طیبه حسین زاده·۴ ماه پیشمیخواهم برویآرام باش عزیزکم!هنوز هم روح و جانم لبریز عشق توستهنوز هم سرگشتة عشق والای توئمهنوز هم در رؤیاهایم از آنِ منیای تو دلاورم... شاهزادهام!اما…
طیبه حسین زاده·۲ سال پیشتعریف جدید وطنهر گاه به نام زنی ترانهای سرودم،قومم بر من تاختند:«چگونه است که شعری برای وطن نمیگویی؟»و آیا زن چیزی جز وطن است؟آه.. کاش آن که مرا میخوا…
طیبه حسین زاده·۲ سال پیشزن شعر استمن نمیتوانم زنی را دوست بدارمبیرون از نبض شعر! نمیتوانم با اندامی به گفتوگو بنشینمکه هجّیکردنش را نمیدانمکلمه به کلمهو بخش به بخش...و…
طیبه حسین زاده·۲ سال پیشرهاییحين تذوق الفراشة طعم التحليق بحرية حين تعرف نشوة تحريك أجنحتها في الفضاء لا يعود بوسع أحد إعادتها إلى شرنقتها و لا إقناعها بأن حالها كدودة…
طیبه حسین زاده·۳ سال پیشچشمانت وطن من استبگذار با تمام حروف ندا صدایت کنمباشد آن گاه که نامت را میخوانم،از میان لبانم زاده شوی...بگذار دولت عشق را بنیان نهمو تو ملکۂ آن شویو من بز…
طیبه حسین زاده·۳ سال پیشعشق آن است...عشق آن است که من جغرافيایم را نداشته باشم و تو تاريخت را نداشته باشی آن است که تو با صدای من سخن گويی و با چشمان من ببينی... و جهان را با س…
طیبه حسین زاده·۳ سال پیشعشقت به من آموخت..عشقت به من آموخت چگونه ساعتها سرگردان شوم به جستجوی مویی کولیوار که همۂ کولیها به آن رشک میبرند به جستجوی چهرهای... صدایی که خود تمام…
طیبه حسین زاده·۴ سال پیشمعجزۂ عشقمرد من! من هماره مبارزه میکنم و مبارزه میکنم تا زندگی ظفر یابد تا درختان جنگلها برگ بر آرند تا عشق به خانۂ مُردگان در آید که فقط عشق میت…
طیبه حسین زاده·۴ سال پیشترجمههای منبا وجود آنان که چشمانت را شهربند کردهاند بانو! و سبزهها و درختان را سوزاندهاند با وجود آنان که شکوفهها را تنگ فرو گرفتهاند... من میگو…