رضا ضیائی‌دوستان
رضا ضیائی‌دوستان
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

حاج خانوم

https://www.instagram.com/jaan_calligraphic/


گوگل هم کارسازنشد. پیداش نکردم. تقریبن همه کلیدواژه‌هایی رو که به نظرم می‌رسید امتحان کردم ولی نتونستم فاصله سیدخندان تا نوبنیاد رو پیدا کنم. این هفته سومین بار بود که از سیدخندان تا نوبنیاد رو پیاده می‌اومدم. حدود هشت صبح راه می‌افتادم و حوالی نه و نیم می‌رسیدم. سری به منزل خواهرم می‌زدم جون تازه‌ای می‌گرفتم؛ حال و هوای خوشی بهم دست می‌داد و دوباره برمی‌گشتم. روز سوم موقع برگشتن دور میدون نوبنیاد ترمینال تاکسی‌های خطی توجهم رو جلب کرد. همه ایستگاه‌ها رو کنترل کردم ولی تابلویی برای سیدخندان ندیدم. به راننده‌ای که نصف نیمه پشت فرمون نشسته بود و پاهاش روی زمین بود نزدیک شدم. پرسیدم برای سیدخندان هم ایستگاه هست؟ در حالی که داشت لقمه می‌خورد گفت دور میدون هست البته اگه ماشینش باشه. دور میدون دو تا ایستگاه بود و یکیش مربوط به سیدخندان می‌شد ولی مسافت روی تابلوی ایستگاه نوشته نشده بود. می‌خواستم از راننده‌ای که ماشینش جلوتر از همه بود فاصله نوبنیاد تا سیدخندان رو بپرسم ولی روم نشد و نمی‌دونم چرا پرسیدم آقا کرایه هر نفر تا سیدخندان چقدره؟ راننده هم گفت ناقابل هشت و شیشصد. بفرما بشین الان راه می‌افتیم ؛ غافلگیر شدم، تو دلم گفتم عیبی نداره امروز با ماشین می‌رم و توی راه مسافت رو از راننده می‌پرسم. خانم مسنی جلو نشسته بود؛ موقع نشستن گفتم سلام حاج خانوم و روی صندلی عقب نشستم. یه کمی سرش رو برگردوند و گفت علیکِ‌سلام. حاج خانوم یه پالتویِ قهوه‌ای روشن قدیمی پوشیده بود، روسری مشکی با خال‌های روشنش رو محکم و کیپ بسته بود و عینک بامزه‌ای به چشم داشت. قبراق و خوش‌صحبت بود. برای فیزیوتراپی اومده بود فرمانیه و مثل من تازه فهمیده بود که از نوبنیاد به سیدخندان می‌شه با تاکسی خطی رفت و حالا هر دو تا منتظر مسافر سوم بودیم . دست کردم تو جیبم و دیدم 13 هزار تومن پول نقد دارم. راننده رو صدا کردم و پول رو بهش دادم و گفتم می‌شه با همین راه افتاد؟ گفت نه. گفتم باشه بقیه عیدی خودت. گفت دم شما گرم و رفت کنار بقیه راننده‌ها. چند دقیقه بعد حاج خانوم صداش کرد و گفت سه تومن هم من اضافه بدم می‌شه؟ دیگه بیشتر پول نقد ندارم. و رو کرد به من گفت دیگه همه چی کارتی شده. راننده پشت فرمون نشست و راه افتادیم.

وارد اتوبان صیاد که شدیم خواستم سوآلم رو بپرسم که حاج خانوم به راننده گفت من ایستگاه اتوبوسِ قبل از پل سیدخندان پیاده می‌شم. این جوری راحت‌تر می‌رم. ایستگاه پارک بهشت مادران پیاده می‌شم از اونجا دو قدم راهه تا خونه‌مون.راننده گفت صبح چند نفر رو تا پارک بردم. همه‌شون خانوم بودن. حاج خانوم گفت عاره، اونجا می‌رن آزاد و راحت، بی‌حجاب می‌گردن و بزن و برقص دارن. ندید بدید شدیم آقا. و راننده گفت خب دلخوشی ندارن که حاج خانوم می‌رن تو پارک یه کم خوش باشن و بعضی چیزا رو فراموش کنن. حاج خانوم هم گفت فراموش کردن بعضی چیزا خوبه ولی یه سری همه چیزا رو فراموش می کنن. راننده موافق نبود و گفت مگه بده. من که خیلی دلم می‌خواد یه روز ببینم همه چیزا رو فراموش کردم و دوباره از اول شروع کنم. حاج خانوم یه نگاهی به من انداخت و گفت چی بگم والله. راننده از آینه نگاهی به من کرد و گفت شما نظرت چیه؟ اهل حرف نیستی؟ گفتم راستش من از سیدخندان تا نوبنیاد رو پیاده اومدم و یه کمی خسته شدم. حاج خانوم برگشت و در حالی که با تعجب و تحسین نگاهم می‌کرد گفت واقعن؟ آفرین. با انگشت‌های جمع کرده روی داشبورد کوبید. راننده هم گفت ایول. حق داری خسته باشی. گفتم مگه چند کیلومتره؟ گفت 10 کیلومتر. گفتم مطمئنی؟ به نظر کمتر میاد گفت نه مطمئنم. 10 کیلومتر مُک. حاج خانوم گفت فکر می‌کردی خیلی کمتره؟ همین جوری راه افتادی و رفتی؟ گفتم فکر می کردم شیش هفت کیلومتره. حاج خانوم کمی بیشتر برگشت و گفت رفتی خونه یه اسپند دود کن. من چشمم شور نیست ولی اسپند دود کن.

حالا می‌دونستم که از سیدخندان تا نوبنیاد 10 کیلومتره .سومین بار بود که از سیدخندان تا نوبنیاد رو پیاده می‌اومدم. به حاج خانوم نگفتم این سومین بارمه. اواخر اسفند ماه بود عید نزدیک بود ولی بوی عید به مشام نمی‌رسید.



https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%B6%DB%8C-%D8%A7%D9%88%D9%84-%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%B1-dg7xjkwvdi5n



https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%A7%D9%BE%D9%84%DB%8C%DA%A9%DB%8C%D8%B4%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%85-%D9%88-%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%B6%DB%8C-%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%81%D9%86%D8%AF%D9%82-%D9%88-%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D9%84-jyud35tfjjqy


https://cafebazaar.ir/developer/phandogh_78


https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%AE%D9%84%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%B3%D9%88%DB%8C-fr3kz8etwqwn


https://virgool.io/@rziadoostan/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%AF%D8%A7%DA%AF%D9%88%D9%84-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D9%84%D8%A8%D8%B1%DA%A91-ns1syed4bske


https://virgool.io/@rziadoostan/%DB%8C%D9%84%D8%AF%D8%A7-qtqoezofhlrh


https://virgool.io/@rziadoostan/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-t3mlfgw3rkl8






حاج خانومداستان کوتاه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید