آریان رحیمی
آریان رحیمی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

عجیب الخلقه

صدای مهیبی آمد، در قوری را باز کرد و ماگما از درون آن فوران زد و همه آشپزخانه را خاکستر کرد، دست راستش را ماگما ذوب کرد و بعد ها شاخه‌ای از جای دست ذوب شده رویید، در اولین بهار برگ های سبزی از آن سر درآوردند و در میانه های تابستان میوه دادند، میوه‌هایی که طعم انسان میداند. اما هنوز کال بودند، کامل که رسیدند، صدای گریه آنها بلند شد و اون به تنهایی از پس آن همه میوه بر نمی‌آمد، سازمان بهره‌برداری از مثمرات ماگما به خانه جدید او آمدند، اطراف خانه را محاصره کردند و همه بچه ها را از او چیدند و سپس او را با بمب ۱-۲-۳ فقط در سه ثانیه به عدم کشاندند.

همسایه ها اما، بعضی هایشان در هفته های قبل به دزدی از او آمده بودند و از اون میوه چیده بودند، هیچ نمیدانستند که این میوه ها، در پشت این ظاهر بسیار آرام و زیبایشان و در پس آن لبخند های دلفریبشان، قرار است در یکی از روزهای دوره نوجوانی به صورت اتفاقی منفجر شوند و هر انسانی اطرافشان هست را به درختانی از ماگما تبدیل کنند تا به این شکل نسل خود را به دیش ببرند و احتمالا موجب انقراض نوع بشر شوند.

عجیببچهدرختترسناک
گاهی می‌نویسم، شاید کسی بخواند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید