سارا قرائي
سارا قرائي
خواندن ۱۵ دقیقه·۴ ماه پیش

بهای خودفریبی در رابطه عاطفی رنج کشیدن است(بخش هفتم)

دوستانی که قسمت های قبل را نخوانده اید :

بخش اول- بخش دوم- بخش سوم- بخش چهارم- بخش پنجم- بخش ششم


استر دو نامه بسیار طولانی برای هوگو فرستاد هنوز می خواست دلیل رفتارهای او را بداند؛ اینکه چرا با او این گونه برخورد کرده بود. برخی از افراد را سراغ دارم که به شدت خودشان را درگیر دانستن علت ها می کنند. گاهی این مساله بسیار به جا و درست است اما در شرایطی که استر با آن مواجه است به نظر شما چه لزومی دارد پرسشگر باشیم. آیا پاسخ های دیگری، سنجیده و واضح است؟ کسی مثل هوگو می تواند جواب چراهای استر را به درستی بدهد تا دلش آرام گیرد؟ ما بیشتر جواب ها را از رفتارهای دیگری گرفته ایم و اگر به هر دلیلی نخواستیم بفهمیم تقصیر خودمان است. ممکن است این طور فکر کنیم که تاب آوری جایزه ای بزرگ برایمان به ارمغان می آورد یا در نهایت قله را فتح می کنیم اما برخی اوقات قدرت واقعی در رها کردن و رد شدن است زیرا دوام آوردن دیگر قوی ترمان نمی کند.

تلنگر بیستم: هوگو جواب هیچ کدام از نامه ها را نداد. استر سعی می کرد زندگی را برای خود قابل تحمل کند، تمرین می کرد، شعر می نوشت به کافه می رفت و فکر می کرد و... روزی که در کافه ای غرق خواندن کتاب بود ناگهان هوگو را دید که دستش را به نشانه سلام بالا برده بود. هوگو احوال پرسی کرد و می خواست بیشتر صمیمی باشد. استر فکر می کرد با این سوال ها و حالت صمیمی حتما می خواهد چیزی را جبران کند وگرنه رابطه شان که مدت ها قبل از هم پاشیده بود. از نظر او این تلاش دیر و بی موقع بود.

یاد حرف دوستانش افتاد که گفته بودند شاید هوگو روزی دوباره به سراغت بیاید. امید دوباره در دل استر جا باز کرد. چقدر در این نوشتار و به طور واضح در هر بخش در مورد امید واهی استر حرف زدیم. ماه ها از ارتباط قبلی مان گذشته و هنوز نتوانستیم آن طور که باید زندگی را به سامان برسانیم و ناگهان با دیدن آن فرد گویی عقل را به بند می کشیم و با طناب احساس و چشمان بسته می خواهیم قدم برداریم.

تلنگر بیست و یکم: هوگو به نامه ها اشاره کوتاهی کرد و گفت کارها زیاد بود و نتوانستم جواب بدهم متاسفم!استر تا جایی که می توانست خودش را کنترل کرد و گفت: فقط متاسفی؟ برایش جالب بود که کسی هم زمان به گناهش اعتراف می کند و همان لحظه موفق می شود از بار آن شانه خالی کند. در این موقعیت ها افرادی مثل هوگو دست پیش می گیرند تا اتهامی را به طرف مقابل نسبت دهند و این بدترین کار ممکن است.

- تو که می دانستی من زن دیگری دارم.

- اصلا، هرگز چنین چیزی به من نگفتی. اگر من فهمیدم با کسی هستی ربطی به حرف های تو ندارد. در ضمن فکر می کردم او را ترک کردی و بعد به سراغ من آمدی.

- نمی شود که همه چیز را یکهو قطع کرد.

- این شکلی هم برای من سخت و دشوار بود.

برخی افراد استاد قانع کردن دیگران با حرف های فریبنده هستند و سخنرانی پوچی را در دفاع از خود شروع می کنند تا به نتیجه ای که دل خواهشان است برسند. حواستان باشد کسی که در مورد چیزهای کوچک دروغ می گوید در مورد همه چیز و تمام زندگی اش هم می تواند دروغ بگوید تا همیشه پشت پرده زندگی کند. هوگو گفت: «خودت می دانی که دروغ نمی گویم، بعضی چیزها را نگفتن که دروغ نیست.» ما معمولا به خود ایمان کامل داریم اما نسبت به دیگران نه. همه چیز را برای خودمان مجاز می دانیم و نام تجربه بر آن می نهیم اما برای دیگران آن عمل گناه محسوب می شود. هیچ کس فکر نمی کند شاید به بیراهه می رود یا جرمش به اندازه جرم تبهکاران است، چرا که وقتی نوبت به خودمان می رسد داوری اخلاقی را به عقل خود می سپاریم و از این نگاه یک طرفه هیچ کاری جرم نیست، دقیقا مدلی که هوگو از آن استفاده کرد و گفت من دروغ نگفتم! استر گفت: «هرگز درک نکردم چطور بعد از چند بار با من بودن بدون هیچ توضیحی ناپدید شدی! حتی حاضر نشدی دلیلش را بگویی.» هوگو: «فایده ای نداشت، الان هم ندارد خودت همه جواب های مرا می دانی و برای اعتراض هم آمادگی کامل داری!» موقع خداحافظی هوگو جمله ای را به زبان آورد که برای استر دوباره زندگی معنی پیدا کرد: در مورد چیزی که بین ماست واقعا فکر می کنم. می خواهم تا فروشگاهی بروم، با هم برویم؟ استر فکر کرد باید محکم و استوار باشد و به سمت دیگر برود و پشت سرش را هم نگاه نکند.

چند نفر از ما می تواند بعد از این درخواست با تمام اتفاق هایی که افتاده است به سمت دیگر برود و پشت سرش را نگاه نکند؟ این که چرا استر به سمت دیگر نمی رود و با هوگو به فروشگاه می رود، جریانی است که مدام در حال تکرار شدن است. گویا هر چیزی او را ناراحت کند بعد از مدت زمانی که می گذرد نه تنها نوع نگاه او را تغییر نمی دهد بلکه دوباره او را در همان مسیر به شیوه های آزمون شده قبلی نگه می دارد. با خودتان رو راست باشید و بپرسید چرا رفتارهای نادرست دیگری را فراموش می کنم؟ چرا لحظات رنج آوری که زندگی ام را بهم ریخته از یاد می برم؟ چرا فکر می کنم او می خواهد رفتارش را با من عوض کند؟ چرا ...... هستم.

تاکید دوباره این جمله: تنها چیزی که باعث آزار ما می شود درک و دریافت خودمان از مساله است. برداشت همیشگی از مسائل را تغییر دهید آسیب دیدگی برطرف خواهد شد و دقیقا این همان کاری ست که استر انجام نمی دهد. به قول سهراب سپهری چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.

هیچ وقت فکر نمی کنیم که فردی می تواند از روی احترام به ما دروغ بگوید. حتی می تواند بسیاری از چیزها را بگوید در حالی که اصلا نیتش نیست. شاید بگویید این همه تلنگر برای فهمیدن کافی نیست؟ البته که هست اما فقط برای کسی که چشمانش باز است. آیا شما می توانید دید بهتری به مسائل خود داشته باشید؟ اگر نمی توانید برای خود بنویسید به چه دلایلی قادر نیستید، برای خودتان مساله را شفاف سازی کنید. ما همگی شبیه یک قایق بادبانی وسط دریا هستیم. این مسیر وزش باد نیست که مقصد ما را تعیین می کند، هرچند ممکن است کمی منحرف مان کند اما مهم تر از باد، قایقران و تنظیم بادبان توسط اوست که مسیر را معین می سازد.

آدم ها می توانند در ظاهر مهربان باشند و طوری با ما رفتار کنند که رنجیده نشویم اما در نهان خود می دانند که دروغ می گویند و نیت درونشان با رفتار بیرونی آنها بسیار متفاوت است. افسوس این موضوع را خیلی دیر متوجه می شویم. با اینکه در حق استر ظلم شده بود اما همچنان دلش می خواست به حرف های هوگو گوش دهد. می دانست ممکن است هوگو باز هم حقیقتی را پنهان کند ولی با خودش می گفت: پس این جمله می خواهم به رابطه مان فکر کنم چه معنی دارد؟ حتی باورش برای استر سخت شده بود که هوگو بخواهد با او باشد اما دوباره ....

تجدید قوا و پر انرژی شدن برای بار چندم زندگی استر را فرا گرفت. باور می کنید در ارتباط با این داستان با چند نفری که می دانستم رفتارشان کمی شبیه استر است صحبت کردم! بیشتر می خواستم دقیق برایم مشخص شود که چه اتفاقی رخ می داد که آنها حاضر می شدند دوباره به چنین فردی اعتماد کنند؟ جواب ها بسیار شبیه به هم بود: نمی دانم، هنوز دوستش داشتم و می توانستم چشمم را روی کارهای گذشته اش ببندم، حالم فقط با او خوب بود، با فرد دیگری نمی توانم مثل با او بودن باشم. سعی کردم واقعیت را برای شما بنویسیم اما این طور به نظر می رسد که خود فردی که در این موقعیت قرار دارد هم خیلی دقیق پاسخ سوال را نمی داند!

استر که تصمیم گرفته بود زندگی اش را سر و سامان دهد دوباره نشست و انتظار کشید. این بار دوستانش به این ارتباط معترض بودند. اما استر می گفت: عشق بزرگ و واقعی مبارزه و لذت است! شاید روزی با نظر استر موافق بودم اما در دهه پنجم زندگی معقول تر نگاه می کنم و باور دارم هیچ مبارزه ای به تنهایی چیزی را ثابت نمی کند؛ نه دوست داشتن و نه صبر. اگر هر چیزی هست باید دو طرفه باشد تا به نتیجه مطلوب برسد. این که یک طرف رنج بکشد، صبر کند و منتظر بماند و تعبیر مبارزه برای عشق واقعی را شعار خود قرار دهد جمله تو خالی و بدون مفهومی است که برای راضی کردن خود و دیگران از آن استفاده می کنیم. حقیقت آدم ها بسیار فراتر از جمله های شعاری نمود دارد.

ارتباط استر با هوگو کمی رنگ گرفت و این بار حس می کرد او کج خلق نیست و این ها همه یعنی به نتیجه نهایی رسیده و می تواند برای زندگی اش تصمیم درست را بگیرد و این شانس بزرگی است. استر از این نکته غافل بود: بی وفایی و فریب دادن دیگران ممکن است در شخصیت فرد باشد و هر کسی ممکن است در معرض آن قرار بگیرد. شاید استر نفهمید یا فکر می کرد همه چیز با هوگو شکل دیگری دارد.

دیگری با تمام سابقه خرابش در ارتباط با ما وعده می دهد، حس می کنیم که نتیجه صبر و تاملاتی که داشتیم در حال به ثمر رسیدن است. عشقی بی پایان به درونمان نفوذ می کند چیزی که بارها مجبور شدیم نهفته و پنهان نگهش داریم. تعهد داشتن چیز خوبی است. آیا هر کسی می تواند آن را اجرا کند؟ آیا این خودمان نیستیم که بارها فریب دیگری را خورده ایم و دستمان برایش رو شده است؟ هوگو می داند خودش چه شخصیتی دارد، استر را هم خوب فهمیده است چون هر بار می بیند که چگونه با سازش رقصیده! شاید لازم است در این موقعیت جلوی حمله های ملتهب عشق را بگیریم تا فوران نکند و دیگری را به حال خودش بگذاریم چون قرار نیست برای ما تغییر کند. سوال های بالا را به گونه دیگری نیز می توان مطرح کرد: آیا می توانید او را همین گونه که هست بپذیرید؟ بی مسئولیت، بی توجه و شخصی که روزهایی شما را اصلا نمی بیند. می توانید عاشق فردی باشید که بارها شما را نادیده گرفته است؟ کمی به خودتان بیایید!

بعد از مدتی استر دوباره در سراشیبی افتاد و حال خوبش از بین رفت. هرچند دیگر ساعت ها را با بی قراری سپری نمی کرد و منتظر نبود. فکر می کرد هوگو می تواند بگوید حداقل چقدر زمان احتیاج دارد؟

- قرار بود در مورد رابطه مان فکر کنی، این کار را انجام دادی؟

- به این سرعت که نمی شود، این جور چیزها واقعا زمان بر است.

تلنگر بیست و دوم: بعد از این همه فراز و نشیب بدترین حرفی بود که از هوگو شنید. بعضی اوقات امید آفتی است که به جانمان می افتد و همه وجودمان را آلوده می کند. امید از جایی که نمی خواستیم و قرار نبوده دوباره به سمت قسمت های سالم ما هجوم می آورد و کوچکترین ذره را هم می بلعد، امید بیشتر می خواهد و به جلو می رود. تا به حال به این موضوع فکر کرده بودید که امید می تواند آفت باشد؟ چند ماه در بی خبری محض گذشت. باید تجربه عاشقی داشته باشیم تا بتوانیم داستان اندوه و عشق استر را تاب بیاوریم. آدم ها گاهی فراموش می کنند که چشم انداز را خودمان می سازیم. این ذهن ماست که چشم می گرداند و این یا آن انسان را قهرمان یا قدیس می نامد. دیگری تنها و تنها در نگاه ما عاشقانه دوستمان دارد و این خود ما هستیم که او را تا این حد بزرگ کرده و باورش داریم.

چهار ماه بعد از آن جملات فریبنده هوگو ایمیلی به استر زد. «ناگهان با خواندن مقاله ای یادت کردم.این اواخر به شدت کار کردم و مدت طولانی است که کسی را ندیده ام.» تحلیل ذهن استر: منظورش این است که هیچ کس را ندیده و اگر این همه کار نداشت حتما برای دیدن او زمانی را هماهنگ می کرد. پس کسی جایگزینش نشده و او نباید احساس بدی داشته باشد. استر نمی خواست کاملا بدبین باشد اما هر بار ماجرای این ارتباط بدون هیج تغییری به همین نقطه ختم می شد. نوایی که بوی عاشقانه ای داشت بدون هیچ چیز اضافه ای و سکوتی خفقان آور. از این نمونه آدم ها زیاد دیده ایم؛ درست در زمانی که چمدان را بسته ایم و می خواهیم در را ببندیم با دسته گلی سر راهمان سبز می شوند نجوایی می کنند و بدون هیچ حرف خاصی در زمان کوتاه به دست آمده متقاعد می شویم که برگردیم و چمدان را باز کنیم. متاسفانه به محض اینکه قصد می کنیم بمانیم در بی خبری و سکوت نگه داشته می شویم و برای چندمین بار کاملا خود را بازیچه دست دیگری قرار می دهیم. همین حالا از خودتان سوال کنید چرا اجازه می دهم بازیچه دست کسی باشم؟

ورود دوباره هوگو آرامشی را که استر ماه ها برای به دست آوردن آن زحمت کشیده برد به یغما برد. هنوز هم یقین داشت کسی که تلاش نکند به چیزی نمی رسد. هیچ گاه نمی توانیم از روی سخنان یک فرد به درستی تشخیص بدهیم که او حتما یک انسان خوب است، حتی از ظاهر او هم کامل نمی توان به این شناخت رسید. ما نسبت به این موارد نه تنها دقت کافی را نداریم بلکه در کمال اطمینان به نتیجه اشتباه می رسیم و می گوییم از ظاهر و نحوه رفتارش پی بردم که واقعا با آدم خوبی طرف هستم. تنها وقتی می توانیم فردی را کمی بشناسیم که در فضایی که او ایجاد می کند قرار بگیریم. می توانید به خاطر بیاورید کِی با فردی بودید که فضای دو نفره بین شما حس ناخوشایندی برایتان ایجاد کرده بود؟ هیچ کس قادر نیست فضایی ایجاد کند که با روحش سازگاری نداشته باشد. ممکن است در ابتدا سعی کند چیزهایی را از شما مخفی کند اما به مرور دستش برایتان رو می شود. اگر بخواهم از تجربه شخصی ام استفاده کنم باید بگویم این فضای مسموم را در رابطه با فردی حس کرده بودم که در ابتدا اصلا وجود نداشت اما به تدریج حس بدی به من منتقل کرد. فضایی که دلم نمی خواست در آن باشم چون آرامش را از من می گرفت. از تماس گرفتن و با او بودن گریزان شده بودم چون محبت و حس رضایتی که مد نظرم بود را دریافت نمی کردم. این موضوع را می توان کاملا از فضایی که بین شما و دیگری ایجاد شود فهمید لطفا نگویید : ما که چیزی نفهمیدیم! هر فردی روزی آنچه واقعا هست را در معرض نمایش می گذارد هرچند تلاش کند تا مدت ها آن را از شما مخفی نگه دارد.

تلنگر بیست و سوم: ساعت ها دوباره کِش دار و سرشار از انتظار شد. این بار دوستانش گفتند که این رابطه بیش از حد طولانی شده و به نظر نمی رسد سرانجامی خوبی داشته باشد. استر منتظر ماند تا هوگو تماس بگیرد. تا چند ماه بعد تماسی گرفته نشد. استر با پست نامه ای فرستاد مبنی بر اینکه چرا مدام او را چشم انتظار نگه می دارد و به قول های خودش عمل نمی کند. پاسخی دریافت نکرد. او متوجه رفتار غیر منطقی اش شده بود اما باز هم تحلیل آبکی تحویل می داد. هر تنش یا دعوایی، هر پرخاش یا بی اعتمادی ای، هر تخلیه خشم یا بدبینی نیاز به ترمیم دارد. ابتدای رابطه می توان ولخرج بود و از روی آن ها پرید چون رابطه جان زیادی دارد. اما کمی بعد رمق اشتیاق های آغازین که رفت صدای مفاصل فرسوده رابطه بلند می شود.

استر به دوستانش گفت دیگر امیدی ندارد که با هوگو ازدواج کند اما هنوز شعله گرمی بینشان وجود دارد هرچند که هوگو مردد بوده اما بارها تماس گرفته و به او گفته به رابطه و چیزی که بینشان اتفاق افتاده فکر می کرده است. دلش می خواست این اشتیاق را در دلش می کشت تا می توانست نسبت به او بی تفاوت و بی اعتنا باشد. حواستان باشد پیشرفت و نابودی تمام قابلیت های ما اعم از جسمی و روحی تحت تاثیر محرک های خارجی است. اگر حواس آدم جمع نباشد یا مراقب افزایش شدت تدریجی محرک ها نباشد زمانی متوجه ضعف و زوال جسم یا روح خواهد شد که دیر شده است.

چند ماه بعد فیلم مستندی در مورد هوگو ساخته شد. او استر را به پیش نمایش دعوت کرد چون به نگاه نقادانه و ذهن تیزبین او نیاز داشت. استر با خوشحالی رفت تا بعد از شش ماه هوگو را ببیند. از فیلم خوشش نیامد چون چیز جدیدی برای گفتن نداشت اما دیگران چاپلوسی می کردند. استر می دانست هوگو فقط عده ای ستایشگر می خواهد و او را نمی خواهد که انتقاد کند چه در زندگی عشقی و چه در حرفه اش. فهمیده بود تنها اجازه داشت تا خط فرضی که هوگو برایش تعیین کرده به او نزدیک شود.

حقیقت تلخی است داستان زمان و دگرگونی آدم ها، در ذهن ما فرد همان آدمی است که روز اول دیده ایم اما متاسفانه این تصویری ثابت است که دیگر وجود خارجی ندارد. او در طی زمان تغییر کرده و هیچ چیز دردناک تر از دگرگونی آدم و ثبات خاطره نیست. ممکن است است بگویید این موضوع در مورد هوگو خیلی صحت ندارد چون او از ابتدا هم تصویر درستی نبوده است. شما کاملا درست حدس زدید.

این داستان در قسمت آینده که دو هفته بعد منتشر می شود به پایان می رسد.

آخرین قسمت را از اینجا بخوانید.



روان درمانیرابطه عاطفیخودشناسیخلاصه کتابدوست داشتن
گاهي دوست دارم بنويسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید