ویرگول
ورودثبت نام
رضا پاشاپور
رضا پاشاپورنویسنده داستان های فانتزی.: موش و پری نشر سنجاق
رضا پاشاپور
رضا پاشاپور
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

دلیل قتل بهار

از سالهای قبل میشناختمش، یعنی فکر میکردم میشناختمش. زیرا وقتی شندیم قتل کرده تعجب کردم. پس نمیشناختمش زیرا اگر میشناختمش باید میدانشتم پشت ان چهره سبزه و چشمان قهوه ای اش یک قاتل نهفته است.

او را از کودکی میشناختم. فکر نمیکردم قتل کند ، آدم بکشد جان انسانی را بگیرد. آنهم بهار.

او و بهار را بسیار دیده بودم. وقتی با هم قدم میزدند. همه میدانستند آنها عاشق هم هستند، دل در گرو یک دیگر دارند. اما حالا خون بهار به گردنش است. لبخند های بهار قطره خون جاری از انگشتانش شد .

همیشه میخواستم از او بپرسم چرا دختری را که دوستش داشتی کشتی ؟ مگر نه اینکه عاشقش بودی ؟ مگر نه اینکه نگران جواب منفی پدر پولدا بهار بودی ؟

چرا دختر معصوم را کشتی ؟

حالا هر دو مرده اند. زنده نیستند. قاتل و مقتول در کنار هم دفن هستند.

تنها داستانی از آنها مانده.

کتاب بهار را از انتشارات نسل روشن تهیه کنید و داستان خونین آرخ و بهار را بخ بخوانید

بهارقتلدخترجنایتعشق
۲
۰
رضا پاشاپور
رضا پاشاپور
نویسنده داستان های فانتزی.: موش و پری نشر سنجاق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید