این پست را برای چالش کتابخوانی طاقچه درباره کتاب «مستأجر » اثر رولان توپور و ترجمه کوروش سلیم زاده نوشته ام.
این کتاب از آن دست کتاب هایی است که نویسنده با تیزبینی و هوشی سرشار به دنبال توصیفات بکر و البته بیان جزییات با هنر نویسندگی اش است و در برخی از قسمت های متن نمی توان بدون تحسین نویسنده بابت شرح جذاب، گیرا و دقیق جزییات گذر کرد.
یکی از این قسمت ها، زمانی است که شخصیت اول داستان با صاحب خانه جدیدش ملاقات می کند، بیان جزییات درباره چوب کبریت تیز شده ای که بین دندان های صاحب خانه می گردد و تکه گوشت پیدا شده را صاحب خانه دوباره درون دهان می گذارد و می جود، نشان از یک رفتار مشمئز کننده دارد که در کنار چانه زدن های صاحب خانه برای پول بیشتر، نشان از این دارد که نه تنها صاحب خانه سخاوتمندی نیست بلکه تخطی از قوانین سفت و سختش، می شود حکمی برای اخراج مستأجر.
یکی از نکات جالب داستان این است که واحد صاحب خانه درست در زیر واحد شخصیت اصلی داستان یعنی ترلکوفسکی است و این یک جور نظارت بر هرکاری است که مستأجر انجام می دهد و اگر قدم از قدم بردارد یا از دستورات و قوانین صاحب خانه سرپیچی کند، تماما ، صاحب خانه از آن آگاه می شود و یا تذکر یا تهدید می کند و یا به سقف می کوبد و اعتراض می کند.
همسایه ها نیز همین گونه و به صورت بیمار گونه از قوانین پیروی کرده و هرکاری می کنند تا برهم زنندگان قوانین به اشد مجازات محکوم شوند.
دقیقاً اتفاقی که برای ترلکوفسکی می افتد: برگزاری یک مهمانی دوستانه و سر و صدا و همهمه به اعتراض همسایه ها منجر میشود و نتیجه اش هم می شود تلاش ترلکوفسکی برای هم رنگ جماعت شدن...
اما انتهای این هم رنگی ، پذیرش از طرف همسایگان و صاحب خانه نیست، آنها توانسته اند، هویت ترلکوفسکی را از او بگیرند، اول چمدان ها و هر چه از گذشته خاطره دارد را از او می دزدند و بعد مجابش می کنند به پلیس چیزی نگوید و او هم اولین قدم برای پوست اندازی و فاصله گرفتن از هویتش را برمی دارد، سپس سلایق شخصی اش را زیر سوال می برند و آن چه که دوست دارند را جایگزین آن می کنند و ترلکوفسکی به جای قهوه صبح، ترجیح می دهد مانند مستأجر قبلی نان برشته و شکلات بخورد.
دوری از حلقه دوستانش که روزی سلیقه او بوده اند و دست آخر تغییر مردانگی اش به زنانگی که همراه با تب و تهوع و حال دگرگون است و در این لحظات می فهمد که چه بر سرش آمده و مقصود همسایگانش چیست و سعی می کند دوباره به هویت سابقش باز گردد اما تلاش هایش واهی است و دست آخر، باز هم به نقطه ای بر می گردد که از آن گریزان بود.
می توان تشابهات زیادی بین ساختمانی که ترلکوفسکی در آن مستأجر بود با این دنیا و آدم هایش پیدا کرد. آدم هایی که تلاش می کنند عقایدت، رفتارت و سلایقت را مطابق میل خودشان تغییر دهند و دست آخر که در مسلخ گرفتار شدی، خودت را مسبب بدبختی ات می دانند و تا گورستان آرزوها و اهدافت تو را راهنمایی می کنند.
این کتاب از آن دست کتاب هایی است که توصیفات زیادش از افراد و صحنه ها، باعث شده تا بتوان به راحتی یک فیلمنامه فوق العاده از آن نوشت که در ژانر ترسناک و روانشناسی یک فیلم موفق شود.
فیلم مستأجر رومن پولانسکی را که بر اساس همین کتاب ساخته شده است را ندیدم اما حدس می زنم این کتاب از آن دست کتاب هایی است که فیلمش به مدد افکت ها، نورپردازی و صداگذاری بهتر می تواند ترس را در وجود بیننده القا کند.