۱- تثلیث، طبق عقاید رسمی کلیسا از قرون اولیه تا کنون و همچنین در ذهنیت عمومی مسلمانان، سه اقنوم دارد: پدر، پسر، روح القدس.
۲- در آیات پایانی سورهی مائده میخوانیم «إذ قال الله یا عیسی ابن مريم، ءَأَنت قلتَ للناس إتخذوني و أُمي إلاهينِ من دون الله؟- و خدا به عيسى بن مريم گفت: آيا تو به مردم گفتى كه مرا و مادرم را سواى الله به خدايى گيريد؟ (۵:۱۱۶)» و میبینیم که تثلیث در قرآن سه رکن تازه دارد: الله، عیسی، مریم.
۳- هیچ کدام از مکاتب رسمی مسیحیت در طول تاریخ چنین تثلیثی را به رسمیت نشناختهاند. برخی مکاتب بسیار کماقبال مسیحی قرن اخیر نیز که مریم را به عنوان اقنوم پذیرفتهاند، او را اقنوم چهارم نامیدهاند، نه جایگزین روح القدس.
۴- مستشرقان در همدلانهترین حالت، احتمال دادهاند مسیحیان عامی جزیرة العرب در قرن ۶ میلادی، اشتباها مریم را خدا میدانستهاند و این ارجاع غلط پیامبر، متأثر از محیط وی است. گزارهی اخیر حد اقل دو پیشفرض دارد: ارجاعات قرآن تاریخی و عینی است و نه زبانی و استعاری و قرآن مطلقا بشری و خطاپذیر است.
۵- صاحب المیزان ذیل آیهی ۵:۱۱۶ با استناد به آیات «أفرأيت من اتخذ إلهه هواه (۲۵:۴۳ و ۴۵:۲۳)» میکوشد بگوید این آیه لزوما به عقاید رسمی کلیسا ارجاع نمیدهد بلکه بیان استعاری قرآن از یک کنش اعتقادی و رفتاری خاص در پیروان مسیح است. سپس گفتههایی را از مقامات مسیحی نقل میکند که برای مریم عصمت و قدرت شفاعت قائلاند. وی به دفع احتمال خطاپذیری قرآن بسنده میکند و توضیح نمیدهد که چرا چنین اعتقادی دربارهی مریم «اتخاذ اله من دون الله» به شمار میآید اما در مورد ائمهی ما چنین نیست.
۶- بندهای فوق تنها جنبهی گزارشی و طرح مسئله داشت، نه پاسخ. همچنان این سؤال باقی میماند که آیهی «آيا تو به مردم گفتى كه مرا و مادرم را سواى الله به خدايى گيريد؟ (۵:۱۱۶)» یک ارجاع غلط به کلام مسیحی است؟ یا یک بیان استعاری از کنش مسیحیان؟ سؤال اساسیتر آن است که آیا قرآن برای تصحیح عقاید کلامی دیگر ادیان آمده است؟! یا برای تصحیح کژرفتاریهای مسیحیانی است که حتی حاضر نیستند به الهی بودن این کلام اذعان کنند؟! و یا در حال هشدار دربارهی نوعی انحراف متداول در دینداری پیروان خود است؟ یا ترکیبی از اینها؟ یا هیچ کدامشان؟
۷- حتی اگر آیهی ۱۱۶ سورهی مائده ارجاع به کلام مسیحی باشد، بدون شک آیهی ۱۸ این سوره دیگر یک ارجاع کلامی نیست «و قالت الیهودُ و النصاریٰ نحن أبناءُ الله و أحِبّائُه- و یهود و نصاری قائل شدند: ما پسران خدا و عزیزان اوییم. (۵:۱۸)». هیچ یهودی و مسیحی در طول تاریخ نه به صورت رسمی و نه به صورت غیر رسمی خودش را فرزند خدا نمیدانسته است! «إبن الله» در این آیه مفهوم ویژهای دارد که میتواند ما را به نکتهای تازه رهنمون شود. وقتی قرآن میگوید:«و قالت الیهودُ عزير ابن الله و قالت النصاری المسيح ابن الله- و یهود قائل شدند: عُزیر، پسر خداست. و نصاری گفتند: مسیح، پسر خداست. (۹:۳۰)» صحبت از یک ارجاع کلامی درست یا غلط نیست. این همچون آیهی قبل، یک بیان استعاری است. در آیات ۵:۱۸ و ۹:۳۰ ما با دو انحراف مواجهیم. متدینان منحرفی که خود را فرزند حقیقت میدانند و متدینان منحرف دیگری که نبی یا منجی خود را فرزند حقیقت تلقی میکنند. عزیزکردهای که در قبال حقیقت پاسخگو نیست و بضعه و پارهای از حقیقت است.
۸- چنان که در بند ۲ گذشت، تثلیث در بیان قرآن سه رکن تازه دارد: الله، عیسی، مریم. اینجا دیگر همچون بند ۷ صحبت از «إبن الله» و عزیزکردگان ناپاسخگو در قبال حقیقت نیست. صحبت از حقیقت سهرکنی است. حقیقتی که در از سه دریچه متجلی میشود و درک یگانهی آن محال است.
۹- مسلمانان امروز معتقدند حقیقت از سه دریچه متجلی میشود و درک یگانهی آن محال است: ۱- الله، حقیقت پدر و ادراکناپذیر. ۲- قرآن مکتوب و ناطق، حقیقت پسر و ناب و رقابتناپذیر. ۳- سنت، حقیقت مادر و زمان و مکان و زبانی که از حقیقت پدر بارور شده و حقیقت پسر را زاده است. هر درک صحیحی از حقیقت منحصرا باید توسط سهگانهی الله و رسول و سنت اعتبار یابد و اتخاذ یکی از این سه رکن، بی دو دیگر ناممکن و نامعتبر است.
۱۰- آنان که امت یا نبی خود را «إبن الله» میدانند، متواضعتر از آنها هستند که میگویند «إن الله هو المسیح (۵:۱۷ و ۵:۷۲)». چون تعدد «إبن الله» امکان دارد اما تعدد به «إن الله هو المسیح (۵:۱۷ و ۵:۷۲)» راه ندارد.
۱۱- جالب توجه آنجاست که هر سه آیهی «و یهود و نصاری قائل شدند: ما پسران خدا و عزیزان اوییم. (۵:۱۸)» که یک قوم را «إبن الله» میداند و دو آیهی «إن الله هو المسیح (۵:۱۷ و ۵:۷۲)» که نبی و منجی را حقیقت مجسم بر میشمارد و آیهی «خدا به عيسى بن مريم گفت: آيا تو به مردم گفتى كه مرا و مادرم را سواى الله به خدايى گيريد؟ (۵:۱۱۶)» که از حقیقت سهگانهی پدر، پسر و مادر صحبت میکند، با وجود تفاوت شدید در الگوی اعتقادی که ترسیم میکنند و به نقد میکشند، در سورهی مائده قرار دارند!
۱۲- همچنین در سورهی مائده عبارت «یحرّفون الکلم عن/ من بعد مواضعه- سخنان را از جایگاهش خارج میکنند. (۵:۱۳ و ۵:۴۱)» در دو آیه آمده که دستآویز مکاتب کلامی است که میگویند انجیل و تورات تحریف شدهاند. این در حالی است که میدانیم حتی طبق عقاید رسمی اصحاب این ادیان، این کتابها نویسندگان متعددی داشتهاند و سخن از تحریف آنها چندان معنایی ندارد. آیا باز هم با یک ارجاع غلط مواجهیم؟ نویسندگان تورات، انبیای جانشین حضرت موسی(ع) هستند و روایت مرگ خود موسی(ع) در تورات آمده است. همچنین اناجیل رسمی و غیر رسمی هر کدام به نام نویسندگانشان هستند. برخی از نویسندگان اناجیل، حواریان حضرت عیسی(ع) هستند که در همین سوره تصریح شده است به آنها وحی میشده است (۵:۱۱۱).
۱۳- در همین سوره علاوه بر آیاتی که سه الگوی اعتقادی متفاوت را به یهود و نصاری (که روشن شد معانی آنها چهقدر غیرشفاف و مناقشهبرانگیز است) نسبت میدهند و به نقد میکشند، آیاتی وجود دارند که برخی صاحبنظران آنها را دستآویز و گواه تأیید دیانت و حتی کتب مقدس رایج نصرانیان و یهودیان قرار دادهاند. آیهی «إن الذين آمنوا و الذین هادوا و الصابئون و النصاری مَن آمَنَ بالله و الیوم الآخر و عَمِل صالحا فلا خوف علیهم و لا هم یَحزَنون- بىگمان، آنها كه ايمان آوردند و آنها كه يهودى شدند و مسيحيان و صابئىها، هر كه به خداى يگانه و روز جزا ايمان بياورد و عمل نيكو انجام دهد، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مىشوند. (۵:۶۹)» که مشهورترین و صریحترین دستآویز برداشت شمولگرایانه از اسلام است و آیهی «وَلیَحکُم أهلُ الإنجیل بما أنزل الله فیه- و اهل انجيل باید بر اساس آنچه خدا در آن نازل كرده داوری كنند. (۵:۴۷)» به همراه آیات پیرامونی آن که سنت و کتب یهودی و نصرانی را در صورتی که به خوبی به آن عمل شود تأیید میکنند. همچنین آیات «وَ عِندهُم التورات (۵:۴۳)» و «عِندّهُم في التورات و الإنجیل (۷:۱۵۷)» که بر خلاف تصور رایج مسلمانان، وجود کتب آسمانی قابل اعتنا و عمل را در میان اهل کتاب به رسمیت میشناسد.
۱۴- در پس همهی این آیات متنوع و بلکه ظاهرا متناقض در یک سورهی واحد، همچنان این سؤالات باقی میماند که: وقتی قرآن از نصرانیان و یهودیان و اعتقادات آنها سخن میگوید، در حال ارجاع به مسائل کلامی سایر ادیان است؟ و اگر اینگونه است، تکلیف این اشتباهات در ارجاع چه میشود؟ و همچنین اگر انتقادی نسبت به مسائل کلامی سایر ادیان وجود دارد و این ادیان و کتبشان مخدوش هستند، پس سخن از سعادت مؤمنان حقیقی تمامی ادیان چه معنایی دارد؟ و اگر ارجاع این آیات به مسائل کلامی سایر ادیان نیست، منظور از این ارجاعات چیست و چه پیامی را در بر دارد؟
۱۵- هر کدام از مکاتب کلامی متداول، یک آیه و حتی بخشی از یک آیه از این سورهی عظیم را گرفته و نتایج بیشمار و متناقضی را از آن اخذ کردهاند. اما همچنان سؤال اینجاست که نخ تسبیح در روایت این سوره چیست و این سوره چه میگوید؟