روشنا اا! میدونی اینجا به هر کی ی جور دیگه فکر کنه میگن دیوونه و در نتیجه ما ی دیوونه خونه ی بزرگ داریم!
میدونی اینجا به اسم زندگی کلی مرگ میدن و به اسم مرگ، کلی ترس میدن و به اسم ترس کلی می قاپند و به اسم قاپیدن کلی پلیس داریم و به اسم پلیس....، عوضش امنیت داریم؟!
هیچ میدونی اینجا روزی چند هزارتا مورچه موقع پیاده روی های روزانه ما آدم های طبیعت دوست تو کوه و جنگل له میشند و صدای آخِشون تا پنت هاوس سدره المنتهی میره بالا ولی هیچ کس نمی شنوه!
یا چندتا از این سوسک ها که پِهِن غلط میدن موقع رد شدن از جهنم سیاه آسفالت های ما زیر لاستیک های سیاه تر از جهنممون قِرِچچ!... میترکند و هیچ از یاد و خاطرشون باقی نمیمونه جز ی پِهِنِ پَهن شده رو پهنای جهنم!
میدونی خدا زرافه رو آفریده تا هر وقت دلت گرفته بود، به قیافه ی کج و کوله نگاه عاقل اندر سفیه و طرز غذا خوردنش نگاه کنی تا غم عالم یادت بره و یک کلاغ چها کلاغ دل سیر بخندی.
حالا زرافه هم نبود، شترمرغ که هست.
روشنا میدونی ماها اینجا میدونیم ی روزی میمیریم و اینجورییم! و اگر میدونستیم که نمیمیریم، چجوری بودیم؟!
میدونی اینجا هر روز خورشید کم زورتر میشه چون قراره سریع تر برسیم به ناکجا آباد و چون قرار کلی جیب های ی عده باد کنه از گردش مالی حاصل از سوخت های فسیلی! گفتم باد؟! راستی باد هم مدتیه ناز میکنه برامون. حق داره. بس که بادسواری یادمون رفته و بس که گفتیم فلانی غبغش باد داره یا فولانی باد داد! تازگیا رسم باد دادن همه گیرتر شده، مخصوصا تو حرف های پشت تریبون!تازه تقسیم بندیش هم میکنیم، باد بهاری، باد پاییزی، باد گلو، باد معده، بادِ...؛ راستی باد حرف پشت تریبون هم بو داره؟!
روشناااا.. میدونستی ستاره های اینجا هر شب دارند کمتر چشمک میزنند و دلبری میکنند! چون براشون ی هَوو تو گوشیامون آوردیم که کل کهکشان رو توی ی صفحه ی پلاستیکی چند اینچی جا داده. جدِ هشتمم میگفت: مواظب باشین ستاره ها قهر نکنند! خودم با گوش های خودم ازش شنیدم.
روشنا، پروانه بهم گفت بچه که بودند دور و ورای شط ی ساقه نی میگرفتن دستشون، عمودی، بالا به پایین، آروم و ساکت وای میستادن! اینقدر وای میستادن تا ی سنجاقک بیاد رووش بشینه... روشنا این خیلی حرفاا تووشه هاااا.. خیلیییی. پروانه اسم خالمه... تو عمه داری راستی؟
روشناااا....میدونستی عاشق موهای فرخورده ی سیاه و یکم بلند و نرمم؟!!
میدونی روباه مکار که پنیر رو از دهن کلاغه دزدید، فقط از کلاغه ندزدید؟ از زن و بچه هاشم هم دزدید؟ تازه خود کلاغه هم پنیره رو از روی ی چرخ دستی دزدید؟ و ایده ی ساخت اون چرخ دستی هم توسط عده ای نقابدار از ایران کهن دزدیده شده بود؟! مثل بقیه ی چیزهاااا.
اصلا میدونی ما اینقدر خوشحالیم که نصف جهان رو داریم و همیشه نصفه ی ما بزرگ تر از نصفه ی بقیه ی دنیاست و با این حاااال نصف نصف نصفه ی دیگه ی دنیا هم نصفه ی ما رو هنوز نمیشناسن! و اصلا مگه مهمه؟
روشنااا.... گرگ بدِ بدِ ناخن بلند رو دوست داری یا پرنده ی احمقِ خندون رو؟ میدونی هیچ فرقی با هم ندارن؟
میدونستی میل به جاودانگی رو با رنگ کردن موهای قشنگ سفید و صاف کردن چروک های خوشچین! میخوان ارضا کنند!
میدونستی " باده از ما مست شد، نی ما از او " ؟!
روشنااا.. میدونی اشک بت پرستی که صادقانه بتش رو میپرسته... بارها بیشتر از من که صادقانه جلوی بتی که از خدا ساخته ام وای نمی ایستم می ارزه؟ کاش اون بدونه و کاش من بتونم! چی رو بدونیم و بتونیم؟! رهایی و پرواز و دریدن پرده ها از پی هم؛ به سوی آن نادانسته ی بی حد و حصر.
روشنا بوسه مجازی رو نمی فهمم! عشق های پوسیده و جسدگونه ی توی آهنگ ها و ترانه های هر لحظه ای رو نمی فهمم.
عکس و متنی که میگه محتوی این بسته سرطان زاست، ولی بیا منو بخر رو نمی فهمم.
رفتن پرنده ها از شهرمون رو نمی فهمم. تهاجم فرهنگی دود و مرگ و خفگی و بی مهری رو نمی فهمم.
نمی فهمم چرا بعضی چیزها رو نمی فهمم!
میدونی روشنااا... آدم باید رحمن و رحیم باشه... جبار و قهار هم باشه... میگی مگه آم میتونه رحمن رحیم باشه؟ یا.... بعله که میتونه؛ اصلا باید همه ی اینا باشه هم هزارتا چیز دیگه تا بشه بهش گفت آدم... تا با نفحت فیه من روحی جور در بیاد. و نهاینا آدم باید آدم باشه تا بشه بهش گفت آدم!
روشنااا... از رگ گردن نزدیک تر یعنی چی؟! پس چرا تو آسمون ها دنبالش میگردن؟ پس چرا تو شعارها نقاشیش میکنن... پس چرا مثلا اینقدر نگرانند که گم شه؟! پس چرا به نامش رگ گردن میزنند؟!
روشنااا... ازش پرسیدم: چرا؟؟ ... و اون هم قوی تر از من گفت: چرا؟؟
و من باز ساکت شدم و رفتم پی پاسخ چرای خودم.
اَه روشنا.... یکم ساکت باش، چقدر داری بِربِر با چشمات حرف میزنی تو؟ بزار یکم نگات کنم فقط.... بزار جواب چرای من باشه موهای فرخورده ی سیاه و یکم بلند و نرمت. بزار خودمو تو سیاه چاله ی چشمات گم کنم تا شاید پیدا شم....
روشناااا....