رضا ضیائی‌دوستان
رضا ضیائی‌دوستان
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

برای سارا (6)

سارا جان سلام

آخه چه طوری تونستی؟ خودتم نمی دونی چه کاری کردی. تو از نوشتن یک نامه در هفته برای من که همسرت هستم (صیغه خوندیم دیگه) خجالت می کشی، بعد پاشدی رفتی دفتر رئیس اداره جلوی دفترش یه لنگه پا وایسادی و گفتی : من تا آقای رئیس رو نبینم از اینجا تکون نمی خورم. بعد که رئیس اومده گفتی : همسر من یه معلم روستاست و برای دانش آموزاش به یه پروژکتور اسلاید و پرده نمایش احتیاج داره. واین قدر محکم گفتی که رئیس اداره خندیده؛ و بعد بهش گفتی تا چیزی رو که همسرم بهش احتیاج داره ندین از اینجا نمی رم. بابا ایول. سارا جان نمی شناسمت یعنی تازه دارم می شناسمت. رئیس اداره برام یه یادداشت نوشته و گفته قدر این خانوم رو بدون. می دونی همراش چی فرستاده؟ یه عالمه نقشه و گفته که قول می ده در اولین فرصت یه پروژکتور اسلاید برامون بفرسته.

تصورشم نمی تونی بکنی که بچه ها چه ذوقی کردن. دلم می خواست اولین اسلاید عکس تو باشه حتمن تو اولین فرصت یکی تهیه می کنم. اگه این اتفاق بیفته خیلی کارا می تونیم تو این کلاس انجام بدیم. بچه ها خودشون طرز کار ش رو یاد می گیرن و هر دفعه یکی از اونها مسئول نمایش می شه. نمی دونی نمایش اسلاید چقدر می تونه به یادگیری شون کمک می کنه.

راستی بذار یه چیز بامزه برات بگم. دیشب حسین آقا دوباره برام یه شام مفصل آورد. ازش خواستم دیگه این کار رو نکنه و مزاحم خانومش نشه. گفت گلنار جان خودش خواست.( این جان گفتنش منو کشته) بعد دیدم هی این پا اون پا می کنه. پرسیدم چیه چیزی شده. گفت می شه از اونا که قراره تو کلاس ببینین برای ما هم بذارین که ببینیم. فهمیدم گلنار جان دلش می خواد اسلاید ها رو ببینه. گفتم چشم بذار برسه حتمن.خلاصه کارم دراومده. تو خونه هم باید اسلاید نمایش بدم. برای این دو تا کبوتر. البته به لطف تو.

خیلی حرف زدم سارا جان بیشتر از این وقتت رو نمی گیرم. مثل همیشه ست حالم. می دونی که. واقعن دلم بر ات تنگ شده.


تصدق خودت و اخلاقت

محمد


https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%A7-7-lbsqhhgmwggh
داستانک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید