پیش نوشت: این نامه مجموعه ای از گزین گویه های نویسندگان بزرگ و همچنین نوشته های دوستان (شاهین کلانتری )و اضافات خودم هستش که به صورت نامه درآورده ام.
دختر قشنگم....
و شايد پسر مهربونم
سلام
ما آدم های دارای روحی سرکش و ناآرامیم که در جستجوی بهترین ابزار برای بیان خویشتن ایم و اگر نتوانیم خود را با کلمات توضیح بدهیم در ورطه و غرقاب پوچی و ناامیدی فرو می رویم حالا چه در بیان عاطفی برای جنس مکمل ات باشد.یا در ستایش پروردگارت
دلم می خواهد همانند مری شلی (Marry Shelley 2018)
از خواب که پا شدی بنویسی از خوابی که دیدی از روزی که برتو گذشت
من هم نصیحتی که پدرش به مری کرد رو برای تو می کنم.
پدرش اون رو دعوت می کنه که تا فقط یک کپی کننده از ایدهها و نوشتههای دیگران نباشه و پیرو خودش باشه و خلق کنه
و میگه که:
خودت را از افکار و سخنان دیگران رها کن،مری؛ صدای خودت رو پیدا کن
دلم می خواهد تمام موفقیت ها و شکست هایت را یادداشت کنی تمام درس هایی که از گفته های دیگران در کوچه و خیابون یا معلمت سر کلاس یاد میگیری بنویسی از تمام دلتنگی هایت و لحظه های شگفت انگیزی که در زندگیت داری
در نامه قبلی ام در باب کتاب خوانی برایت نوشتم اما در این نامه می خواهم به این تاج (قلم)و تخت پادشاهی(کاغذ) اشاره کنم.
«مِدادُ الْعُلماءِ اَفضَلُ مِن دِماءِ الشُّهداءَ؛ قلم دانشمندان، ارزشمندتر از خون شهداست».
و ایمان می آوریم به «قلم» و نگارش.
قلم پل اندیشهها و فضایل است چنانکه پل بیماریهای فکری و رذایل هم میتواند باشد پس حواست باشد پا به تله ی بیماری های فکری ندهی
کیمیاگران میدان نوشتن، همه از یک خاندانند؛ از خاندان بزرگی ها و انسان ستایی ها، از شاهراه مهرگستری و روح نوازی. از حافظ و مولانا و نظامی گرفته تا نیما یوشیج و سهراب سپهری و سیدحسن حسینی
خود ارتقا بخشی فکری جز با نوشتن صورت نمیگیرد.
به قول حسن کامشاد در کتاب «حدیث نفس»، نوشتن برای تسکین خویشتن است.
بگذار نوشتن مشوق اصلی تو باشد
بنویس تا زنده بمانی، تا ابد! کلمهها مرگ ندارند!
گاهی تنها چیزی که برای ادم مانده است و ادم را نجات میدهند؛
کلمات ونوشتن هستند
گفتن و خلاص شدن از دست چیزهایی که ادم را از درون می خورند.
«فریدون مشیری» میگوید:
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست
خوشترین مایهی دلبستگی من با اوست
زندگی ارزش نوشته شدن را دارد. همانگونه که «شاملو» میگوید: «من با تو رویایم را در بیداری دنبال میگیرم»
آوارهایم و جُز نوشتن، سرپناهی نیست
این روزها که در بساطِ عُمر، آهی نیست
به راه بادیه نوشتن، به از خواندن باطل.
در حوالی این دنیا . . .
نه صادق ، به زندگی هدایت شد . .
نه فروغ ، از نا امیدی به امید رسید . .
و نه سهراب ، قایقی ساخت تا به شهر رویاهایش برسد !
قلم و کاغذ ؛ کارشان بازیست با ذهن . .
تا روزمان را به شب و ماهش دلخوش کند ! !
" خوشبخت " باش . . .
همان باش که میخواهی . . .
اگر دیگران آن را دوست ندارند . . .
بگذار " دوست نداشته باشند " . . .
ولی تو همیشه " همانی باش که خودت دوست داری "
چه بیایی چه نه همیشه جایت اینجاست جایی که هر نیمه شب واژگانم در هوایت می ریزند از سر و روی قلمم؛ راستی مگر تو رفته ای ازدلم اصلا که من منتظر برگشتنت باشم
دوستدارت شاید پدرت
نامه های قبلی
-نامه ای به فرزندم ای کاش تو هم مثل بهار قصه نفس باشی
- نامه ای به فرزندم در باب فیلم و سریال دیدن
-نامه ای به فرزندم در باب کتابخوانی
-نامه ای به فررزندم خداوند لک لک ها را دوست دارد
نامه ای به فرزند آینده ام:هیچگاه به مدرسه نرو