ویرگول
ورودثبت نام
پونه فلاح
پونه فلاح
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

تکه‌ای از رمان تازه متولد شده‌ام

از ماه مهر، من و دوستم شروع به نوشتن کردیم... اون نقاش بود و من نویسنده. پس باهم ایده سازی، پیرنگ و شخصیت ها رو کاشتیم🥰

راستش من اول با ژانرش مخالف بودم، ولی بعد که شروع به نوشتن کردم کم کم خودمم عاشقش شدم.

نقاشی دوستم. شخصیت اصلی!
نقاشی دوستم. شخصیت اصلی!
نقاشی دوستم. دو زوجِ داستان
نقاشی دوستم. دو زوجِ داستان

خودم تار گذاشتم.

بقیه شخصیت‌هاش هم نقاشی کشیده، راستش خودم یه مدت آرزو داشتم که شخصیت‌ها رو بکشم. ولی چون هنر نقاشی کردن نداشتم این کار و نکردم و بعد تصمیم گرفتم گرافیک یاد بگیرم. بعد از کلی خوندن کتاب فهمیدم که قشنگی شخصیت‌های کتاب اینه که خودت تصورش می‌کنی...

مایلید یه نگاهی به شخصیت‌های کتاب من عاشق امید شدم بندازیم؟

شخصیت های کتاب من عاشق امید شدم
شخصیت های کتاب من عاشق امید شدم

منم همچین آرزویی داشتم. ولی خب:/

از طراحی شخصیت ها که بگذریم، تا یادم نرفته بگم: قراره یه چالش جدید انتشار بدم؛ هر وقت وقتش رو داشته باشم. احتمالا امشب!

پس منتظرش باشید که بعد از این پسته🤭

خب اگه حاضرید قسمتی از رمان شکلاتِ زندگی رو براتون بخونم؟ می‌دونین که... نویسنده‌ش خودمم. ایده‌ و بعضی چیزاش با دوستمه..

بریم توش🫠

واضح براتون نوشتم👇
واضح براتون نوشتم👇

دستش را زیر چشمانم کشید و اشک‌هایم را پاک کرد، انگشتانش را به کبودی‌ام رساند.

-آخ!

-درد می‌کنه؟

ادامه داد:( چرا اینجوری شد؟)

***

چهار ماه می‌گذشت.

-عوق...

باز هم در حال بالا آوردن بودم. روز و شب همه چیز حالم را خراب می‌کرد و جانم را بیرون می‌ریخت.

با صدای مردانه و دلگرم کننده‌اش گفت:( بریم بیمارستان؟)

با چشمانم به آرشام نشان دادم که باشد.

گفت:( عشقم، امروز با یکی از دوستان برو...)

صورتم را شستم. گفتم:( چرا خودتی منو نمی‌بری؟)

-من مسابقه دارم!

-من از اون مسابقه بی ارزش‌ترم؟

موهای بلند و مشکی‌ام را کنار زد.

-عزیزم! خودت می‌دونی چقدر دوست دارم؟

***

-وفا، خیلی مراقبش باشی‌ها!

-باش. حله!

در ماشین را باز کردم و جا خوش کردم:(سلام)

-سلام.

پیش به سوی سونوگرافی و آنچه قرار است روی دوشم بگذارد رفتم.

***

تقریبا ده روز می‌گذشت و هر ثانیه دلم می‌خواست بدانم جوابِ سونوگرافی‌ام چیست.

ادامه‌ش
ادامه‌ش

-سلام عشقم

محکم بغلم کرد. از آن شب با من مهربان تر شده است؛ انگار مالِ مال خودش شده‌ام!

-جواب سونوگرافی چی‌شد؟ گرفتی؟

سلامم را جویدم.

-آره که گرفتم!

چشمم به دهانش دوخته شد :(مامان شدنت مبارک!)

مادر شدنم؟ خنده صورتم را نوازش کرد، چشمانم خیس شدگ نمی‌دانم باید خوشحال باشم یا ناراحت؟

***

نصف شب بود. باز هم ذوق، خوابمان را بلعیده بود.

-به نظرت اسمش رو جی بزاریم؟

بعد از جواب سونوگرافی، سوال " اسمش را چه بگذاریم؟" شده است دزد خواب‌هایمان.

هر شب آنقدر فکر می‌کردیم و حرف می‌زدیم که بعد خوردن آب از خستگی خوابمان می‌برد.

دیگر کار را کنار گذاشته بودم. نمی‌توانم با شکوفه‌ی درون شکمم وسطِ آب شیرجه بزنم.

باید به زودی خبرش را به نیلا برسانم.



دیگه حال ندارم ادامه‌ش رو بنویسم. باید پستِ چالش هم بزارم. تو همون عکس‌ها ادامه‌ش هست.

امیدوارم خوشتون اومده باشه...

تا پست بعدی😉❤️‍🩹











شخصیت‌های کتابشبکتابجواب سونوگرافیشروع نوشتن
دلم دیگر با "خودم" راه نمی آید، هر روز پرسه میزند در خیال " تو"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید