اره عزیز دلم بعضیا رو توت نجات داد مارو خرمالو نجات میده!حالا داستانش چیه؟یه صحبتی گوش میدادم که بصورت ملودی بشدت تاثیرگذاری در اومده بود و حالا نمی دونم شاید تیکه ای از فیلمی چیزی بود خلاصه...مرد قشنگ داشت میگفت صبح بلند شدم طنابو انداختم رو کولم رفتم رو تپه و اولین درخت تنومندی که دیدم سعی کردم خودمو بکشم،دیدم هرچی طنابو میندازم گیر نمیکنه ناچارا خودم از درخت رفتم بالا...یه توت بدجوری چشمک میزد بهم کندمشو خوردم آی به جونم نشست! یکی دیگه خوردم دوتا دیگه خوردم انقده خوردم که انگار سیرمونی نداره این دل وامونده...چند تا بچه عمو عمو کنان می گفتن توروخدا عمو برای ما هم جمع کن...خلاصه که یخورده دادم به اونا یخورده هم بردم خونه زنو بچم بخورن لبخند اونارم ببینم!!!
امروز وقتی به ون نرسیدم به بابام زنگ زدم تا منو برسونه، با موتور نازنازیه کهنه اش اومدو منو رسوند. در انتها فقط یک لبخند نادر زد که نمیدونم هنوز دلیلش چی بود ولی باور کن که از همون دقایق اول صبح تا اخر شب که برسم خونه انرژی داشتم!بزار دقیقا بهت بگم امروز چی شد که اگه به هرکس میشد اخر شب کلی غرولند می کرد تهشم با ناراحتی می خوابید...یدونه ترمیم دورا، یدونه تعبیه شالدون، یدونه تعبیه شنت و همچنین ژژنوستومی اینا همه عملایی بودن که من از ساعت 7 صبح تا 7 شب ساپورت کردم و بماند که خب چقدر استرس و چقدر ناراحتی میتونه وجود داشته باشه آمااا من سر پام به دو دلیل خرمالو و خنده پدرم!
میخوام یچیز دیگه هم اضافه کنم، از اونجایی که ادما فراموش کارن اینجا ثبت می کنم که یروز ببینم تغییرات خوب زندگیمو! مریم پدر تو با سبک زندگی جوونای امروز مشکل داره از طرز استایل کردنمون تا رفتارمون و کلا ادم نا راضی هستش، بابت اینکه تو هرکسی هستی بهت افتخار نمی کنه، وقتی رفتی دانشگاه و بعد 4 سال با مدرک برگشتی، وقتی شروع به کار تو بیمارستان کردی...خلاصه که هیچوقت حس نکردی داره بهت افتخار میکنه... ولی اون لبخند چی بود؟ ایا شروعی برای تحوله؟