آرام باش عزیزکم!
هنوز هم روح و جانم لبریز عشق توست
هنوز هم سرگشتة عشق والای توئم
هنوز هم در رؤیاهایم از آنِ منی
ای تو دلاورم... شاهزادهام!
اما من... اما من...
میترسم از عاطفهام
از احساسم
میترسم دلافگار شویم از اشتیاقمان
میترسم از وصالمان
از همآغوشیمان
و به نام عشق شگفت
که بسان بهار جوانه زدهاست
در ژرفنایمان
و چون خورشید میدرخشد
در نینیِ چشمانمان
و به نام شیرینترین داستان عشق روزگارمان
از تو میخواهم بروی...
تا عشقمان زیبا بماند
و دیر...
از تو میخواهم بروی...