خاله جانم عاشق بچه است. اونموقعها که مادرشوهر خدابیامرزش زنده بود دوتایی دست به یکی کردن و خاله یه دست کامل بچه به دنیا آورد. حتما میگین: مادر شوهرش یعنی چه کار کرده؟
مادرشوهر خاله جانمان دو تا بچه بیشتر نداشت. یه دختر داشت و یه پسر. و از اونجاییکه پسر پرست بود هی خاله جان رو تشویق میکرد که پسرهای زیادی به دنیا بیار تا پسرم تنها نباشه و بار زندگی رو شونههاش سنگینی نکنه.
خاله هم مثل یه عروس خوب سعی خودش رو میکرد تا هی برای شوهرجانش نیروی کار به دنیا بیاره! گرچه قربون خدا برم که عدالتش همیشه پابرجاست و از این 6 تا سه تا دختر شد و سه تا پسر. اما اگه باز هم کوپن میدادن حتما خاله بازم بچه داشت!
الان که کل بچهها سر و سامون گرفتن و رفتن خونهی خودشون خاله دو برابر تعداد بچههاش، نوه داره و بازم خوشحال میشه تعداد نوههاش زیادتر بشن! اصلا کافیه یکی تو در و همسایه درد زایمانش بگیره، این خاله جانِ جان بر کف من زود طرف رو میبره بیمارستان و شاید یکی دو روز هم همراه مریض تو بیمارستان بمونه تا بچه ببینه!
یعنی یه همچین خالهی باحالی دارم من. برخلاف من که از صدای جیک گنجشک از خواب میپرم این خانواده به انواع و اقسام صداهای گوشخراش عادت دارن. یعنی یه روز تعطیل که همهی بچهها و نوهها اونجا جمع شدن، همهی همسایهها باید کوچ کنن برن یه شهر دیگه. البته شاید اونا هم عادت کردن!
همین دیروز دست هر کدوم از نوههای تپل و خوشگل یه طبل داده بودن با یه شیپور که برن تو هیئت و طبل بزنن. بچهها هم تو خونه شروع به تمرین کرده بودن و خاله داشت قربون صدقهی قد و بالاشون میرفت که من گفتم: خداحافظ و پا گذاشتم به فرار...
اما داستان خانوادهی پر جمعیت به همین جا هم ختم نمیشه. گاهی وقتها صداشون که نمیاد آدم بیشتر نگران میشه. والله به خدا..
یه روزی از روزها خانوادهی پر جمعیت خاله جان سوار بر یک اتوبوس دربست میشن و میرن پیک نیک. اونجا هم کلی میگن و میخندن و هر چی سر و صدا بوده تو طبیعت بکر پخش و پلا میکنن که حتما تمام پرندگان و چرندگان و خزندگان از فاصلهی چند کیلومتری فرار کردن. این وسط یه شیطون بلایی هم که از همه بیشتر آتیش میسوزونه کلی بقیه رو اذیت میکنه و این باعث تنبیه شدید میشه.
یه جوری که بهش میگن: چون خیلی شلوغ کردی باهات قهریم. و هیچکدوم از بچهها هم حق ندارن با تو حرف بزنن. وروجک خان هم که مورد غضب قرار گرفته بود میره و توی ماشین اون پشت قایم میشه.
خلاصه همه شاد و خندان دوباره سوار اتوبوس میشن و برمیگردن به طرف خونه. بعد از اینکه همه پیاده میشن و میرن سمت خونهی خاله. یهویی راننده میبینه یه اسلحه پشت گردنش گذاشته شد. راننده که شوک شده بود برمیگرده و میبینه وروجک با اسلحه پلاستیکی تهدیدش میکنه که: زود باش منو برگردون پارک. من میخوام برم با مرغابیها بازی کنم.
آقای راننده هم قول میده که اگه منو با اسلحه نکشی میبرمت. فقط صبر کن یه زنگ بزنم به باباجونت و بگم بازم بهم پول بده، آخه قراره گازوئیل به ماشین بزنم. این که بدون گازوئیل نمیره.
خلاصه وروجک اجازه میده و آقای راننده زنگ میزنه به خونهی پر از صدای خاله جان. خاله که اصلا صدا رو از اونطرف تلفن نمیشنوه. هی میگه: شما؟ صداتون نمیاد و ...
آخر سر آقای راننده که میبینه تلفن جواب نمیده به وروجک میگه: تو ماشین بشین من برم از باباجونت پول بگیرم و بیام. وروجک هم قبول میکنه و میشینه تو ماشین تا آقای راننده بیاد.
آقای راننده در خونه رو میزنه و شوهر خاله جان در رو باز میکنن. آقای راننده سوال میپرسه: شما چیزی تو ماشین جا نذاشتین؟
شوهر خاله جان سرش رو برمیگردونه داخل و میگه: چیزی جا نذاشتین تو اتوبوس؟
همه با صدای بلند میگن: نه..
آقای راننده میگه: بگو خوب نگاه کنن، تو کیفهاشونم نگاه کنن شاید یه چیزی افتاده..
شوهر خاله که اعصاب نداره میگه: خب چی مونده؟ بگو ببینم مال ماست یا نه؟! دیگه چرا بیست سوالی میکنی؟
آقای راننده میگه: آخه نمیدونم که اون حتما مال شماست یا نه؟ نمیتونم بهتون مشخصات بدم. آخه خیلی چیزگرونقیمتیه. شوهر خاله جان بازم تاکید میکنه: طلاهاتون گم نشده؟
همه با صدای بلند میگن: نه ...
شوهر خاله هم میگه: ما چیزی جا نگذاشتیم . حتما مال کس دیگهای بوده. یهویی از اونطرف وروجک از تو ماشین داد میزنه و به راننده میگه: پس کجا موندی؟ زود پول رو بگیر بیا بریم دیگه..
شوهر خاله جان یهویی به خودش میاد میبینه بچه تو ماشین جا مونده. با عصبانیت داد میزنه: یعنی مواظب بچههاتون نیستین؟ چقده شما بیفکرین و ..... همه با سر و صدا در یک نصف شب مهتابی میریزن تو کوچه که یعنی چی شد؟ چطور شد؟!!
می بینن وروجک خان تو اتوبوس مونده و میخواد بازم بره گردش!
وروجک که قهر قهر بود و اصلا هم دلش نمیخواست از ماشین پیاده بشه، به زور و وعده جایزه پیاده میشه و میاد خونه .. از اون به بعد خاله هر جا میرن و میان نوهها رو میشماره نکنه کم بیان. البته اگه زیاد بیاد خیلی خوشحال میشهJ