به محمد گفتم: محمد، میشه یه لحظه نگه داری؟
گفت: چرا عزیزم؟ چی شده؟
گفتم: هیچی، میخوام از این تک درختِ یه عکس بگیرم!
چیک... چیک...خیلی زیباست نه؟!
گفت: اینجوری که تو ازش عکس گرفتی تازه میفهمم چقدر زیباست!
تنها قدرتمند شدن، واقعا" هنر است!
گفتم: به نظرت قدرتمند نیست؟
گفت: چطور؟
گفتم: آخه تنهایی رشد کردن اونم به این زیبایی خیلی سخته! وقتی تنها رفیقات زمین و آسمون و گاهی هم بارون خدا باشه رشد کردن سخت میشه دیگه! نمیشه؟
گفت: آره از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم! برای همین همیشه از تک درختا عکس میگیری؟
گفتم: آره، تک درختای تنهای بیابون برام حکم استقامت، قدرت و بزرگی رو دارن! شنیدی عطار راجع به تنهایی چی گفته؟
گفت: نه چی گفته؟
گفتم: عطار میگه: نیست در مذهب من هیچ به از تنهایی/ گر بسی بنگرم و مسئله برگردانم
گفت: چه خوب گفته!
تنهاییهایی که قرار است خودت را زیر ذرهبین بگذاری خوب است!
گفتم: آره، دیدی؟ تنهایی گاهی لازمه... یه وقتایی باید با خودت خلوت کنی و از ماجرا بیای بیرون، در افکارت غرق بشی و خودت رو جزئی از کل ببینی تا بفهمی کل داره چی کار میکنه و تو چه سهمی رو داری اجرا میکنی؟
گفت: آره، ولی وقتی مدتش زیاد میشه دلم میگیره... آخه تو نباشی که نمیشه!
گفتم: عشقم، من همیشه کنارتم شک نکن... اینکه میخوای یه جایی بری، میگم: "برو... من با تنهایی اوکیم" منظورم این نیست که دلم برات تنگ نمیشه، نه! فقط میخوام یه ذره با خودم خلوت کنم و ببینم دارم درست میرم یا نه!
به قول صائب تبریزی: نخل تنهایی من میوه فراوان دارد...
شما حال و احوالتون با تنهایی چه جوریه؟