نقل شده است ناپلئون بناپارت در حكومت قدرتمند خود در فرانسه، نامه هاى دريافتى را تا دو ماه يا بيشتر باز نكرده و نمى خواند.
هنگامى كه پس از اين مدت نامه ها را باز مى كرد، بسيارى از مسائل و مشكلات مورد اشاره در نامه رفع شده بود و نياز به رسيدگى و تصميم گيرى نداشت. اين سبك مديريتى تحت عنوان"مديريت ناپلئونى"ناميده مى شود، در برخى موارد، ورود سريع و عجولانه مديران به مسائل ساختار نيافته و غيرمترقبه سازمان موجب مى شود مسئله پيچيده تر شود و تصميمات مدير،نتايج وخيم ترى را به دنبال داشته باشد.
بر اساس سبک مديريت ناپلئونى، بروز مسائل احساسى بين كاركنان و يا اقدامات خارج از عرف و خارج از وظايف ذینفعان بيرونى سازمان، مستلزم درنگ و تامل بيشتر توسط مدير است، چرا كه گذر زمان به اشکال مختلف، ممكن است به پاك شدن اين گونه مسائل يا حل آن توسط عوامل ديگر منجر شود.
"مديريت ناپلئونى"بر اين محور استوار است كه گذر"زمان"مى تواند منجر به حل بسيارى از مسائل حاشيه اى و فرعى سازمان شود به نحوى كه ورود مدير به مسئله را غير ضرورى سازد.
در فرایند مسئله یابی مدیران ممکن است اشتباهاتی مرتکب شوند که این امر اثربخشی فعالیت های آن ها را تحت تأثیر قرار می دهد .این اشتباهات شامل نادیده گرفتن مسئله، انتظارات نادرست از رویدادها و به تعویق انداختن مسئله است.
نادیده گرفتن یا انکار مسئله خطرناک ترین اشتباه است چون باعث فرسایش وخوردگی تدریجی سازمان می شود و در نهایت سازمان را از پا درمی آورد.
در این وضعیت به رغم آثار و ظواهر مشکل، مدیر اساساً آن را انکار می کند و می گوید ما هیچ مشکلی نداریم و در بهترین وضعیت هستیم. معمولاً در سازمان های انحصاری که محیط آن ثابت است این گونه اشتباهات رایج است.
واین که چرا مدیران به این اشتباه دچار می شوند از دیدگاههای مختلف مورد بررسی است. چنانچه مدیردر سازمان احساس کند که مدیر توانمندی است، احساس مشکل و بویژه اگر این موضوع را سایر کارکنان درک کنند نشان از نقطه ضعف او بوده و او نمی تواند این موضوع را بپذیرد و همیشه در فضایی خود را نگه می دارد که بعنوان مدیر توانمند مشکلات اطراف خودرا حل کرده و حتی پذیرش این امر را ندارد. و از بعد دیگر اگر مدیر ضعیف و بویژه بی انگیزه درا انجام امور هم باشد با احساس مشکل واعتراف به وجود آن از او انتظار می رود بعنوان یک مدیر به دنبال راهکارهای عملی حل مشکل باشد و چون علاقه ای به انجام فعالیت به هر شکل ممکن را ندارد به انکار مسئله می پردازد.
انتظارات نادرست از رخداد ها یعنی تفاسیر مختلف نسبت به یک مسئله وجود دارد؛ مثلاً هنگامی که سازمان با ترک خدمات کارکنان روبه رو می شود ممکن است برخی از مدیران آن را فرصت و برخی دیگر آن را تهدید تلقی نمایند. این وضعیت باعث می شود که موضوع اصلی در کانون تصمیم گیری قرار نگیرد.
مدیر با تدبیر واقع بینانه باید به ریشه اصلی مشکل پی ببرد و درصدد حل آن برآید. چون عدم برخورد صحیح با موضوع هزینه های مختلفی (به ویژه اگر این موضوع به سرمایه انسانی یک سازمان مرتبط باشد) را برای سازمان به همراه خواهد داشت.
به تعویق انداختن مسئله یعنی شانه خالی کردن و امروز و فردا کردن تصمیم گیری است. برخی از مدیران که به این شیوه تصمیم گیری می کنند بر این باورند که بسیاری از مسائل و مشکلات به مرور زمان حل خواهند شد و نیاز به تصمیم گیری نیست.
ناپلئون بناپارت از جمله کسانی بود که به این شیوه مدیریت می کرد و مطالعه نامه های رسیده را تا سه هفته به تعویق می انداخت و هنگامی که پس از سه هفته آن ها را می خواند خوشحال می شد که می دید بسیاری از مسائل و مشکلات در طی این مدت حل شده اند و البته این اشتباه همیشه نمی تواند چنین نتایجی را در بر داشته باشد و نتیجه این که مدیران نباید مسئله را به تعویق بیندازند.
نتیجه اینکه :
اگر مدیران برطبق نظر آلبرت انیشتن عمل می نمودند و به جای اینکه تمام منابع مادی وانسانی خود را صرف حل هوشمندانه مسئله می کردند خردمندانه از وجود آن جلوگیری می کردند شاید میزان اشتباهات خود را تقلیل
می دادند و می توانستند با تفکر و تأمل سرمایه های مادی و معنوی سازمان را به سوی اهداف سازمان وکارکنان هدایت می نمودند.