۱- هیچ اثری از سه نام بالا که در فرهنگ عامهی ما کاملا شناختهشدهاند در قرآن نیست! و این موضوع چند سؤال را در ذهن بر میانگیزد.
الف) این اسامی یا مفاهیم دقیقا از چه منبع و چه مسیر و در چه زمانی وارد ذهن و ذهنیت عمومی ما شدند؟ تلاش برای پاسخ به این سؤال، موضوع این یادداشت نیست.
ب) اطلاع از این اسامی، که در برخی تفاسیر قرآن ذیل برخی آیات آمدهاند، در فهم قرآن چه نقشی ایفا میکند؟ سؤال این یادداشت اینجا شکل میگیرد.
۲- ما در یک دوراهی قرار داریم:
الف) بگوییم اطلاع از این اسامی و داستانهای پیرامونیشان برای فهم قرآن ضروری نیست.
ب) اطلاع از آنها را در مسیر فهم قرآن ضروری بدانیم و بگوییم فهم قرآن نیازمند اطلاع از داستانهایی دیگر است.
۳- در صورت پذیرش حالت دوم، چند سؤال دیگر به وجود میآید:
الف) این داستانهای ضروری کداماند؟
ب) اعتبار این داستانها چقدر است؟ هماعتبار خود قرآناند؟ از سنخ حدیثاند؟ از سنخ تاریخاند؟ یا از سنخ افسانه؟
ج) اگر این داستانها هماعتبار قرآن هستند و میتوانند معنای جدیدی به آیات ببخشند، سؤال اینجاست که هم معنای آیه به تنهایی معتبر است و هم معنای آن به انضمام معنای داستان؟ یا هر دو معنا؟ یا فقط معنای دوم؟ پاسخ به این سؤال را کجا میتوان یافت؟
د) اگر این داستانها هماعتبار قرآن هستند و میتوانند معنای جدیدی به آیات ببخشند چرا در متن خود قرآن گنجانده نشدهاند؟
۴- به نظر میرسد هیچ کدام از چهار سؤال بالا هیچ پاسخ روشن و همگانی و معتبری ندارند. حال سؤال این است که اعتنا به این داستانها و تصورات مجهول الهویه چه بلایی بر سر تفسیر و فهم ما از قرآن و دین آورده و میآورند؟
مثال:
۵- نام «خضر» همیشه ذیل آیهی ۶۵ سورهی کهف مطرح بوده است. آیه بدون ذکر نام تنها میگوید:«آنها به بندهای از بندگان ما برخوردند؛ بندهای که از نزد خودمان به او مهر داده و دانش آموخته بودیم». تفاسیر نام این «بنده» را خضر گذاشتهاند. حال چه تفاوتی میکند ما نام این بنده را بدانیم یا ندانیم؟
۶- اگر ما نام این «بنده» را بدانیم، یک فاجعهی بزرگ رخ میدهد. او تشخّص پیدا میکند و حسابش از حساب همهی «بندگان» جدا میشود. این در حالی است که در دهها آیهی قرآن دربارهی «بندگان» سخن به میان آورده شده. مثلا در آیات بسیاری از سورهی پیشین یعنی سورهی إسراء؛ از جمله آیهی نخستین که میگوید:«منزه است او که بندهاش را شبانه سِیْر داد». لابد میگویید اینجا هم منظور از «بنده» محمد بن عبدالله(ص) است. در پاسخ به شما میگویم اگر خدا میخواست به جای «بنده»ی اول میگذاشت خضر و به جای «بنده»ی دوم میگذاشت محمد اما نگذاشته تا بگوید علت آنکه آن «بنده» راهنمای موسی شد و آن «بنده» شبانه سِیْر داده شد چیزی نبود جز «بندگی»شان. و «بندگی» تجربهای تکرارپذیر است.
۷- داستانهای مجهول الهویه روشهایی هستند برای نفهمیدن قرآن.