محمد علی رمضانی
محمد علی رمضانی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

رویایی که دیدم

این رویایی است که دیدم

بر روی نیمکت سفید رنگی کنار رودخانه ای زیبا نشسته بودم آب رودخانه بسیار زلال و شفاف به نظر می رسید و من تنها نبودم ، دختری زیبا با گیسوان طلایی رنگ و لباسی قرمز کنارم بود. او را نمی شناختم اما برایم آشنا به نظر می رسید، موهای طلایی رنگش گونه های سفیدش را نوازش می کرد و بر اثر وزش باد به رقص در می آمد، به من خیره شد چشمانش مانند آبی آسمان بود، گفت که همه چیز تمام خواهد شد، نمی توانستم درک کنم که منظورش چیست، او در ادامه گفت همه چیز تمام می شود و من خواهم مرد و زمانی که این اتفاق رخ داد من را در کنار زیباترین درخت جنگل به خاک بسپار. قادر به بیان کلمه ای نبودم دستانش را محکم‌تر گرفتم می خواستم بپرسم که تمام اینها چه معنایی دارد اما باز هم نتوانستم کلمه ای بگویم، دختر ادامه داد و زمانی که من از این دنیای فانی پرواز کردم منتظرم باش تا باز هم یکدیگر را ملاقات کنیم، گویی چشمانش پررنگ تر میشد و آبی آسمان را به خود جذب می کرد، با دقت بیشتری به آن ها خیره شدم اما نمی توانستم خودم را درون چشمانش ببینم انگار که اصلا وجود نداشتم با تمام قدرت فریاد کشیدم. رویا به پایان رسید.

رویادختررودخانهزیباییداستان
فارغ التحصیل مهندسی فناوری اطلاعات علاقه مند به تاریخ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید