رضا ضیائی‌دوستان
رضا ضیائی‌دوستان
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

برای سارا (5)


سارا جان سلام

امروز سه شنبه بود. جغرافی داشتیم، و من باید هی حرف می زدم و بچه ها هم با دهن باز تماشام می کردن؛ خیلی حسرت خوردم. با چهار تا عکس نیم‌بندِ کتاب که نمی‌شه فهمید دشت چیه، جلگه چیه، آتشفشان کدومه. می‌شه حفظ کرد ولی نمی‌شه فهمید. دلم می‌خواد یه پروژکتور اسلاید و پرده تهیه کنم و به این بچه‌ها، که حقشون خیلی بیشتر از این حرفاست، همه جای دنیا رو نشون بدم. می خوام با مردمان مختلف آشنا بشن، می خوام از تماشای جاهای دیدنی لذت ببرن؛ هم ایران و هم سایر کشورهای جهان. می خوام بدونن و بفهمن تا در آینده زندگی بهتری برای خودشون و دیگران رقم بزنن. دلم می خواد غیر از زبان شیرین فارسی، زبان انگلیسی رو هم یاد بگیرن. نخند سارا جان، درسته که من خیلی به انگلیسی مسلط نیستم ولی می تونم به این بچه ها یه چیزایی رو یاد بدم. مَخلص کلام؛ سارا جان می خوام اینا طعم زندگی رو بچشن متوجه می‌شی چی می گم؟چه سوآل ساده لوحانه ای؛ مگه می شه تو متوجه نباشی؟ کاش می شد یه همچین اتفاقی توی این کلاس در این روستا رقم بخوره.

بگذریم. امروز سه‌شنبه بود می‌دونی سه شنبه‌ها برای من روز خیلی مهمی‌یه. آخه پستچی سه‌شنبه‌ها میاد. از یه ساعتی به بعد دیگه دل تو دلم نیست. بی‌تاب می‌شم، بیقراری می‌کنم تا پستچی برسه. سارا جان سه‌شنبه بدی بود. من نامه‌ای نداشتم. اگر می‌دونستی که چه قدر دلگرم می‌شم حتمن هر روز برام نامه می‌فرستادی. در انتظار نامه هات هستم.

دلتنگ تو

محمد

الان ساعت چهار صبح روز چهارشنبه‌ست. حالا که نامه سارا خانوم نمی‌یاد خدایا کاری کن خودش بیاد. یه هوایی می‌خوره با اینجا هم آشنا می‌شه. من که روم نمی‌شه خدا جون خودت بهش بگو.


https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%A7-6-muyqrks6ft98


برای سارانامه های عاشقانهنامه های معلم روستاکلاس جغرافیپادکست شبانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید