تابستان آخرین نفسهاش رو میکشید و هوا دیگه خیلی گرم نبود. مهلقا خانم یکی دیگه از اون مهمونیهای خانوادگی خودش رو ترتیب داده بود و همه فامیل رو هم دعوت کرده بود. بزرگترها تو سالن در حال گفتن و خندیدن بودن و بچهها هم تو حیاط داشتن بازی میکردن. جمال که خیلی کوچیک بود و هنوز مدرسه نمیرفت کنار ایستاده بود و داشت بازی رو تماشا میکرد و مثل همیشه رویا دخترِ داییعزت هم کنارش بود. یهو بازی به آشوب کشیده شد و بچهها با هم درگیر شدن و جلال به یکی از بچهها گفت بیناموس. رویا یواش در گوش جمال گفت بیناموس یعنی چی؟ جمال یه کمی مکث کرد و گفت الان بهت میگم. بعد با سرعت رفت به طرف سالن و تو اون همه شلوغی به پدرش نزدیک شد و گفت بابا بیناموس یعنی چی؟ یهو سالن ساکت شد و همه مثل بازی استپ منجمد شدن. مادر جمال رنگ از روش پرید و سعی کرد به پدر جمال نگاه نکنه. پدر جمال که شوکه شده بود یه پس گردنی به جمال زد و گفت خجالت بکش. بعد چشم غرهای به زنش رفت و جمال رو به طرف مادرش هل داد. رویا که کمی اونورتر ایستاده بود و خودش رو مقصر میدونست گفت تقصیر جمال نبود من ازش پرسیدم. مادر رویا نزدیک بود از حال بره و دایی عزت نمیدونست که چی باید بگه و اگه مهلقا خانم با شوخی و خنده نمیگفت "بابا داستانش نکنین بچهن دیگه" و ماجرا رو جمع نمیکرد معلوم نبود چه اتفاقی میافتاد.
چند هفته بعد جمال رفت مدرسه و شد شاگرد خانم گوهری معلم کلاس اول. خانم گوهری خیلی مهربان و خوشاخلاق بود و همون هفته اول دل همه بچهها رو به دست آورد. معلمی بود که بچهها رو به پرسیدن تشویق میکرد و برای حرفهاشون ارزش قائل میشد و همین موضوع باعث شد که یه روز وقتی همه از کلاس بیرون رفته بودن جمال با خجالت از خانم گوهری بپرسه بیناموس یعنی چی؟ خانم گوهری با خنده ازش پرسیده بود که این واژه رو از کجا شنیده و جمال ماجرا رو تعریف کرده بود و خانم گوهری بلندتر خندیده بود و گفته بود آفرین به رویا. و بعد براش توضیح داده بود که بیناموس یعنی چی و خیلی محترمانه بهش گفته بود" پسر باوقاری مثل شما نباید جلوی دیگران این واژه رو به زبون بیاره ".
ارتباط جمال و خانم گوهری که به خاطر نگهداری از پدر و مادر پیرش نتونست ازدواج کنه هیچ وقت قطع نشد و تا سالها ادامه پیدا کرد. هر وقت که جمال مشکلی پیدا میکرد خانم گوهری یه راه حل براش داشت و کمکش میکرد تا بتونه مشکلش رو حل کنه. وقتی که جمال در دانشگاه قبول شد رفت پیش خانم گوهری تا بهش خبر بده و ازش خداحافظی کنه. خانم گوهری خوشحال شد ولی متوجه شد جمال خیلی هم خوشحال نیست؛ با کمی مکث ازش پرسید از چی ناراحتی؟ به خاطر دوری از خانوادهست؟ جمال نگاهی به خانم گوهری انداخت ولی نتونست چیزی بگه و خانم گوهری گفت نکنه عاشقی پسر جون؟ جمال هاج و واج موند، سرخ شد و لبخندی زد و گفت "با اجازه خانم معلمم بله." خب پس چرا ناراحتی؟ جمال سرش رو پایین انداخت و گفت آخه از اون طرف مطمئن نیستم گوهر جون. خب مطمئن شو؟ جمال به خانم گوهری نگاه کرد و گفت چه جوری گوهر جون؟ کاری نداره برو خیلی موقر و مطمئن ازش بپرس. اگه بگه نه چی؟ معلومه که بخت یارش نیست و خودش به بختش لگد زده. گوهر جون این چه حرفیه؟ خانم گوهری جلوتر اومد، نگاهی به جمال انداخت و گفت خیلی هم دلش بخواد. حالا کی هست این دختر خوشبخت؟ جمال کمی من و من کرد و گفت رویا. خانم گوهری گفت وای عالی میشه. جمال مایوسانه گفت آخه ما با هم بزرگ شدیم میترسم رویا بگه همچین حسی نسبت به من نداره. نترس پسرجون برو حرفت رو بزن، مطمئن باش از خداشه. جمال گفت آخه بهش چی بگم؟ خانم گوهری کمی فکر کرد و بعد با شیطنت گفت "میری بهش میگی دوست داری ناموس من بشی رویا خانم".
رویا وقتی این حرف رو از دهن جمال شنید از خنده ریسه رفت و نزدیک بود بیفته . بعد خودش رو جمع و جور کرد گفت البته که عروس رفته گل بچینه شما هم با پدرش صحبت کنین بهتره. جمال و رویا با هم عروسی کردن و با وجود مخالفت بعضی از افراد خانواده با اصرار جمال گوهر جون عروس و داماد رو دست به دست داد و براشون آرزوی خوشبختی کرد. روز بعد از عروسی حوالی عصر زنگ منزل خانم گوهری به صدا دراومد و چهره خندان جمال روی نمایشگر آیفون دیده شد. خانم گوهری گوشی رو برداشت و گفت عزیز دل من دیگه تنهایی نمیتونی بیای اینجا ببخشید. جمال خندید و رفت کنار و چهره خندان رویا روی نمایشگر نقش بست و گفت گوهر جون ناموسش هم همراهشه لطفن در رو باز کنین.
به یاد معلم کلاس دومم خانم رضایی- دبستان کامیار لنگرود