بعد از انتقال کمودور 64 به سفینه متوجه شد که سال ساخت کامپیوتر دقیقا مشابه سال ساخت کمودور 64 دوران نوجوانی خودش در سیاره مادر هست. حس عجیبی داشت... انگار تمامی خاطرات دوران کودکی و نوجوانی اش همزمان با او به سیاره ناشناخته سفر کرده بودند...
" یعنی چی؟؟؟ این موشک کاوشگر، این ربات و این کامپیوتر این جا چی کار می کنن؟ اصلا چرا چیزی که من فقط در تصوراتم خلقش کرده بودم باید اینجا باشه ! اونهم دقیقا به همون شکل !!؟؟؟ "
فکرش به جایی نمی رسید... گزارش ماموریت را برای مرکز فرماندهی عملیات فرستاد:
" از کاوشگر 755 به مرکز عملیات: امروز در موقعیت ... سفینه حامل ربات را پیدا کردم. داخل سفینه یک کامپیوتر کمودور 64 قدیمی هم وجود داشت. اما ظاهرا حافظه کامپیوتر برنامه LOAD شده ای نداره... "
از اینکه ردی از مبدا پرتاب موشک پیدا نکرده بود کمی عصبانی شده بود. احساس می کرد هر چقدر که بیشتر جستجو کرده با ابهامات و پرسش های بی جواب بیشتری هم روبرو شده...
به اتاق استراحت خدمه رفت و دفتر خاطراتش را برداشت و نوشت: ابهامات جدید...
موقع خواب با خودش فکر می کرد با پیدا کردن اون کامپیوتر و خواندن حافظه اش حتما میفهمه مبدا پرتاب موشک کجاست اما ظاهرا اون کامپیوتر چیزی به جز برنامه پیش فرض BASIC در حافظه اش نداشت.
خوابش نمی برد.... سعی کرد دوباره همه چیز را در ذهنش مرور کنه!
"ربات تخیلی من که حالا کاملا به واقعیت تبدیل شده! موشک تخیلی من که الان روی خاک سیاره فرود داومده و کمودور 64 که در خیالاتم درون موشک جا داده بودم که الان همینجاست..."
"چیزهایی که در گذشته فقط تصور کرده بودم روی یک سیاره جدید و کاملا ناشناخته به واقعیت تبدیل شدن؟!!!"
" نمی فهمم... چرا الان... چرا اینجا ... "
با این افکار به خواب رفت ...