رضا ضیائی‌دوستان
رضا ضیائی‌دوستان
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

کنج تنهایی و انیس


"برای که آواز بخوانم" اولین کتابی بود که خریدم. کلاس دوم دبستان بودم و کنار مدرسه‌مون، معروف‌ترین کتابفروشی شهر قرار داشت. کتاب روی میزِ بیرون کتابفروشی گذاشته شده بود و طرح روی جلد کتاب، که جیبی بود و با کاغذ کاهی چاپ شده بود، نظرم رو جلب کرد و نتوستم برم. مردی جلوی کادر پشت به من قرار داشت و قرمزی چشمگیری هم سراسر تصویر رو پوشونده بود. خریدمش ولی تا آخر نخوندمش؛ برام جالب نبود. همون سال از طرف مدرسه هم یه کتاب داستان هدیه گرفتم که هیچ‌وقت نتونستم بخونمش؛ ولی وقتی یکی از عموهام برای تولدم "گنجینه سهیلی" رو بهم هدیه داد قضیه عوض شد. قطعات ادبی و داستان‌های کوتاه خیلی خوب اون مجموعه توجهم رو جلب کرد، که بهترین‌شون داستان حیرت‌انگیز ساز رُچیلد چخوف بود، که البته هنوز هم برام حیرت‌انگیزه. بعد با مجله دختران و پسران آشنا شدم و پاورقی‌های "امیر عشیری" و "پرویز قاضی" سعید رو هر هفته می‌خوندم. هنوز کلاس چهارم بودم و اصطبل رو می‌خوندم است‌بِل.

دوره راهنمایی با کانون پرورش فکری آشنا شدم و کشف بزرگم صمد بهرنگی بود. خانم کتابدار یواشکی همراه یکی از کتاب‌ها "ماهی سیاه کوچولو" رو بهم داد و بعد هم "الدوز و عروسک سخنگو" و یواش یواش کتاب‌های دیگه. دوره دبیرستان، دوستی داشتم که برادر باسوادش کتابخونه بزرگی داشت و سخاوتمندانه به من اجازه داد که هر کتابی رو امانت بگیرم. و داستان با هنر داستان‌نویسی ابراهیم یونسی، که دنیای جذاب و شورانگیزی رو بهم نشون داد شروع شد؛ همه کتاب رو بارها خوندم و پیگیر داستان تک‌تک نویسنده‌های اون کتاب شدم. از جمالزاده و هدایت و چوبک و علوی تا میرصادقی و صادقی و گلشیری و ساعدی؛ ازدانشور و امیرشاهی و تنکابنی تا محمود و دولت‌آبادی و آل‌احمد.

در دوره دبیرستان معلم ادبیات‌مون برای نوشتن و نوشتن و بازهم نوشتن تشویقم کرد و دیگه فقط خواننده معمولی نبودم؛ داستان می‌خوندم تا بتونم بنویسم. برای بچه‌های کلاس انشا می نوشتم و خاطره‌نگاری هم می‌کردم. در هنگامه انقلاب با دکتر شریعتی آشنا شدم و تقریبن همه کتاب‌هاش رو خوندم. و بعد به اقتضای زمانه به تاریخ و فلسفه و اقتصاد علاقه‌مند شدم. همین طور به سیر تکامل انسان. اوپارین، توین بی، و آدام اسمیت.

در دوران دانشجویی، به لطف کتابخانه دانشگاه صنعتی شریف، که برادرم اونجا درس می‌خوند، تقریبن همه داستان‌های کوتاه نویسنده‌های قبل از انقلاب رو خوندم و بعد با مارکز و دنیای جادوییش آشنا شدم و بعدتر یا تری ایگلتون و استدلال رندانه و تعهد اجتماعیش؛ همین طور ادامه پیدا کرد با بورخس، فالکنر، همینگوی، آلبادسس پدس و یه عالمه آدم دیگه که یه عالمه آدم و عالم رو تو قصه‌هاشون معرفی می‌کردن.

با پیدایش فضای وب و فراگیری دنیای حیرت‌انگیز مجازی، مدتی با ولع و حرص عجیبی برای درک این پدیده وقت صرف کردم ولی حتا یک کتاب هم نتونستم در این فضا بخونم، گشت و گذار در وب و لینک‌های متعدد یک متن، کتابخوان یکجاگزین رو به ولگردی بی تمرکز تبدیل می‌کنه و اگه متوجه نباشی بعد از مدتی دیگه نمی‌تونی متن طولانی و جدی رو یک نفس بخونی؛ در صورتی که برای خوندن کتاب به یه کنج دنج احتیاج داری و کنج دنج تمرکز آفرینه و در وب این کنج به‌وجود نمیاد. بنابر این برگشتم، دست کم برای خوندن کتاب، و در اولین فرصت خودم رو ‌رسوندم به زیر پل کریمخان و با آناگاوالد به کتاب برگشتم؛ به انیس کنج تنهایی.

شاید ادامه داشته باشه ...


https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%88-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1-%D9%87%DB%8C%DA%86-ua3yip4sq7vz


انیس کنج تنهاییوبگردیکتابخوانیداستان کوتاه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید