یک زمانی که روزگار بهم سخت گرفته بود و حال خوشی نداشتم، جملهای را در گروهی خواندم که خیلی مناسب اون حال بود:)
"ای کاش میشد مُرد بی آنکه مادر بفهمد"
آرزوی مرگ کردن واقعا اگر نگوییم بهترین آرزوی دنیاست، حداقل یکی از بهترین آرزوهاست و نعمتی مانند مرگ شاید نظایر بسیار کمی داشته باشد. بیایید یک لحظه مرگ را از این دنیا حذف کنیم. شما نخواهید مرد و نامیرا هستید. نمیخواهم نظر خودم را تعمیم بدهم به همه. ولی حداقل من مغزم سوت میکشد از اینکه بخواهم تا ابد در این دنیا بمانم. فکر کن هر روز فکر نان و آب و خانه و ... زندگیت باشی. نگران تصاحب اموالت. جنگیدن برای عقب نیافتادن از اطرافت و تلاش برای بیشتر شدن. فرار از هیچ شدن و دویدن به سمت بقا.
بشر همیشه به دنبال بقا بوده. یک سکانسی هست در فیلم شاهکار Interstellar، که مردم در حال فرار و مهاجرت هستند و داخل طوفان متوقف میشن. وقتی از مورف پرسیده میشه که اینا با این عجله و اضطراب دنبال چی هستن و کجا میرن؟ میگه "بقا". این جمله خیلی وقتها توی ذهن من تکرار میشه. مثل صبحها که مردم سوار بر ماشیناشون یا تو مترو با چنان سرعتی خودشون رو به ترافیک میکوبند که انگار نه انگار که چندین ساله این کار رو تکرار میکنن و بعد از ظهر دوباره همین قصه هست و هر روز و هر سال. یا مردمی که تو صفهای بلند خرید دلار وایمیسن تا اموال خودشون رو نجات بدن. اونا و ما همگی به دنبال بقا هستیم.
اما چرا خسته نمیشیم از این همه تلاش برای بقا. بنظر من جواب سادست. چون ما همگی قبول داریم که میمیریم. یک مثال بزنم. در مسافرتهای چند روزه حتما برای شما هم پیش اومده که میگیم اصلا فرصت نداریم و باید حداکثر استفاده را ببریم. برای همین برای هر لحظهاش بیشترین تلاش را میکنیم تا بیشترین استفاده از سفر کوتاه خود ببریم. حالا اون همه تلاش را چرا در شهر خودمون انجام نمیدیم. خب واضحه که چون ما سالها در اینجا هستیم ولی اون سفر کوتاهه. بهتر بخوام بگم منظورم رو، ما خسته میشیم و توانایی این همه تلاش برای چند ده سال زندگی را نداریم.
نتیجه بخوام بگیرم از دو بحث بالا یعنی "تلاش برای بقا" و "مقایسه تلاش در سفر در مقابل زندگی عادی"، اینه که این زندگی 70 ساله گرچه خیلی بلنده ولی باز خیلی کوتاهه در برابر بقا. پس ما تلاش میکنیم ولی هر تلاشی باید به نتیجهای ختم بشه. کدام عاقلی تلاش را برای تلاش کردن میکند. تلاش باید جایی تمام شود یا به عبارت دیگر، به نتیجه برسد. مرگ بهترین جواب برای حل این مسئله است. اگر مرگ نبود تلاش شاید معنای خودش را از دست میداد. مرگ معنا دهنده به این دنیاست.
********************************
خب با این مقدمه طولانی برم سر موضوع خودکشی. اگر مرگ انقدر خوبه چرا زودتر نریم استقبالش؟ چرا منتظر وایسیم تا بیاد؟
قطعا یکی از مهمترین دلایل اینکه، بشر هیچ وقت خودکشی را بین خودش رایج ندیده، دلبستگیهاست با هزاران مثالش. دلیل دیگر شاید همین موضوع بقا باشه. دلیلی علمی و ثابت شده از تداوم ذات ما وجود ندارد. هیچ دو دو تا چهار تایی اثبات نکرده که عالم دیگری است. عالمی با هر اسمی. آخرت، سرای جاویدان و اسامی خارجیش که من بلد نیستم. پس عقل میگوید نقد را بچسبیم و دلخوش به نسیه نشویم.
ولی یک بحثی است. من فطرتا ً در خودم مییابم که آن چیزی که به آن "من" میگویم هیچ وقت عدم نمیشود. ترس از عدم فکر کنم برای همه رخ داده باشد. اینکه دیگر منی وجود نداشته باشد، دیوانه کننده است.
بحث دیگر در مورد اینکه بیابیم که ما با مرگ تمام نمیشویم. بسیار عقلانی و منطقی به دنیا نگاه کنیم، یک چیزی بسیار بدیهی به نظر میرسد. از آن بدیهیهایی که اصلا شاید متوجه هم نشده باشیم.
نیازها
این دنیا چه از دید خداباورانه چه از دید مادیگرایی به ما میگوید که نیازهایی وجود دارد و هر نیازی یک رفع کننده نیازی دارد. تشنگی، با آب. خستگی با خواب و... . پس شاید بتوان این را قانون این دنیا دانست که یک سری نیازها وجود دارد و برای هر نیاز رفع کنندهای. بالاتر گفتم که بقا یک نیاز است، که هر کداممان وجدانی آن را مییابیم و نیاز به دلیل و استدلال ندارد. پس یک رفع کننده نیازی هم باید باشد. اما مرگ در این دنیا یک چالش جدیست. من نمیدانم وجود عالَمی دیگر را بزرگان اثبات کردهاند یا نه. حال در هر آیینی. ولی اگر به فیلسوفان، دانشمندان، بزرگان هر دورهای رجوع کنیم اکثرا وجود عالم دیگر را قبول دارند. حداقل شاید بتوان به احترام آنها که برگزیدگان دوره خود بودهاند این عقیده را قبول داشت تا زمانیکه دلیلی محکم برای عدم وجودش پیدا شود تا اینکه دلیل علمی بر وجودش پیدا کنیم. نمیدانم این مثال تا چه حد درست است ولی من با آن خیلی ارتباط برقرار میکنم. ما قبلا مرگ و ساقط شدن را خودمان تجربه کردهایم. ساقط شدن دنیای جنینی و جهانی به پهناوری شکم مادر. یک لحظه خودتان را در شکم مادر تصور کنید. چه تصوری از این دنیا ما میتوانیم داشته باشیم. از دنیایی که غذای ما با رگ به ما وصل بود به دنیایی وارد شدیم که باید دنبال غذا میرفتیم. از دنیای فردی به دنیایی اجتماعی. ما اصلا درکی از آن نداشتیم و خارج شدن از آن را قاعدتا مرگ مینامیدیم. در حالیکه صرفا سفری از یک دنیا به دنیای دیگر بود. حال بگذریم از این بحث که چیزی که ما هراسش را داشتیم، چقدر بهتر از آن جهان جنینی هست. پس تجربی و طبیعی ما یافتهایم که شاید در ظاهر مرگی باشد ولی نیاز بقای انسان بی پاسخ نمیماند.
البته نظر شخصی من در مورد دنیایی در پس این دنیا، این است که با توجه به علم فطری به مسئله عدم ناپذیری وجود، میبایست دنیایی ابدی در پیش باشد چه اینجا یا هر کجای دیگر. من عدم نمیشوم چون وجود دارم و وجود یعنی چیزی که هست و "عدم" یعنی چیزی که حتی به آن نمیتوان گفت نیستی است.
حال که نیاز به بقا را گفتیم پس به نوعی ابدیت وجود انسان را بیان کردهایم. بقایی که بخواهد انتها داشته باشد، بقا نیست حال اگر صد دنیا را بمیریم و زنده شویم.
این جمله آنقدر سنگین است که میتوان در آن غرق شد، فارغ شد از تمام هیاهوها. سبک شد از تمام سختیها. در ابتدای مطلب گفتم که مرگ بزرگترین آرزوی ما میتواند باشد. حال به دنیای ابدی نگاه کنیم که مرگی دیگر در آن وجود ندارد. اگر بگوییم مثل همین دنیاست که واقعا عذاب آور است. من ایدهای جز ایدهی دین در مورد این جهان و جهان پس از آن ندارم فعلا. ولی در قالب ادیان اگر بهشت و جهنم به عنوان محلی برای ابدیت انسانها درنظر بگیریم، نبود مرگ بزرگترین نعمت در بهشت است و نبود مرگ بزرگترین عذاب در جهنم. بهشت و جهنم را هم نیازی نیست با تعابیر خاص بیان کنیم. صرفا کافیست با همان صحبت سقراط که در پست قبلیام آوردم، ببینیم.
حال به خودکشی کمی از بالاتر نگاه کنیم. منی که خودکشی میکنم، صرفا خودم را از دنیایی فانی وارد دنیایی ابدی نمودهام. بذارید با مثالی منظورم را برسانم.اگر شما قرار باشد در کاری شریکی انتخاب کنید، آیا کسی را انتخاب میکنید که در شراکت قبلیاش از خودش ناامید شده و خودش و شریکش و آن کار را به فنا داده است. آیا به دوستی که در هر لحظه مهمی و انتخاب سختی جا میزند، میایید برای پروژهای بزرگ پیشنهاد همکاری بدهید. آیا با مردی یا زنی که مثلا مطمئنید در زندگی قبلیش تاب سختیها را ندارد و جا میزند ازدواج کنید؟ من بعید میدانم. حال این شخصی که جا زده و خودکشی را نماد این جازدگی در انتخاب، فهم یا هرچیز دیگری بدانیم، سرنوشت آن در دنیایی که دیگر راه فراری به نام مرگ ندارد چگونه است. مخلص کلام. خودکشی، راحت شدن یا راه فرار اگر هم باشد، آنقدر موقتی است که ارزش دیده شدن هم ندارد. باز به آن صحبت سقراط اشاره میکنم که هرکسی وارد جایی میشود که مثل خودش است یا افراد شبیه به او.
********************
پ ن1: افراد زیادی خودکشی میکنند و هر یک دلیلی برای خود دارند. من تمامی آنها را از کسانی که مثلا در شکست عشقی خودکشی میکنند تا فلان فیلسوف و دانشمند به یک شکل نمیبینم. گرچه در کلیت ماجرا تفاوتی ندارد ولی من اصلا و ابدا با عینک قضاوت نگاه نکردم و ننوشتم.
پ ن2: این متن سلسله استدلال پشت سر هم نیست گرچه اینطور بنظر میرسد و صرفا نظر شخصی و افکار و نتیجه آنهاست که نوشتهام. پس اگر جایی از آن را قبول ندارید به من هم بگویید تا ذهنم بازتر شود و اگر فهمیدم اشتباه میکنم، اصلاح یا کلا نظرم را عوض کنم.
پ ن3: من یک مسلمان در جامعه مسلمانانم پس بدیهیست که افکارم هم طعم و مزه مذهبی بودن بدهد، اما این متن را سعی کردهام به سبک بحثهای دانشگاه و کلاسها، با رویکرد عقلانی بنویسم. البته علم را نمیدانم اصلا در این موارد نظری دارد یا خیر ولی من به اینکه سرنوشت خودم را معطل علم بکنم تا ببینم آیا کشف میشود یا خیر، علاقهای ندارم. در زمان عطش شدید از تشنگی، آب رو باید خورد، نه اینکه به آزمایشگاه فرستاد تا تایید کند و جواب تایید و عدم تایید را روی سنگ قبر حک کرد:-)