ویرگول
ورودثبت نام
رستا ناصری
رستا ناصری
خواندن ۱۱ دقیقه·۴ سال پیش

شخصیت‌های داستان تو

مقدمه

خیلی خوب می‌شود که اگر تمایل به خواندن این پست دارید و در کل به داستان و خلق داستان علاقه دارید پست دیگری از خودم - که درباره‌ی داستان و مقدمه‌ی هر چیزی که می‌توانم درباره‌ی داستان بنویسم - را بخوانید.

https://ketabaz.ir/%D9%85%D9%82%D8%AF%D9%85%D9%87%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-hkg7sqhpndhz
https://vrgl.ir/cUjMs

گاهی اوقات من از واژه‌ی خواننده‌ استفاده می‌کنم اما ممکن است این فقط خواننده نباشد که داستان را می‌خواند ممکن است کسی داستان را ببیند بشنود و یا حتی بازی کند.

یکی از داستان های محبوبتون رو که خیلی درباره‌اش اطلاعات دارید را در نظر بگیرید. ( من خودم هری‌پاتر را انتخاب کرده‌ام) و بعد پا به پای من شخصیت‌های داستان موردنظرتون رو برسی کنید و ببینید که کدام یکی به کدام نقشی که من معرفی کرده‌ام شبیه است. داری یک داستان می نویسی؟ چه بهتر سعی کن شخصیت‌های داستان خودت رو بزاری جای اونا و اگه داستانت به یکی از اون شخصیت ها نیاز داشت یکم دربارش فکر کن و سعی کن شخصیت‌های خلاقانه‌ای خلق کنی.

چند نوع از شخصیت‌ها

  1. توی داستان حداقل یه نفر هست به نام ضدقهرمان. نقش ضدقهرمان اینه که گره را برای قهرمان ایجاد کنه(ممکنه که خود قهرمان باعث گره شده باشد). لازم نیست همه‌ی ضدقهرمان‌ها نفرت‌انگیز و یا آدم بد باشند نه؛ اونها فقط باعث گره داستانی شده‌اند.(اطلاعات بیشتر درباره‌ی قهرمان و ضدقهرمان در مقدمه‌ی داستان)
  2. توی داستان حداقل یک شخصیت داریم به نام :«قهرمان» که شخصیت اصلی هم نام برده می‌شود. حالا این قهرمان حتما لازم نیست که واقعا قهرمان باشه منظور ما از قهرمان شخصیت اصلی یا همان کسی است که داستان داستان اوست و او دارد ماجراهایی را رقم می‌زند.

ما یه سری شخصیت کمک کننده هم داریم که باید سعی کنیم هر چه جذاب تر بسازیمشان .کمک کننده‌ها به چند دسته تقسیم می شوند:

  1. کسانی که دوست یا همراه قهرمان هستند. این دسته خودش به چند قسمت تقسیم می‌شود. از این لحاظ که کی به قهرمان می‌پیوندند پیوسته‌اند و کی حتی جدا می شوند. برای مثال یک دوست از اول تا اخر راه همراه قهرمان می ماند.یکی دیگر از اول تا نیمه‌های راه. یکی از نیمه های راه تا آخر و...
  2. نقش پیردانا این نقش هم مثل قهرمان این لقب را گرفته. اگر دقت کنید توی بیشتر داستان ها مثل ارباب حلقه‌ها و هری‌پاتر این نقش با همین اسم ظاهر شده است اما بعضی از داستان ها نه. ویژگی این نقش این است که در حین داستان به تو کمک می کند اما دوست و همراهت نمی‌ماند. کمی فکر کنید و فکرتان را باز نگه دارید چرا که این نقش می تواند با هر جنسیتی و هر سنی در داستان ظاهر بشود. خود من زمانی که داستان هایی را در نظر گرفتم به این نتیجه رسیدم. پیردانا معمولا مرموز است ( این معمولا به این دلیل است که بیشتر پیردانا هایی که من می‌شناسم اینگونه هستند اما ممکن است همه‌ی پیردانا ها این ویژگی را نداشته باشند) پیردانایتان را دوست داشته باشید و جذاب خلقش کنید. من به شخصه ترجیح می‌دهم حداقل یک شخصیت مرموز در داستان‌هایم داشته باشم. و چه شخصیتی بهتر از این نقش؟
  3. دسته‌های زیادی از کمک کننده‌ها می‌توانید خلق کنید. من این دو تا دسته را توی بیشتر داستان ها دیده‌ام اما دسته‌های زیاد و متنوع دیگه‌ای هم هست. مثلا کسانی که به شما از طرف یک شخصیت خوب کمک می‌کنند اما در واقع بد هستند یا حتی ضاهرشون ادم بدیه اما در کل دارن کمک می کنن(مثل اسنیپ^0^).
  4. یکی از مهم‌ترین کارها توی داستان‌نویسی باز فکر کردن است:
    کی می‌گه که ما فقط می‌تونیم توی ژانرهای مشخص شده داستان بنویسیم؟
    کی‌ می‌گه که ما فقط می‌تونیم یه سری شخصیت محدود و شبیه هم خلق کنیم؟
    کی می‌گه که توی داستان ما چی واقعیت داره و چی نه؟
    فکر نکنید این حرف‌ها فقط مال داستان‌های فانتزی است؛ نه! شما می‌توانید رئال بنویسید اما رئالی که بسیار خلاقانه‌ است (فکر نکنید دارم توهین می‌کنم که رئال بده! نه من عاشق ژانر رئالم)
  5. ما یه سری شخصیت داریم که یه جورایی ضدقهرمان‌های کوچک هستند. ممکن است این ضدقهرمان‌های کوچک توی داستان‌هایی نقش‌آفرینی کنند که گره‌های زیادی وجود دارد و خب برای هر گره یک یا چند ضدقهرمان وجود دارد البته این برای هر داستانی صدق نمی‌کند.
    برای مثال در داستان هری پاتر ضدقهرمان اصلی لردولدرمورت بوده است(که خب در واقع به طور غیر مستقیم) اما کسانی مثل دراکو مالفی یا ریتا اسکیتر وجود داشته اند که ضدقهرمان گره‌های خودشان بوده‌اند.
    معمولا ضدقهرمان‌های کوچک فقط برای مدتی(بلند یا کوتاه) ضدقهرمان می‌مانند. می‌تواند دلایل زیادی داشته باشد ممکن است شخصیت در حین داستان نقشش عوض شود(مثلا اگر قبلا ضدقهرمان بوده است بعد از مدتی تبدیل به کمک کننده شود) یا اینکه از داستان (سر راه) محو بشود (بیرون برود و دیگر نقش پررنگی نداشته باشد) .

توی معدود داستان‌هایی به طور واضح این چیز‌هایی که گفته‌ام وجود دارند. اما اگر کمی دقت کنید و همه‌ی شخصیت‌ها را برسی کنید متوجه می‌شوید که این‌ها برای آن دسته از داستان‌ها هم صدق می کند.

چیزهایی که باید درباره‌ی شخصیتت بدونی

داستان با شخصیت‌ها ساخته می‌شود و حالا تو باید ببینی که چه شخصیت‌هایی می خواهی وارد داستانت کنی. تو باید به طور کامل شخصیتت رو بشناسی. توی داستان ممکنه کسی گیج بشه که این شخصیت چرا این رفتارها رو از خودش نشون می‌ده؟ از نظر من این اصلا اشکالی نداره ولی اونجایی اشکال داره که تا پایان داستان متوجه سرگذشت یا دلیل و انگیزه‌ای که اون شخصیت داره به خاطرش اون کارا رو انجام می‌ده نشی.

نویسنده باید همه چیز را درباره‌ی شخصیتش بداند هر چیزی؛ یک داستان خوب جوری است که اگر خواننده یا بیننده بخواهد با خودش ادامه‌ی داستان را حدس بزند یا از خودش بسازد آنقدر شخصیت‌ها رو خوب بشناسد که بداند فلان شخصیت در این رویداد چه عکسلعملی از خود نشان می‌ده. هر چیزی که کمک می‌کند شخصیتت را باور پذیرتر خلق کنی حتی اگر از آن ویژگی در داستان نام نبرده باشی. باید بدانی چراکه تو داری او را می‌گردانی و باید بدانی که چه می‌کند و در هر اتفاقی چه چیزی از خودش نشان می‌دهد.

یک شخصیت انتخاب کن اگه که از توی داستان خودت باشه بهتره چون اگه تو شخصیت داستان نویسنده‌ی دیگری را انتخاب کنی ممکن است نتوانی به همه‌ی این سوال ها جواب کامل بدهی. حتی می‌توانی یک شخصیت از دنیای واقعی که خوب می‌شناسی‌اش - که شامل خودت هم می‌شود - در نظر بگیری.

  • جسمیت: ظاهرش چه شکلی است و وعضیت جسمی‌اش چه است.
  • روحیت:که شامل خلق،علایق،توانایی‌های ذهنی و کلی چیز دیگه می‌شود.
  • عقاید:چه عقایدی دارد.
  • بعد اجتماعی:نقشش در اجتماع چیه و بقیه چجوری می‌شناسند.
  • گذشته: چه اتفاقاتی در گذشته برایش افتاده است.

هر شخصیتی برای کاری که می‌کند انگیزه‌ای دارد و تو باید آن انگیزه را پیدا کنی و کاری کنی که خواننده‌ها هم متوجه این انگیزه بشوند.

شاید برای شما این سوال پیش بیاید که چگونه اسم شخصیت‌های داستانم را انتخاب کنم؟ خود من هم همین مشکل را داشته‌ام و دارم؛ این چند راه‌حل است که می‌توانید بر طبق آنها اسم شخصیت‌هایتان را انتخاب کنید:

  • اسمی را انتخاب کنید که تلفظ آن راحت باشد و یا زیادی بلند نباشد (مثل شنفرپوشگوینگیش!!)
  • اسمی را انتخاب کنید که برای آن شخصیت منتقی باشد. برای مثال عجیب و غریب است اگر شخصیتی ۷۰ ساله در داستانت داشته باشی و اسم اون را آنیتا گذاشته باشی! یا دختری ۲ ساله که اسم او مهری است!
    یا مثلا اسم نشان دهنده‌ی بخشی از عقاید کسانی که برایش اسمش را انتخاب کردند هم هست.
  • شخص نویسنده‌ای به من گفت که خودش چگونه نام شخصیت‌هایش را انتخاب می‌کند:
    اول فکر می‌کنم که چه کسی برای آن شخصیت در ذهنم تداعی می‌شود؟ مثلا علی پس اسم آن شخصیت را علی می‌گذارم و بعد که داستان را کامل نوشتم شروع می‌کنم به عوض کردن اسم‌ها و اینکه کدام اسم راحت تر تلفظ می‌شود و کدام اسم بیشتر به شخصیت می‌خورد
    که خب این هم راه واقعا خوبی برای اسم‌گذاری شخصیت‌هاست. اگه شما هم ایده‌ای داشتید با ما توی کامنت‌ها در میون بزارید.
    البته که خودم هم یه مشکلی دارم و اون اینه که از یه اسمی خوشم نمیاد ولی در کمال تعجب اون اسم به شخصیتم می‌خوره. من دوست دارم اسمه به شخصیتم بخوره تا اینکه خودم دوسش داشته باشم اما در هر حال اگه کسی نظری داره که چی کارش می‌تونم بکنم خیلی ممنون می‌شم بگه(اسمی رو هم پیدا نکردم که هم دوست داشته باشم هم بهش بخوره)

نکته‌هایی درباره‌ی شخصیت‌ها

اول از همه باید یه شخصیتی بسازی که خودت دوستش داشته باشی و پا به پاش بیای این طوری یه شوقی برای نوشتن داری. اما اگه خودت از شخصیتت خوشت نیاد توقعی نباید داشته باشی که خواننده‌ها هم خوششون بیاد.

پس یکی از معیار های یک داستان خوب اینکه تو شخصیت توی داستانت رو درک کنی و دوستش داشتی باشی تا باهاش هم دردی کنی خواننده‌ها خیلی خوششون میاد زمانی که بدونن یک شخصیتی هست که شبیه خودشونه. خواننده‌ها از خیلی چیزها خوششون میاد برای همینه که نویسنده‌های خوب خواننده‌های خوبی هم هستند.

کلا من هر وقت داستانی رو می‌خونم و یا فیلمی را می‌بینم بیش تر از حواسم می‌رود پی شخصیت‌های داستان چون آنها هستند که داستان را می‌سازند و بعضی اوقات لازم است شخصیتت را پیچیده خلق کنی جوری که خواننده یا بیننده نظرش جلب بشود.

آیا شخصیتی وجود دارد که بی عیب و نقص باشد؟ نه این امکان ندارد. امکان دارد که شخصیتی همه‌اش مهربانی بکند اما حتما دلیلی برای این کارش داشته که ممکن است به گذشته‌اش برگردد مثلا او نفرینی شده که همیشه مهربانی کند. شما باید شخصیتتان را جوری خلق کنید که باور پذیر باشد و مهم تر از همه شما باید خودتان را جای خواننده بگذارید

توی داستان کلی شخصیت وجود داره. ولیـــــــــــــــــ هیچ کدوم بدون دلیل وارد داستان تو نباید بشوند. همه باید نقشی در داستان داشته باشند. پس خوب به کاری که این شخصیت قراره توی داستانت بکنه فکر کن.

یکی از شخصیت های داستان موردنظرتون رو در نظر بگیرید و فکر کنید که اگر اون توی داستان وجود نداشت چه اتفاقی می‌افتاد. یا حتی فکر کنید که یک شخصیت جدید وارد داستانی می‌کردید حالا چه اتفاقی می‌افتد؟

شخصیت برای مخاطب ساخته می‌شود. پس تو باید اول مخاطبت را مشخص کنی مخاطب‌ها به دسته‌های زیادی تقسیم می شوند برای همین من اینجا ذکرشان نمی‌کنم. (مثلا کسانی که به دنبال ژانر خاصی یا رده‌ی سنی خاصی هستند)

اطمینان حاصل کنید که شخصیت‌هایتان در داستان به سادی از یکدیگر قابل تشخیص و در واقع از هم متمایز باشند. نه فقط در ظاهر و بلکه آن‌ها باید در رفتار و کردار و عمل نیز متفاوت باشند. برای مثال من در داستان استارگرل هر خانواده‌ای که می‌دیدم یک عضوشان یا جدا شده بود یا مرده بود. این‌گونه بیننده می‌گوید که در این داستان خلاقیت زیادی صرف شخصیت‌ها نشده چراکه شخصیت‌ها اصلا از هم متمایز نیستند. البته که این داستان شخصیت سازی خوبی دارد اما فقط کمی در این زمینه شخصیت‌های شبیه به هم‌ای خلق کرده. یکی از مشکلات این اشکال این است که خواننده‌ نمی‌تواند شخصیت‌ها را به یاد بسپارد و حتی ممکن است قاطی کند و زمانی که این اتفاق بیفتد نمی‌تواند خوب داستان را درک کند.

زمانی که شما برای یک داستان کوتاه شخصیت‌های زیادی می‌گذارید باعث می‌شود که خواننده گیج بشود و نتواند خوب داستان و شخصیت‌هایش را درک و هضم کند.

روی شخصیت‌هایی که مهم نیستند اسم نگذار. لازم نیست بدانیم پشخدمتی که در فصل نهم جلد ۳ سوپ را روی لباس شخصیت اصلی ریخته است اسمش استوره کروگ یا اینکه بدانیم به نقاشی اژدهای گچی علاقه‌مند است و هفت گربه دارد. ولی توی داستان‌های معمایی و پلیسی ممکن است از اینکه ردپای تعداد زیادی گربه را در محل جرم و یا قتل معما ببینیم و بعد بدانیم که فلان شخصیت ۷ گربه دارد ممکن است کمک کند در حل معما و برای همین است که اگر داستان‌های معمایی را دنبال کنید متوجه می‌شوید بدون دلیل، کاراگاه از شخصیت‌های فرعی سوالاتی عجیب و غریب می‌پرسد که همان جواب‌ها می‌شود سرنخ‌هایی بزرگ برای حل معما.

تمرین شخصیت‌پردازی

(از کتاب چگونه یک اثر شاهکار بنویسیم و یه خورده هم چیزایی که خودم اضافه کردم)

  1. به مردی فکر کن که اسمش بارون وون بشنهوفس(baron von baesjenkoppf) است. او چه کسی است؟ چه ویژگی ظاهری دارد؟ آیا با لهجه‌ای خاص حرف می‌زند؟ چطور لباس می‌پوشد چه کارهایی دوست دارد انجام دهد؟ (و کلی چیزای دیگه...) حالا سلینه سودمستاد (selina sodmested) را تجسم کن. اینجا دو شخصیت داری که به دلیل به کار گیری تخیل و استفاده از چند اسم جورواجور می‌توانند کاملا با هم متفاوت باشند.
  2. چند اسم بامزه انتخاب کن و با توجه به حال و هوای این اسم‌ها چند شخصیت بساز. (این به درد انتخاب اسم برای شخصیت می‌خوره)
  3. چند چهره‌ی خندان نقاشی کن ویژگی‌هایی را که با این نقاشی‌ها هماهنگی دارند یاداشت کن و در پایان کار اسمی برایشان انتخاب کن.

اگه ایده‌ی دیگه‌ای هم برای تمرین شخصیت‌پردازی دارین خیلی خوشحال می‌شم تو کامنتا بشنومشون (کلا هر نظری دارین بگین??)

آن‌شرلی یک شخصیت خلاق از نظر من
آن‌شرلی یک شخصیت خلاق از نظر من

کلام آخر

پوزش می‌خواهم که زیاد درباره‌ی هری پاتر حرف زده‌ام اما دلیل اصلی‌ام برای این کار این بوده که حس می‌کنم داستانیست که خیلی از ما ها خوانده‌ایم و خوب می‌توانیم باهاش ارتباط بگیریم.

کتاب «چگونه یک اثر شاهکار خلق کنیم» کتابیست بسیار بسیار بسیار عالی و آموزنده و در عین حال کامل و مرجع. این کتاب را در پست «مقدمه‌ی داستان» معرفی کرده‌ام. و به تمام دوستداران نویسندگی و داستان نویسی پیشنهاد می‌کنم این کتاب را مطالعه کنند. این کتاب بسیار خوب درباره‌ی شخصیت‌ها گفته است و من هم دارم آموزه‌هایم را از آن کتاب از زبان خودم برای شما بازگو می‌کنم چرا که اگه همان‌ها را می‌نوشتم یک جورایی کپی پیست به حساب می‌آمد.

برای ایده گرفتن چه شخصیت و چه داستان به شما این پست را پیشنهاد می‌کنم:https://vrgl.ir/MC2Pk

مثل همیشه امیدوارم که تونسته باشم از هر نوعی بهتون کمک کرده باشم.
به امید داستان‌ها و شخصیت‌های درخشان و مفید

شخصیت‌هاداستاننویسندگیخلقنوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید