من هم مثل شما، نمی دونم یعنی نمی دونستم. واقعیتش اینه که از دوره نوجوانی، همیشه به دنبال درک معنای خوشبختی در زندگی بودم و، هیچی فقط وَ. آدم هایی که به چشم دیگران خوشبخت بودن در واقع اصلن خوشبخت نبودن، همه چیزشون درست بود الا یک چیز؛ و اون یک چیز از همه مهم تر بود که نبود، و اسمش خوشبختی بود؛ و آدم هایی که از نظر دیگران خوشبخت نبودن و به چشم دیگران هیچ چیزی نداشتن و گرفتار بودن و در سختی و رنج؛ ولی در واقع وضع شون از گروه اول بهتر بود فقط مشکل شون این بود که خودشون نمی دونستن. و من همین جور در جستجوی خوشبختی از نوجوانی و جوانی گذشتم و به میانسالی رسیدم و هیچ نفهمیدم و کم کم به این نتیجه رسیدم که زندگی هیچ کس رو بی نصیب نمی ذاره و همه گرفتارن و چیزی به اسم خوشبخت و خوشبختی در زندگی وجود نداره. تا اینکه یک شب خیلی تصادفی به یه فیلم از تولدِیکی از بچه هام برخوردم و تماشای لحظاتی از اون فیلم حالم رو دگرگون کرد. دخترم دو سالش بود، تو بغلم بود و همسرم در کنارم به من و افسانه نگاه می کرد؛ و چیزی در نگاهش بود که من در اون لحظه متوجهش نبودم و در این لحظه، لحظه دیدن فیلم، متوجهش شدم و حس عجیبی بهم دست داد و اون حس اسمش حتمنِ حتمن خوشبختی بود. من در اون لحظه که فرزندم در کنارم بود و همسرم هم عاشقانه به ما نگاه می کرد، به معنای واقعی کلمه خوشبخت بودم؛ البته خوشبختی که خودش نمی دونست.
زندگی ما سرشار از این لحظه هاست. لحظه های کوتاهِ نابِ تکرار نشدنی، که به سرعت درگذرن. همه ما می تونیم خوشبخت باشیم. می تونیم این حس بی نظیر و لذت بخش رو تجربه کنیم. فقط باید ذهن مون آماده پذیرش باشه. باید بتونیم درک کنیم. خوشبختی همه جا هست. همه جا. به همین سادگی.
"خوشبختی پرنده کوچکیست
که نوک می زند
به شیشه پنجره ما
و ما نمی شنویم
و هم چنان در جستجوی خوشبختی
می چرخیم و می چرخیم و می چرخیم"