بسم الله پاییز
زیر محراب درختان سبز و سرخ قدم به قدم پیش میروم .
نگاهم به تلالو خورشید که به شاخه های کم برگ درختان جلا بخشیده گره میخورد .
هماهنگی بین درختان آدم را به وجد می آورد .
زیبایی این کوچه همیشه در یادم میماند .
به نیمکت چوبی میرسم ،رویش مینشینم.
ابرهای سفید کم کم به هم نزدیک میشوند و رنگ تغییر میدهند .
صدای خنده ی آسمان گوش هایم را پر میکند ، میخندد از ته دل ...
آنقدر میخندد که ،
ابرها؛
به هم میخورند ، میبارند، سرد میکنند ،هوا را دوست داشتنی میکنند ...
کلاه بارانی ام را بر سر میگذارم ، بلند میشوم .
میدوم زیر باران ، میدوم زیر اشک خوشحالی آسمان.
از ته دل میخندم میخواهم تمام خوبی ها و بدی های دلم را با خنده ام ،همانند آسمان با اشک ،با خنده خالی کنم .
میخواهم دوباره قلبم را ، دلم را از نو بسازم .
سعی کنم غم و اندوه را از خودم دور کنم و کمتر ناراحتی را به قلبم راه بدهم .
دلارام شکوری 1400/8/10
11:38 شب
یا حق