جفری جیمز، روانشناس و نویسندهی کتاب تائوی برنامهنویسی، در راستای مطالعات روانکاوی خود با صدها مدیرعامل و مدیر اجرایی مصاحبه کرده و معتقد است که مدیران ارشد، بهویژه در شرکتهای بزرگ، خصوصیات اخلاقی مشابهی دارند: آنها خودمحور، بی ادراک و خودشیفته هستند و تصور وهمآلودی از نبوغ و دانش خود دارند.جفری جیمز، روانشناس و نویسندهی کتاب تائوی برنامهنویسی، در راستای مطالعات روانکاوی خود با صدها مدیرعامل و مدیر اجرایی مصاحبه کرده و معتقد است که مدیران ارشد، بهویژه در شرکتهای بزرگ، خصوصیات اخلاقی مشابهی دارند: آنها خودمحور، بی ادراک و خودشیفته هستند و تصور وهمآلودی از نبوغ و دانش خود دارند.
برخی فکر میکنند این خصوصیات اخلاقی، هرچند منفی هستند ولی برای شکلگیری شخصیت مدیر لازماند. اینطور نیست. برای رشد و پیشرفت یک شرکت، مدیران به همدلی (برای کار با دیگران) و فروتنی (برای کنارگذاشتن عقاید خود بهنفع ایدههای بهتر دیگران) نیاز دارند.
طبق مطالعات دانشگاه مک مستر انتاریو، اغلب مدیران بعد از اینکه به هدف خود رسیدند، دچار کوتهفکری و تحکم بیمنطق میشوند؛ چراکه اعمال قدرت مداوم و توانایی حکمرانی (چه به لحاظ تجاری و چه به لحاظ سیاسی) آسیب قابل توجهی به مغز میزند که علم پزشکی و بیولوژی آن را نگرانکننده میخواند.
سوکویندر اوشی دانشمند عصبشناس، در مقالهی اخیر خود در وبسایت آتلانتیک نوشته است که آنها تعداد زیادی مدیر، رئیس و مقامات بالای اجرایی را با دستگاههای تحریک مغناطیسی مغز مورد مطالعه قرار دادهاند و متوجه شدهاند که قدرت، یک سری از پروسههای سلولهای عصبی مغز را متوقف و پس از مدتی معکوس میکند. بههمین دلیل این افراد زیربناهای اخلاقی خود را از دست میدهند.
همکاری با اجتماعات کوچک از صفاتی است که روی DNA انسان دیده شده است و برعکس آن، اعمال قدرت بر گروههای بزرگ مردم از ویژگیهای ژنتیکی انسانها نیست. بههمین دلیل جای تعجب نیست که این شغل اثرات مخربی روی مغز داشته باشد.
مطالعات اوشی، ادامه و بسط بیست سال تحقیقات آزمایشگاهی دکتر داشر کلتنر در دانشگاه برکلی آمریکا است. دکتر کلتنر پیش از این گفته بود مغز افرادی که قدرت تحکم بر دیگر انسانها را دارند، مثل مغز افرادی که دچار جراحات فیزیکی مغزی شدهاند دچار نقصان و آسیب میشود. آنها بدون فکر و از روی انگیزههای آنی رفتار میکنند، قدرت تشخیص ریسک خود را از دست میدهند و مهمتر از همه، قادر نیستند مسائل را از دریچه دید دیگری ببینند و نمیتوانند خودشان را با اجتماعات انسانی تطبیق بدهند.
همانطور که انتظار میرود، هنگامیکه فرد صاحب قدرت توسط افراد متملق و چاپلوس احاطه شده باشد، یعنی افرادی که به احساس توانایی حاکمیت آنها بالوپر میدهند، این آسیبهای مغزی (و متعاقب آن رفتارهای غریب و غیر مأنوس) هم افزایش مییابند.
مجلهی علوم اعصاب Brain، در یک مقاله با رفرنسهای مستند نشان داده است که آسیبهای مغزی به وضعیتی میانجامند که سندروم هوبریس (Hubris) نام دارد و خود را با این علائم رفتاری نشان میدهد:
۱. میخواهند با استفاده از قدرت، تکریم شخصی بهدست بیاورند و فکر میکنند دنیا موظف است به این خواستهی آنها تن بدهد.
۲. حاضر هستند به هر کاری که بتواند تصویر بزرگتر وبرتری از آنها بدهد، دست بزنند.
۳. ادعا میکنند که با ملت، کشور یا سازمانشان گره خوردهاند.
۴.بیشازحد اعتمادبهنفس دارند.
۵. بهصورت آشکار دیگران را تحقیر میکنند.
۶. ارتباط با واقعیات را از دست میدهند.
۷. همیشه احساس بیقراری میکنند، بدون فکر و با انگیزههای آنی و لحظهای دست به عمل میزنند و توانایی تشخیص خطر را از دست میدهند.
۸. با بیکفایتی، بیاعتنایی و بیخیالی سیاستگذاری میکنند.
البته پیدا کردن نمونههای بارز رفتارهای سوء ناشی از آسیبهای مغزی در مدیرعاملهای معروف کار آسانی نیست. آنها به طرز شگفتآوری تلاش میکنند، طوری رفتار خود را مدیریت کنند که نرمال به نظر برسند.
قدرتمندانی که نمیخواهند آسیبهای مغزی را تجربه کنند و به عوارض ناشی از سندروم هوبریس دچار شوند، باید گامهای مثبتی برای اجتناب از این مشکل بردارند. کارشناسان راههای زیر را برای کمک به این افراد توصیه میکنند:
۱. مردمی که پیش از رسیدن به قدرت هم شما را میشناختند در اطراف خود نگهدارید. آنها میتوانند حباب خود بزرگبینی و ظلم شما را بترکانند.
۲. مشاوران و کارمندان خود را به صداقت و راستگویی تشویق کنید و تا جای ممکن خودتان را از تملق و مدیحهگویی زیردستانتان دور کنید.
۳. از هرگونه امتیازاتی که قدرت به شما میدهد و باعث میشود از اجتماعات و تعاملات عادی انسانی دور شوید پرهیز کنید.
۴. در آخر، اگر تعریف شما از مدیریت شرکت یا سازمان، موفقیت در زندگی انسانی است؛ باید ریشههای خود را حفظ کنید.