reyhaneh nemati
reyhaneh nemati
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

سکوت مامان

تمام صبح گوشی تلفن دست‌ش بود و با هزار نفر حرف زد. صاب‌خونه وسایل خاله فرزانه رو ریخته توی کوچه، بچه‌هاش هم رفتن خونه‌ی مامان‌بزرگ و خلاصه بد بلبشویی شده. توی اتاق خودم شنیدم که مامان گریه کرد و تلفن پشت تلفن که یه کاری بکنه. کاری از دست من برنمیومد. تصمیم گرفتم بمونم توی اتاق‌ام و بذارم‌ش به حال خودش. می‌دونستم کاری از دست‌ش بر نمیاد. چند باری هم زنگ زد به خاله فرزانه که مطمئن بشه سکته نکرده و زنده‌است.

ظهر که بابا اومد مامان ساکت شد. موبایلش رو سایلنت کرد که دیگه زنگ نخوره و درباره‌ی اتفاقی که صبح افتاده‌بود یک کلمه هم به بابا چیزی نگفت. چه‌جوری می‌شه این‌جوری ساکت شدن رو یاد گرفت؟

سکوتهیسمامانناامیدی
بنویسم که یادم نره!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید