رستا ناصری
رستا ناصری
خواندن ۹ دقیقه·۴ سال پیش

تکنولوژی چگونه مرا من کرد؟

همیشه با موضوع‌های اجباری مشکل داشتم اما می‌دانم که به درد می‌خورند... به درد می‌خورند تا بتوانی فکرت را روی یک نقطه متمرکز کنی و الان من آمدم اینجا تا روایتی بنویسم از این که در این عمر ۱۱ ساله‌ام چه رابطه‌ای با تکنولوژی داشتم.

۶ تا ۹ سالگی: دوره‌ی فیلیمو و لپ‌تاپ قدیمی پدرم

من از آن بچه‌هایی نبودم که تمام روز سرشان توی تبلت‌شان باشد. چون اصلا تبلتی نداشتم! ولی از همان اوایل از وسایل الکترونیکی استفاده می‌کردم. با تبلت مادرم بازی‌های آموزشی می‌کردم و بعد بزرگ‌تر که شدم با تبلت پدرم یک سری بازی برنامه‌نویسی طور می‌کردم. ولی می‌شود گفت از حدود ۶ سال پیش که آشنایی ما با فیلیمو آغاز شد تا الان من بی‌وقفه در فیلیمو فیلم می‌بینم! (اشاره‌ای به شعار خودشان). آن روزها مادرم در فیلیمو کار می‌کرد و طوری شده بود که من بیشتر از مادرم فیلیمو می‌دیدم.

مادرم گوشی قدیمی قرمز رنگ‌ش را به من داد. این گوشی فقط می‌توانست عکس بگیرد و زنگ بزند. زمانی با او از وسایل مختلف عکس می‌گرفتم ولی به مرور استفاده‌اش در زندگی‌ام کم‌رنگ شد. مخصوصا این دوران که دیگر دوربین خودم را دارم و نیازی هم به وسیله‌ای ندارم تا با آن به دیگران زنگ بزنم چون در خانه هستیم و تلفن خانه موجود است.

تبلت‌های مادرم که در بچه‌گی بازی‌هایی در آنها می‌کردم و گوشی قرمز رنگ.
تبلت‌های مادرم که در بچه‌گی بازی‌هایی در آنها می‌کردم و گوشی قرمز رنگ.


بعد، لپتاپ بسیار قدیمی پدرم از آن من شد. این لپتاپ آنقدر قدیمی است که شما حتی نمی‌تونید تصور کنید! در حدی که بدون شارژر روشن نمی‌شود. ولی خب در آن دوران که اگر اشتباه نکنم ۷ سالم بود برای من همین هم بسیار راضی کننده بود. در آن زمان کمی با پینت، پاورپوینت و کمی هم با ورد کار می‌کردم. در پینت بی‌هدف نقاشی می‌کشیدم، در پاورپوینت کمی در کارهای پدرم کمک می‌کردم و در ورد داستان خانم هابس‌ام را می‌نوشتم. روی لپ‌تاپ انواع و اقسام برچسب‌هایم را می‌چسباندم.

داستان خانم هابس درباره‌ی خانمی است که همیشه همه‌ی چیزهایی را که دارد با هم ست می‌کند. ولی یک روز این کار را نمی‌کند و شخصیت اصلی، رستا که دوست صمیمی خانم هابس است، مشکوک می‌شود و برای خودش حدس‌هایی می‌زند. بعد تصمیم می‌گیرد به سراغ خانم هابس برود و یک جوری دلیل این کار غیر عادی‌اش را از زیر زبان خانم هابس بکشد. در خانه‌ی خانم هابس بعد از خوردن قهوه، خانم هابس رستا را به اتاقش دعوت می‌کند تا لباس جدیدش را که در کمدش است نشان رستا بدهد ولی در کمال تعجب آن دو وارد دنیایی ناشناخته می‌شوند.(توجه داشته باشید که این ایده‌ای بوده که رستا‌ی ۷ ساله آن را داشته، ادامه‌اش نداده و خودم هم می‌دانم که خیلی مسخره است!)
لپ‌تاپ قدیمی پدرم
لپ‌تاپ قدیمی پدرم

با این حال قبل از ۹ سالگی اهمیت اینترنت برای من بسیار کم بود. اگر یادتان باشه و اگر اشتباه نکنم سال پیش بود که چند روز اینترنت‌های کل ایران قطع شد و برای من یک ذره هم اهمیت نداشت! ولی الان که تمام کار و زندگیم شده لپ‌تاپم، یک روز هم نمی‌توانم بدون اینترنت و البته لپ‌تاپم سر کنم.

۹ تا ۱۰ سالگی: دوره‌ی جراحی و بازی‌های کامپیوتری

هدیه‌ی ۹ سالگی‌ام از طرف مادربزرگ و پدربزرگم دوربینی کوچک بود که در مواقعی که به طبیعت می‌رویم با خودم بیرون می‌آورم تا با او عکس بگیرم.

دوربینم
دوربینم

در ۹ سالگی من جراحی شدم. به این راحتی‌ نیست که بگویم فقط جراحی شدم ولی الان فقط می‌توانم در همین حد بگویم. روزی ۲ عدد رمان کوتاه تمام می‌کردم ولی بعد از مدتی افتادم توی دور بازی‌های کامپیوتری.

پدر من از اون پدرهایی است که عمرا بگذارد من بدون اجازه وارد یک سایت ناآشنا بشوم یا نرم‌افزاری را بدون اجازه‌اش نصب کنم ولی در دوران جراحی‌ام در کمال تعجب متوجه شدم که نصب کردن بازی و نرم‌افزارهای مختلف دست خودم است. با این توجه، بدون وقفه‌ای وارد Appstore شدم و بدون نگاه کردن به مشخصات‌ هر بازی‌ای، بازی‌های آرایشی و لباس پوشاندن به باربی‌ها نصب کردم. خب... الان حاضرم جلوی هر کسی از هر کسی معذرت‌خواهی کنم. معذرت‌خواهی کنم که یک زمانی وقتم رو با این جور چیزها پر می‌کردم.
دلم می‌خواهد این دوران بگذرد و بعد زمانی که دارم چیزهایی را که در مغزم می‌گذشت می‌نوشتم، جلوی هر کسی و از هر کسی معذرت‌خواهی کنم که وقتم را با این افکار می‌گذراندم...

سرگرمی‌ بعدی‌ام چرخیدن در سایت ToyToy و چک کردن تمام مشخصات اسباب‌بازی‌های ابَرگَران (یعنی خیلی گران) بود. بیشتر دفتر نقاشی‌ام با حساب‌کتاب‌های اسباب‌بازی‌های ToyToy پر شد. دلیل هم داشت. قرار بود بریم برای جراحی‌ام از ToyToy هر چی می‌خواهم تا یک سقف مالی، بخرم. قضایای طولانی‌ای دارد که چه کارها که برای این ماجرا نکردم...

از تمام این‌ها بدتر... وقتی دخترخاله‌ی مادرم (دانشگاهی هست و نگویم براتون که چه دخترخاله‌ی مادر خوبیه:) برای جراحی پیش‌ام بود، اینستاگرام ToyToy را برایم آورد و از آن به بعد نتوانستم از آن پیج جدا بشوم. بعد از آن با پیچ انتشارات پرتقال آشنا شدم و با اکانت پدرم هر روز به این دو پیچ در اینستاگرام سر می‌زدم. فقط همین. ولی خب همین هم برای آن سن کمی تعجب آور است.

آی‌پد پدرم
آی‌پد پدرم

تلویزیون همیشه‌ی خدا روشن بود! همه‌ی این نکات را تحمل می‌کردم و علاوه بر آن لذت‌ هم می‌بردم! فکر کنید، لذت بردن از دیدن چند باره‌ی فقط یک قسمت از یک برنامه‌ی تلویزیونی.

دقیق یادم نمی‌آید ولی دیدن انیمیشن در آن دوران حس خوبی به من نمی‌داد. به جایش با مادربزرگ‌ام نشستیم و در کم‌ترین زمان بهترین سریال جهان و البته سریال موردعلاقه‌ام، بچه‌های بدشانس (A series of unfortunate events)(لینک فیلیموی سریال) را با کامپیوتر دیدیم.

۱۰ سالگی تا کنون: ورود واقعی به دنیای تکنولوژی و مدرسه‌ی مجازی

دوران جراحی و تنبل‌بازی در آوردن‌های من تمام شد و رفتم مدرسه.(نمی‌توانم بگویم مدرسه‌ها باز شد چون چند هفته‌، ــ به خاطر جراحی ــ دیرتر به مدرسه‌ رفتم.) برگشته‌ بودم به یک ساعت فیلم دیدن در روز (در تابستان می‌توانستم ۲ ساعت فیلم ببینم که با پارتی بازی‌ می‌شد ۳ــ۴ ساعت?.) دوباره نقش تکنولوژی در زندگی من کم شد. تا اینکه کرونا تشریف آورد!

و من دوباره برگشتم سر تبلت ولی این دفعه بدون بازی‌ها. هر کسی با من حداقل یک هفته وقت بگذراند متوجه می‌شود که یکی از ویژگی‌های مهم من لجبازی هست. از سر همین لجبازی هم بازی‌هایم را پاک کردم.?

ما توی سایت (و نرم‌افزار) خارجی سی‌سا درس می‌خواندیم. این نرم‌افزار برای درس خواندن ساخته شده است. جوری که دانش‌آموزان می‌توانند تکالیف را بارگذاری کنند، روی فعالیت‌های معلم‌ها کامنت بگذارند و کلی کار دیگر که هر کدام واقعا امکانات خوب و زیادی به این نرم‌افزار می‌دهد. ما فعالیت‌های آنلاین و آفلاین داشتیم جوری که آفلاین‌هایمان را در سی‌سا و آنلاین‌ها را در اسکای‌روم می‌رفتیم. تمام سال چهارم به این شکل گذشت...

من قبلا ساعتی با طرح جغد داشتم که گم شد و از آن به بعد حسرت ساعت داشتن در دلم ماند تا اینکه درخواست این ساعت را برای هدیه‌ی تولد کردم و مادر و پدرم خواسته‌ام را برآورده کردند. این ساعت واقعا به من کمک می‌کرد تا تعداد قدم‌هایم را ببینم و ترغیب بشوم تا بیشتر و بیشتر پیاده‌روی کنم تا به هدفم برسم. از ویژگی‌های دیگرش مثل زمان گرفتن هم استفاده می‌کردم ولی نتوانستم بیشتر از این جور چیزها از ویژگی‌هایش بهره ببرم.

ساعتم
ساعتم

عید که شد من وارد ویرگول شدم. اول سعی کردم با لپتاپ قدیمی پدرم پیش بروم ولی مثل همیشه هنگ می‌کرد و با تاخیر نوشته‌های تایپ شده‌ی من را می‌آورد. آن وقت بود که مادر و پدر من دیگر هر دو دستگاه (کامپیوتر) داشتند و مامان من لپ‌تاپش را به من داد تا با آن در ویرگول فعالیت کنم. در پست درباره‌ی من درباره‌ی لپ‌تاپم هم گفتم ولی الان هم اگر بخواهم یک خلاصه‌ای بگویم این است که من همین الانش هم که الان است دارم با لپ‌تاپ ۱۳ ساله‌ی مامانم تایپ می‌کنم که دیگر یک جورایی مال خودم شده است. چون شبانه روز خودم با آن کار می‌کنم.

حس می‌کنم تابستان امسال را خیلی بی‌هدف گذراندم. هفته‌ای سه بار به کلاس زبان می‌رفتم و بقیه‌اش را در واتساپ با دوستانم در حال چت بودم. حداقل آنقدر کار مهمی نکرده‌ام که الان به یاد بیاورم.

حدودهای شهریور من دیگر خیلی چیزها درباره‌ی استفاده‌ از لپ‌تاپ بلد بودم. برای مثال، اکثر شورت‌کات‌
‌ها(short-cut)، کار با ویژگی‌های گوگل، سایت‌های مختلف معتبر و ویژگی‌های ویندوز۸.

بیشتر از همه توی سایت‌های: ویرگول، Pinterest، انتشارات پرتقال، Math playground، Goodreads، فیلیمو و Code.org فعالیت می‌کردم. البته اگر بخواهیم سایت‌های چت و ارتباط را هم در نظر بگیریم حتما باید Skype و WhatsApp را به این لیست اضافه کنیم. از همین طریق ارتباطم با دوستانم پا برجاست، با عده‌ای در اسکایپ و عده‌ای در واتساپ.
از سایت‌های خود Google بیشتر از همه توی Google Docs و Google Translate بودم ولی از: Googleform، Jamboard ،Google Drive، Google Slide ، Gmail ،Google Calendar ،Google Sheets ،Google Store هم استفاده می‌کنم.

صفحه‌ی اصلی گوگلم
صفحه‌ی اصلی گوگلم

سال پنجم مدرسه دیگر در سی‌سا نبودیم به جایش سمیم (سامانه‌ی مدریتی یادگیری مفید) را روی Moodle پیاده‌سازی کردند. وارد که می‌شویم با درس‌هایمان، پروفایلمان و قسمت‌ پیام‌ها مواجه می‌شیم. روی هر درس که بزنیم صفحه‌ی مربوط به آن درس می‌آید و بعد می‌توانیم فعالیت‌های خواسته شده را انجام و بعد ارسال کنیم. این سایت امکانات زیاد دیگری هم دارد که هر کدام به درد کار متفاوتی می‌خورند. کلاس‌های آنلاین ما، در فضای Big blue button و فعالیت‌های آفلاین در سمیم انجام می‌شود.

چند پست از من در رابطه با مدرسه:

https://virgool.io/@rastaa/%DB%8C%DA%A9%D9%85-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D8%B1%D8%B3%D8%A7-%D8%A8%DA%AF%DB%8C%D9%85-za3fqhtvimpl
https://virgool.io/@rastaa/%D9%85%DB%8C%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D9%86-%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B3%D9%87-%DA%86%D8%B7%D9%88%D8%B1%D9%87-qn1orwzpquqf
لپ‌تاپ گلم?
لپ‌تاپ گلم?

این دو، وسایلی هستند که در زمان کلاس‌های آنلاین من را یاری می‌کنند:
هدفون قدیمی‌ام که معلوم نیست از چه کسی به من ارث رسیده و میکروفن قدیمی‌ پدرم که معلوم است از چه کسی به من ارث رسیده??.

یاران عزیز داغونم!
یاران عزیز داغونم!




بدون شک استفاده از لپ‌تاپ شخصیت و روند زندگی من را تغییر داده است. یکی از تغییرات اساسی من وارد شدن به ویرگول و بعد پینترست بود. در ویرگول با عقاید بی‌نهایت متفاوت آشنا شدم و اهمیت نوشتن را متوجه شدم.
بی‌شک زمانی که وارد پینترست شدم از نظر خودم زمان خوبی بوده است. پینترست برای من حکم چیزهای زیادی را دارد، مواجهه با فرهنگ‌های کشورهای دیگر و کلی چیز دیگر که نمی‌خواهم اینجا مطرح‌شان کنم.

قرنطینه و استفاده‌ی من با لپ‌تاپ مخلوط شده است، نتیجه‌اش چیزی شده که می‌شود در من دید: کسی که بیشتر وقتش را با لپ‌تاپ‌اش می‌گذراند و هر چه هم می‌گذرد در همان لپ‌تاپ می‌گذرد... صبح تا ظهر مدرسه و بعد کارهای ویرگول و سایت‌های دیگر (که می‌توانم در طول روز هر وقت که دوست دارم به آنها سر بزنم)، چت با دوستان، سایت‌های دیگر و... دلم می‌خواست مثل بقیه‌ی دوستان روی این موضوع تمرکز می‌کردم... چه اتفاق‌هایی را که ما (من و لپ‌تاپم) دوتایی با هم رقم نزدیم... چه چیز‌ها با هم ندیدیم و چه چیزها با هم ننوشتیم... لپ‌تاپ من محرم تمام رازهایم است... بیشتر از هر کسی... چون در هر حال اگر به کسی هم چیزی می‌خواستم بگویم باید از طریق همین لپ‌تاپ می‌گفتم... دیگر سرتان را درد نیاورم که خودتان می‌دانید که از دست این دستگاه‌های شگفت‌انگیز چه چیزها که بر نیامده...

تصور روزی که دیگر از روی این صندلی‌ها پا بشویم، نیمی از روز را در حلق هم سر کنیم و بعد هم به استراحت بپردازیم برایم سخت است. اما یادم می‌آید که روزهایی بود... روزهایی بود که در زندگی من هیچ کدام از این تکنولوژی‌ها، دستگاه‌ها، سایت‌ها و برنامه‌ها نبود... حالا هست و احتمالا برای همیشه خواهد ماند.




اگر دوست دارید بیشتر من را بشناسید می‌توانید پست‌های درباره‌ی من و پرسش و پاسخ را مطالعه کنید:

https://virgool.io/@rastaa/%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%85%D9%86-aven5hqkcsuo
https://virgool.io/@rastaa/%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%B4-%D9%88-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE-vpkfo5g3spmz
روایتگرباشتکنولوژیدوران قرنطینهسبک زندگیاینترنت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید