مردم شهر سیاهی، شدند با غصه هم آغوش
شهر شده سمفونی درد، قهرمان قصه خاموش
***
ای خواب شده از ورد مقامی که تهیست
خود گوش بده بانگ سلامی که تهیست
تو در سخنش نام ز خود چون جویی؟
کی می شنود خلق ز نامی که تهیست؟
در حافظه ی دهر تو را جایی نیست
ای مست شده از پی جامی که تهیست.