ᴍᴀʀɪʙᴇʟʟᴇ
ᴍᴀʀɪʙᴇʟʟᴇ
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

تودرتویی از پیدا نشدن ها.

گم شدم!

مثل صفحه ای از کتاب که یک نفر از یاد میبرد قبل بستنش روبان قرمز را لای آن بگذاردتا بار دیگر راحتر آن را بیابد.

گم شدم!

مثل یک عکس در یک آلبوم قدیمی که سالیان سال در گوشه ای خاک خورده اما کسی نیست که به سمت آن قدم بردارد.

گم شدم!

مثل خاطرات یک مادربزرگ که پیر که دیگر حتی خودش راهم نمیشناسد.

گم شدم!

مثل یک نامه که هیچوقت به دست صاحبش نرسید.

و من همچنان در حال گمشدنم.زندگیه من متشکل از این گم شدن ها و پیدا نشدن هاست...

درد دلدلنوشتههنرمتن کوتاهخلاقیت
"شاید از سرد شدن چای هایمان شروع شد؟"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید