rouzi
rouzi
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

پوچی بی انتها

مردم شهر سیاهی، شدند با غصه هم آغوش

شهر شده سمفونی درد، قهرمان قصه خاموش

***

ای خواب شده از ورد مقامی که تهی‌ست

خود گوش بده بانگ سلامی که تهی‌ست

تو در سخنش نام ز خود چون جویی؟

کی می شنود خلق ز نامی که تهی‌ست؟

در حافظه ی دهر تو را جایی نیست

ای مست شده از پی جامی که تهی‌ست.

شعرروزیروزنوشت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید