خیلی ساده و بیواسطه اگر بخواهم سراغ اصل مطلب بروم، حقیقت این است که در ابتدا میخواستم درباره تنهایی بنویسم اما با قرائتی شخصیتر از همهی این اتفاقات.
«تنهایی» تا مرحلهای از زندگی جزء انکارناپذیر همه لحظات است اما این مرحله بنا بر تیپهای مختلف شخصیتی و فرهنگ حاکم کاملا متفاوت است. من در قرائت شخصی خودم میخواهم یک مرحله فراتر از این گام بگذارم. تنهایی در آن لحظه از زندگی که آن یافتنیِ زندگی را یافتهای اما مجموعه رفتارها و گفتارها هنوز نمیخواهد بگذارد یک آب خوش از گلویت پایین برود. یا به دیگر سخن:
«غربت آن است که در جمعی و جانات نیست» یا اگر هم هست، نمیخواهد با تو کنار بیاید.
به عنوان مقدمهای کوتاه اگر این ابتدای مطلب را کنار بگذاریم، حالا میخواهم از زاویه دیگری به ماجرا نگاه کنم. من در زندگی شخصی بسیار با عبارت «من که علم غیب ندارم» برخورد کردهام و دقیقا در این لحظه متوجه شدم رفتارم قابل درک نیست. عبارتی که کاملا حق است و نمیتوان انتظار داشت که همه علم غیب داشته باشند. اما در این لحظه باید به یک مسئله بزرگ پاسخ داد: «چطور زمانی که با یک درونگرای کلهخر در رابطهاید، علم غیب داشته باشید.»
در ظاهرِ یک انسان درونگرا، کمتر نشانهای از ابراز احساسات نمیبینید. آنها خشم، ناراحتی، خوشحالی، ندامت و به طور کل همه احساساتشان را در درون یک لایه محافظهکارانه برای خودشان نگاه میدارند و اگر از آنها بخواهید این کار را نکنند، یعنی دقیقا در همان لحظهای که غمگینند، اوج غم را در چهره پدیدار کنند یا در زمان خوشحالی هورا بکشند و به هوا بپرند، درست مثل این است که به یک پسربچه معصوم 5 ساله سیلی بزنید و بر سرش فریاد بزنید گریه نکن. فریاد شما باعث میشود پسربچه بیشتر گریه کند یا اگر خیلی صدایتان را بالا ببرید و از ته حلق فریاد بزنید، در بهترین حالت فقط صدای گریه کردنش را نمیشنوید نه چیزی بیشتر. «گریه نکن» یک انتظارِ همینقدر نادرست است.
رفتار بسیاری از انسانهای درونگرا، چیز بسیار رنجآوری برای اطرافیانشان است؛ به خصوص اگر با درصد بالایی منطقی بودن یا شخصیت T داشتن ترکیب شود. من به عنوان یک فرد INTJ با درصد درونگرایی 100 درصد و درصد فکریبودن بالای 90 درصد در 5 آزمونِ متوالی با فاصله زمانی زیاد، یکی از همین انسانهای رنجآورم. نکته مهم این است که درونگرایانِ منطقی اغلب از رفتار رنجآور خود آگاه نیستند اما من به یک علت بر این مسئله وقوف دارم. اینکه خودم هم با انسانهای درونگرای زیادی در ارتباطم.
یکی از موردهای ویژه که نزدیکی رفتاری بسیار زیادی با من دارد، یکی از نزدیکترین همکارانم است. ما هر روز با هم در ارتباطیم و شرح اتفاقات بین ما اینطور است: من یک اتفاق هیجانانگیز برای او تعریف میکنم و او مثل یک صورتکِ لاتکسی به من نگاه میکند و بعد به نوشتن متن پیامش در تلگرام ادامه میدهد. او به من خبری از یک سرمایهگذاری عظیم در پروژهمان میدهد و من حتی برنمیگردم تا ابزار رضایت یا خوشحالی کنم. وقتی یکی از نزدیکترین دوستانِ من دست به خودکشی زد، او تنها با جملهی «همه میمیرند» من را دلداری داد و من به خاطر شکست کاری او تنها با عبارت «به نظرم چیز مهمی نیست» بدون اینکه میمیک چهرهام تغییر کند، با او همدردی کردم. ما همینقدر آدمهایی عوضی هستیم.
اما واقعیت، زمانی مشخص میشود که کمی عمیقتر به ماجرا نگاه کنیم. حقیقت این است زمانی که او از سرمایهگذاری عظیم صحبت کرد، من بلافاصله پلن تغییرات اساسی در پروژه را طراحی کردم و برای تقدیم این برنامه به صورت یک مستند، حداقل دو روز زمان نیاز داشتم. او باید دو روز صبر میکرد تا نتیجه خوشحالی من را ببیند. زمانی که شکست کاری بزرگ در شرف وقوع بود، من دو هفته زودتر و یک ماه بعد از آن در حال مذاکره با همهی ذینفعان بودم تا حجم فشار کاهش یابد. چیزی که او قطعا تا این سطور را نخواند، نخواهد فهمید. وقتی نزدیکترین دوست من از دنیا رفت، او فشار کاری را کمی زیادتر کرد تا من فکرم را با چیز دیگری مشغول کنم ( همینقدر غیرمعقولیم، گاهی) و به این طریق کمتر در غصه غرق شوم. و من در آن لحظه متوجه حسن نیت او نبودم. و هزاران کار منطقی و غیر منطقی دیگر که پشت همه آنها دلایلی هست که کسی متوجه نمیشود.
حقیقت این است که آدمهای درونگرای منطقی اگر واقعا به شما علاقه داشته باشند، همیشه در حال حل مسائل و معضلات شما هستند و دوست دارند شما بهترین احساس را داشته باشید اما متاسفانه در ظاهر آنها هیچ اثری از آثار این اتفاقات نیست. آنها پای کار ایستادهاند و جا نمیزنند اما متاسفانه این ایستادگی را شما نمیبینید.
حالا میخواهیم به سراغ دواطلبانِ داشتنِ علم غیب برویم. شما اگر با یک درونگرای منطقی واقعی سر و کار داشته باشید، باید بدانید که او در پس پرده در حال دوست داشتنِ شماست. شما چیزی نمیبینید، اما او برای حل مشکلات شما برنامهریزیهای زیادی دارد. شما متوجه نمیشوید، اما او شریک زندگی قدرتمندیست که به راحتی شما را ترک نخواهد کرد. او گاهی بداخلاق به نظر میرسد، اما این مسئله قطعا به چیزی ربط ندارد که شما به آن فکر کردهاید. تنها به او اجازه دهید، درک خودش از مسائل را در زندگی جاری کند، به روش خودش تلاش کند و با حسن نیت با او برخورد کنید.
وقتی مطمئن باشید دوستتان دارد، آنگاه با مهربانی با او برخورد میکنید. او احساس درک شدن پیدا میکند و راحتتر لایه محافظهکارانهاش را میشکند. وقتی با شما از تصمیماتش صحبت میکند، زودتر به اشتباهاتش پی میبرید و در نهایت راه تصحیح هم بر شما باز است. او شما را وارد دنیای خودش میکند و شما اگر علاقه داشته باشید و کمی صبور باشید با دریافتی از این سلسله اتفاقات و تجربیات صاحب علم غیب میشوید.
تذکر مهم اینکه علم غیب خیلی هم چیز عجیب نیست. به عنوان مثال وقتی آب را روی شعله گاز میگذارید، کوچکترین نشانهای از گرما گرفتن در آن نیست اما شما به تجربه آموختهاید که آب تا لحظاتی دیگر به جوش خواهد آمد. شما مطمئنید آب همین حالا در حال گرماگرفتن است، هر چند در چهره آب چیزی مشخص نیست.
ما همه درباره جوش آمدن آب، علم غیب داریم. :)