یه خرده سخته. منظورم اینه که نمیدونم چه جوری باید بگم که درست حق مطلب ادا بشه. گاهی وقتها حس مسئولیت باعث تغییر رفتار آدم میشه. مثل نگهبانهاییکه فشار و سنگینی زیادی رو حس میکنن و به تدریج کمی عبوس و تندخو میشن ولی قصدی ندارن؛ فقط نگران کار خودشون هستن و میخوان به بهترین نحو انجامش بدن. والبته نگهبانهایی هم هستن که کارشون رو به بهترین نحو انجام میدن و رفتارشون هم طربانگیزتره. به پدرها هم باید از همین زاویه نگاه کرد. همه پدرها کمتوقع، سختکوش و البته تنها هستن و شاید در نظر اول کمی سخت و عبوس و دستنیافتنی به نظر بیان ولی قلب همهشون آکنده از عشق، محبت و فداکارییه و به تدریج دارن یاد میگیرن که باید عشقشون رو هم ابراز کنن، نگرانی رو کنار بذارن و در لحظه زندگی کنن. میدونی عزیز دل من، پدرها باید کمی حس زنانه و مادرانه خودشون رو بیشتر بروز بدن و ابایی از این کار نداشته باشن. عاره؛ اگه مادرها فرشتههای روی زمین باشن،پدرها بیتردید نمایندههای پروردگار بر روی زمینن. نمایندههایی که اگه هر روز هم ازشون قدردانی بشه بازم کمه؛ روز پدر مبارک.