رضا
رضا
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

نامه ای به یکی از بازماندگانم!


نامه ات توسط ویرگول به ما رسید فرزندم

آخر فرزند پسین تو چه دانستی، که من نیز چه هااا کشیده ام! ندانستی که مرغ همسایه غاااززز است؟!

نامه ات دریافت شد فرزند. اول اینکه لطفا دیگه ننویس برامون، اینجا مترجم زبان های متمدنانه خیلی کم پیدا میشه و 4 تا کلاغ از ما گرفته برای ترجمه ی نامه ی شما و 40 تا دیگه برای نوشتن نامه ی ما به شما ( ما هم از کجا بفهمیم که درست خونده و اونی که ما میخوایم نوشته یا نه! ) - الان ریشه ی عبارت " یک کلاغ چهل کلاغ رو یاد گرفتی ".

جون نداشتم برات بگه که اصلا اینجوریا هم که فکر میکنی نیست اینجا ( زمان حال حاضر رو گفتم بنویسه این دیلماج قبیله ی بغلی، چون همین الان که فکر میکنی ما مربوط به 8 ملیون سال پیش بوده ایم، سخت در اشتباهی. ما همین الانم هستیم، همونجوری که شما هم همین الان هستی، ریشه ی مبحث دنیاهای موازی رو هم یاد گرفتی ).

ویلا نبود، ولی غارهای درجه یک و دو و سه و ... داشتیم، اون موقع فقط تا 3 رو کشششف! کرده بودیم، 3 به بعد رو 3 نقطه میزاشتیم. غارهای تک دالان، غارهای 2 دالان، 3 و یا حتی بیشتر که ما نمیدونیم چی بهش میگن، غارهای سقف کریستالی، غارهای نورگیر، غارهای نمور، غارهای اجاره ای حتی. پول که نبود، به جاش از همون کلاغا یا هر موجود زنده ی دیگه ای به عنوان اجاره استفاده میکردیم، گاهی هم که کلاغ نایاب میشد ( مثلا قبیله بغلی صادرات کلاغ رو شروع میکرد) خودمون جای اجاره میرفتیم به بردگی صاحاب غار! آقا پلیسه هم نداشتیم که شبا که ما میخوابیم بیدار باشه، همیشه یکیمون با ترس و لرز و بدبختی دم غار کیشیک میداد، صبح که پا میشدیم، اگر خرس و گرگ و چه چه لت و پارش نکرده بودن، قطعا یا از سرما مرده بود، یا از ترس از تاریکی دیوانه شده بود و در هر صورت هر روز حداقل یکی از ما به این شکل کم میشد و ما راه حل افزایش جمعیت تصاعدی رو برای این موضوع پیش گرفتیم. و تازه بقیه هم راحت نمیخوابیدن، چون میدونستن، امشب نه، فردا شب نه، بالاخره یک شبی هم نوبت کیشیک اون هاست. ( اون شبی که میگن شب نیست، اگه شبه مثل امشب نیست... همین بوده ریشه اش )

تازه در و دیواری هم که نبود، تا 3 هم که بلد نبودیم بیشتر بشمریم... فقط ی هو مدیدیم یکی از آدمامون کمه! چشم میگردوندیم میدیدیم یه غارنشین دیگه برای اینکه 3 اش جور شه، یکی از ما رو زده زیر بغل و د بدووو... حالا اون بدو، ما بدو..، سگ قبیله بدو... دایناسور پشت سر سگ قبیله بدو که 4 تا لقمه رو ی جا هپولی کنه.. پشت بندشم شهاب سنگ نمیدونم از کجا بدوو که بخوره به دایناسوره و منقرضش کنه.

تا جایی که یادمه بیش از 500-600 سال طول کشید تا بتونیم اولین کلاغ رو بزنیم و بشینیم با خانم بچه ها بخوریم. 50-60 سال طول کشید تا کلاغ ها یکم بتونن ما رو تحمل کنن که تا نزدیکشون بریم، 100-120 سال طول کشید تا پرتاب سنگمون بهتر شه و از میون ی دسته 80 تایی کلاغ، بخوره به یکیشون. 180 سال طول کشید تا دعامون اجابت شه که کلاغی که بهش سنگ خورده، همون دور و برا بیفته؛ همیشه یا سر نوکش میپرید، یا یکم دمش خش بر میداشت، یا در بهترین حالت که سنگ میزد نفله اش میکرد، جایی بهش میخورد که بین دو دره کوه بود و میفتاد اون پایین، فکر کنم 1000 نفری رو از دست دادیم تا بفهمیم که لازم نیست برای یک کلاغ مرده تا ته دره بریم. اون هزار و یکمی هم که تونست از دره بیاد بالا، فقط ی سری استخون کلاغ تقدیممون کرد همراه اولین لبخند موزیانه اختراعی. الان 8 ملیون ساله که تو شکیم، کلاغه پوسیده بود یا طرف خودش گوشتا رو زده به بر بدن. زندانش کردیم که مقر بیاد، ولی خب.. هنوز کلمه کشف یا اختراع نشده که اعتراف کنه، پس همون تو میمونه فعلا. 140-50 سال هم طول کشید تا بفهمیم کلاغ را نباید با پر و نوک و ایناش خورد. ( تا 3 که بلد نبودم بیشتر بشمرم، این اعداد دقیقا چین پس؟! )

اصلا خوب نبود که جاهایی با دار و درخت زیاد زندگی کنیم، چون اگر میخواستیم بریم غار بغلی مهمونی، قریب 3 شبانه روز زن و بچه میرفتن هی برگ میکندن می آوردن و از من بی خبر از همه جا میپرسیدن که حالا کدوم برگو بپوشیم!! بعد از 3 شبانه روز که نظرت رو با ایما و اشاره و اصوات اعلام میکردی، 3 شبانه روز دیگه طول میکشید تا مدل های مختلف پیجش برگ دور کمر و دیگر نواحی رو سیر و سیاحت کنی و نظرت رو بدی... تازه اگر غیرتت اجازه میداد زن و بچه ات اون لباسا رو بپوشند! آخرشم همون برگ اولیه 6 روز پیش رو به ساده ترین شکلش میپوشیدن. آره فرزندم، اینا ریشه در تاریخ داره. همیشه جاهای کم دار و درخت یا حداقل پوشیده با یک نوع درخت اولویت داره! اینجوری اگر هوا رو هم آلوده کنیم، میندازیم گردن درخت ها، و اگر هم بگند چرا درخت نمی کارید، میگیم به دلایل غیرتیی!

روز هفتم ( در واقع 2 تا 3 و یک 1 )، هم که میرفتی دم غار همسایه، از اونجا کوچ کرده بودن. هنوز هم خط به وجود نیومده بود که بنویسیم: " آمدیم، نبودید، رفتیم"

غیبت هم بود، چرا فکر میکنی نبود!! این نقاشی روی دیوارهای غارهای لرستان یا لاسکوی فرانسه رو ندیدی مگه!! شنیدم که دانشمندان عصر شما کلی تو سر و کله ی هم میزنن که اینا یا برای مراسم آیینی خاصی بوده، یا برای مصور کردن نقش شکار فردا بوده که انجام بشه، یا برای ثبت در تاریخ بوده که غارنشین بعدی بدونه ما هم آره... ولی نه، هیج کدوم از اینها نبود، - ایت واز سیمپلی جاست فور د فان آف ایت. دتز ایت! -

( این عکس رو یکی دیگه از فرزندان نمیدونم دست چندممون از سمت شماها، برامون فرستاد چند وقت پیش )
( این عکس رو یکی دیگه از فرزندان نمیدونم دست چندممون از سمت شماها، برامون فرستاد چند وقت پیش )

غارنشین یا دشت نشین های دیگه رو میکشیدیم و مسخرشون میکردیم. خودت تو عکس ببین، همه انگشت اشارهمون رو گرفتیم یک طرف و داریم اون یک طرف رو مسخره میکنیم. بعد که اینو میکشیدیم، میشستیم با زن و بچه غار غار میخندیدیم.

عکس اون طرف رو برای حفظ آبروش دادم بز دَم غارمون جوید. چه میدونست داره سرب میخوره بزه، الان وزنش شده 3 و .... سنگ! ( سنگ واحد وزنمونه )

تا حالا گراز از پشت بهت حمله کرده؟ بعد از روبروت برسی به دسته ببرها، بعد ی ورت بری ببینی دره است، اون ورت بری ببینی هنوز پروژه ی کره ی زمین در حال تکامل و ساخت و احداثه و همون 3 جهت رو داری فقط و تنها آپشنی که داشته باشی اینه که بشینی چشماتو ببندی و عضلاتت رو شل کنی تا با درد کمتری دریده بشی.

تا حالا بچه هات سر سرنیزه سنگی و فلزی و ... با هم دعوا کرده اند یا به هم فخر فروخته اند؟ بعد از مردنت.

تا حالا شده، چون بلد نباشی حرف بزنی، گفتمانت با مشت و لگد و سیخ و نیزه و زغال داغ باشه!

البته همون غار و غورهای و صداهای عجیب غریب ما هم زبونی بود برای خودش، حیف که منقرض شد، کلی از دورهمی هامون با همین غار و غورها گرم میشد که سردش کردند! مرگ بر اجنبی!

فرزندم، مرغ همسایه غازه ( قدیما واقعا مرغ همسایه غاز بود، قشنگ غاز بود، نه الکی تو حرف ).

ولی با همه ی این ها، قبول دارم که اذیت شدید سر اختراعات مادی و غیر مادی ما، و قبول دارم، که دور بودن از هرچی غیر ضروریه تو زندگی، چه اجتماع شما بپذیرتش، چه نپذیرتش، یکی از مایه های آرامش روانیه. بدون نیت اکثرما خیر بوده. ولی تو خودت برای خودت مایه آرامش بیشتر ایجاد کن و هر چیز غیر ضروری رو بزار کنار. اینو ی پند 8 ملیون ساله بدون

با امید دیدار در دنیایی بی زمان! ( زمان رو هم ما اختراع کردیم؟! اینجوری میگن )

آزاد باشی و رها.

جدِ جدِ جدِ....... دست چندمت.



این پست همونطور که اولش عرض کردم، ادامه ای بود بر نوشته دوستمون خانم راضیه زارع.

با آرزوی موفقیت و بهروزی و آرامش براشون.

نامهنامه ای به فرزندمانسان متمدنانسان نخستینآرامش
آتشی است.... مشتاق خاموشی در آغوشت roshanaa@yandex.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید