زیر پل شماره ۲۲ اتوبان امام علی، باطری اجتماعی بودنم تمام شد. دلم خواست بزنم روی ترمز، فرو بروم توی صندلی، چشمهایم را ببندم و یک دل سیر بخوابم. انگار که هیچچیز توی این دنیا لنگ من نیست، همهی ماشینها از کنارم دور میزنند، خودشان را میرسانند به مقصدشان و برایشان هم هیچ فرقی ندارد این دخترک تقریبا سی سالهی کف اتوبان، که تا دقایقی پیش با آهنگ مورد علاقهاش نعره میزد، کدام موجود غریبی است که اینجا فرود آمده.
زیر پل شمارهی ۲۲، که اسم استان قم را گذاشتهاند رویش، فهمیدم مثل بابا موهایم بدجور موقع خواب آلودگی میخارند. دلم خواست مثل بابا برس را بردارم فرو کنم توی پوستهی سرم بلکه سنگینی کلمات اضافهی روز از بین سلولهای پوستی با خواب آلوگی بزنند بیرون، اما دوربینهای امنیت اخلاقی پلیس همه جا ناظر بر ما رانندگان روسری به سر هستند تا اگر خبطی کردیم، پیامکش را بفرستند برای همان که ژن خارش سر را ازش به ارث بردیم.
زیر پل شماره ۲۲، بغض کردم از دست خودم، و همهی حرفهایی که نباید میزدم اما شبیه تابلوی همین پل، بزرگ نصبش کردم روی سردر زندگیم، که هرکس از راه رسید فکر کند حق دارد نظر بدهد که این تابلو چرا کج است و خط تحریرش این شکلی است و فونتش کوچک است. بغض کردم و شبیه آسمان که خاکستری شد از تجمع ابرها، نفس عمیقی کشیدم شبیه برق قبل از رعد، که نترکم یک وقت. اما آسمان بازی آینهایمان را بهم زد ناگهان. بغضش ترکید و گرد و غبار نشسته روی اتوبان را ته نشین کرد روی سقف کوتاه و بلند اتاقکهای چرخدار آهنی. چنان هق هق کرد که انگار، یک نفر بغلش کرده باشد.
زیرپل شماره ۲۲ اتوبان امام علی، همانطور که باران به شیشه میخورد، درست قبل ازینکه راه باز شود و اتاقکها قل بخورند پی هم، لرزشی کوتاه متوجه زنگ تلفن همراهم کرد. صدای آشنا که پیچید توی ماشین، برگشتم به آینه بازی با آسمان، زدم زیر گریه. بغضم ترکید. انگار دست گرفت روی گوشهایم که صدای بوقها را نشنوم، انگار شروع کرد به برس کردن موهایم و زهر کلمات را کشید بین دانههای برس، انگار تابلوی سر در اتوبان را صاف کرد، فونتش را درست کرد و با خط خوش بازنویسیاش کرد.
انگار که صدا یک لیوان چای داغ داد دستم، بردم تا کنار یک پنجرهی قناص نیمه باز، و کنارم نشست تا با هم باران را تماشا کنیم.
زیر پل شماره ۲۲ اتوبان امام علی، خواب آلوده و کلافه از شهر پر از گرههای بزرگ و کوچک و تنهایی، با یک صدا زدم زیر گریه، شانههایم گرم شد، زدم توی دنده که راه بیفتم و جوری توی صندلی فرو رفتم که انگار یک نفر بغلم کرده باشد.