سارا قرائي
سارا قرائي
خواندن ۱۲ دقیقه·۴ ماه پیش

بهای خودفریبی در رابطه عاطفی رنج کشیدن است(آخرین قسمت)

دوستانی که قسمت های قبل را نخوانده اید :

بخش اول- بخش دوم- بخش سوم- بخش چهارم- بخش پنجم- بخش ششم- بخش هفتم


دوباره پاییز شد و استر نیلسون امیدش را از دست داد چون بعد از آن پیش نمایش فیلم دیگر هوگو را ندیده بود. برای جشن کریسمس به مهمانی دعوت شده بود، هوگو را آنجا دید اما واکنشی نشان نداد. آدم از خویشتن داری هرگز پشیمان نمی شود اما از بروز خشم حتما نادم است چون بارها با خودش می گوید کاش کمی بیشتر صبوری می کردم. برای نشان دادن بزرگ منشی به سمت هوگو رفت و کمی حرف زدند. هر جمله ای را با شاخص نشانه خوب و نشانه بد در ذهنش حلاجی می کرد و بعد به شاخص وحشتناک و فاجعه رسید! دوستانش می گفتند یک سال است با هم ارتباط ندارید، چرا نمی فهمی تو را نمی خواهد؟

جمله کوتاه و پر مفهومی است «به راستی چرا نمی فهمیم؟» جوابش همان پاسخ های کوتاه و تکراری است که در قسمت های قبلی این نوشتار آورده ام و دوباره تکرار نخواهم کرد اما خیلی خوب است که در هر مرحله از رابطه عاطفی که شهودمان یا اطرافیان به ما تلنگری می زنند این جمله را از خودمان بپرسم و جواب ها را بنویسیم بعد می توانیم همه چیز را در کفه ترازو قرار دهیم که آیا ارزشش را دارد که ... یا لیاقت من در حد این ارتباط با همین شرایط است؟ آیا حاضر هستم تاوانش را هر چه بود بپردازم؟ فردا می توانم پاسخگوی خودم باشم؟ افراد زیادی را دیده ام که به تمام پرسش ها با تردید جواب داده اند اما از رابطه بیرون نیامده اند. زمان معلم سخت گیری است، چنان موشکافانه و ظریف به چالش مان می کشد که در حیرت می مانیم.

دوستان استر می گفتند غرورت کجا رفته بگذار هوگو بفهمد تو در ذاتت آزاد هستی اما استر نمی شنید می فهمید هوگو حوصله اش را ندارد اما با او حرف می زد. خیلی تلاش کرد هوگو بفهمد تمام این حرف های بی ربط در مورد ارتباطشان است! حس کرد باید بیشتر تحمل و صبر داشته باشد چون کار آنها هم هنوز به پایان خودش نرسیده. هوگو بازوی استر را فشار داد و خداحافظی کرد. استر برای چندمین بار خودش را به خوش بینی و سمج نبودن تشویق کرد و این طور فکر کرد؛ حتما هوگو قصدی داشته! دومین کریسمس بی برنامه استر فقط حسرت بود، دلتنگی و بی رغبتی به همه چیز. تلاش کرد مثبت فکر کند: گام بعدی را باید سنجیده بردارم و بی جهت عجله نداشته باشم تا وقتی دوباره با هم بودیم از این ارتباط به خوبی مراقبت کنم. امان از دست این ذهن فریبنده و خوش بین ما و استر نیلسن. بعد از چند سال موش و گربه بازی تازه به این نتیجه می رسیم که راه های مراقبت از این رابطه آشفته را پیدا کنیم! احساس آدم گاهی به چه چیزهای بیهوده ای بها می دهد.استر خشم زیادی را نسبت به هوگو درونش حس می کرد. بی خبری با منطق رفتاری او در جشن آخر سال جور در نمی آمد. او از درک این موضوع غافل بود که مقصر اصلی ماجرا خودش است چون نسبت به مسائل پیش رو و عواقب رفتارهای گذشته اش بی اعتنا بوده است. مجدد به هوگو زنگ زد اما بی جواب ماند. هر روز بیشتر مضطرب می شد. با خودش نجوا می کرد: کاش هوگو کاری می کرد که این حس آزاردهنده تمام شود.

صادقانه پاسخ دهید: چرا رفتارهای دیگری را تعهد نسبت به خودمان برداشت می کنیم؟

استر گاهی فکر می کرد آیا اصلا حق دارد دلشکسته باشد؟ به زور می خواست به خود چیزی بفهماند: هوگو موظف نیست عاشقم باشد؛ در این زمینه مقاله ای نوشت و برای نشریه ای فرستاد. به این سوال ها دقت کنید:

  • آیا یک مرد در ارتباط با زنی که چند شب را با او گذرانده متعهد است؟
  • آیا این موضوع یک ایده قدیمی یا کهنه است؟
  • آیا پیوند تنانه آغاز یک مسئولیت نیست و هر چقدر معاشرت ها بیشتر شود نباید تعهد بیشتر نمود پیدا کند؟
  • آیا کسی دیگری را مجبور به رابطه کرده بود؟
  • بهتر نیست اگر قرار نبوده تعهد و مسئولیتی در قبال دیگری داشته باشیم معاشرت را شروع نکنیم؟
  • وقتی یکی از دو طرف می داند دیگری را نمی خواهد بهتر نیست اگر قصد ادامه دادن ندارد ظاهرسازی نکند؟
  • بهتر نیست برخی مسائل را بیشتر حفظ کنیم تا خودسرانه از یکدیگر سوءاستفاده نکنیم؟

نشریه این مقاله را برای چاپ نپذیرفت و آن را رد کرد.

نه ماه دیگر هم گذشت. روزی استر می خواست به بهانه پس دادن دی وی دی فیلمی که هوگو داده بود به خانه او برود. می توانست آن را پست کند اما این کار را نکرد. از این رفتارهای بی دلیل و بی جهت کم در رابطه ها نمی بینیم، درست است؟ چه ضرورتی دارد اگر کتاب، فیلم و ... از دیگری دست ماست به خانه یا محل کارش برویم و آن را پس بدهیم؟ آیا این همه تحقیر شدن برایمان کافی نبوده است؟ کمی فکر کنید واقعا به دنبال ثابت کردن چه چیزی هستیم؟ می خواهیم امانت داری خود را به رخ دیگری بکشیم و بگوییم ببین من چقدر خوب هستم با اینکه تو در حق من بی مهری کردی ولی بیا کتابت را بگیر! لطفا لطفا فکر چنین کاری را از سرتان بیرون کنید، هیچ کس به شما پاداش درستکاری نمی دهد.

درب خانه را دستیار هوگو باز کرد نگاهش پر از ترحم بود. استر در کارگاه هوگو را با اِوا استینا دید که با هم می خندیدند به سرعت متوجه منظور نگاه ترحم برانگیز شد. آنها از دیدن استر تعجب نکردند فقط کمی پَکَر شدند. هوگو و اِوا قرار بود شام بخوردند، دو همکار که یهو این تصمیم را گرفتند یا این برنامه جزء روال طبیعی آنها بود؟ چیزی بود که از ذهن استر گذشت. هوگو گفت: می خواهی با ما شام بخوری؟ استر تعلق آن دو نفر را نسبت به هم می دید اما حس می کرد که تعلق او با هوگو متفاوت بود و آنها حتما فقط همکار بسیار نزدیک هستند. فکر اینکه هوگو بیش از یک سال وانمود کرده وقت می خواهد تا به رابطه شان فکر کند اما وقت داشته با اِوا کلی خاطره بسازد قلبش را جریحه دار می کرد. با خودش فکر می کرد چقدر باید احمق باشم که باور کردم وقت نداشتن یعنی واقعا وقت ندارم. طبق معمول تحلیل احمقانه ای کرد! معنی دعوت هوگو به شام یعنی: من از با تو بودن خوشم می آید و اِوا فقط یک همکار است و صمیمیت خاصی بین ما نیست. آدم نمی تواند دوست قبلی و جدید را با هم بیرون ببرد چون این کار غیر طبیعی است و هیچ کس تا این حد غیر عرف عمل نمی کند!

به نظرم ابلهانه ترین تحلیل استر همین آخری بود! در انتهای این بخش از انگَل بودن امید برایتان نوشته ام و اینجا کاملا می شود حس کرد که چقدر امید می تواند روان ما را فریب دهد تا جایی که حتی وقتی می بینیم فرد دیگری به جای ما وارد رابطه دو نفری مان شده باز هم در غفلت و نادانی محض می پذیریم که با آنها همراه شویم و برای هیچ و پوچ رنج ببریم و زجر بکشیم. چرا استر با اینکه می دانست کار درستی نیست اصرار داشت بماند و رخدادها را تماشا کند؟ تحلیل چرایش با خودتان، او نویسنده را هم به مرز جنون رسانده است! میز سه نفره ای برایشان در رستوران آماده شد. قاب عجیبی بود؛ مردی با دوست قدیمی و جدیدش مشغول صرف شام بود! هرگز تصورش را نمی کنیم که روزی فرد دیگری جایگزین ما در رابطه عاطفی مان شود، فهمش خیلی سخت است و شاید حتی غیر ممکن به نظر برسد. استر چیزهایی را می دید که قبلا ندیده بود؛ شکفتن چهره، لبخندی خاص، کشیدن صندلی و شوقی که او کمتر دیده بود. از اینکه می دید مرد دوست داشتنیش حرف های سست و بی اساس می زند و رفتارش بسیار متفاوت شده است ملول و کسل شد. کسی در درونش می گفت این آدمی نیست که به درد زندگی تو بخورد، راهت را بگیر و برو. استر حس می کرد همه چیز واضح و روشن است هوگو دیگر او را انتخاب نخواهد کرد.

هوگو و اِوا می خواستند به محل کار بروند و استر به خانه. به راستی چرا مردم آفریده شده اند تا یکدیگر را عذاب دهند؟ استر ناگهان فکر کرد نه این طور نمی شود باید همین الان تکلیف مسائل حل نشده را مشخص کند. چراغ های کارگاه خاموش بود اما صدای خنده می آمد، با خودش می گفت این خنده ها مصنوعی است اما می دانست که هوگو هیچ وقت با او اینگونه نخندیده بود. مقایسه روح آدمی را می کشد این که او چه کارهایی با آدم جدید می کند که با من تجربه نکرده بود تمامش درد است. از خودتان محافظت کنید و هیچ وقت تا این مرحله در زندگی فردی که دیگر به شما علاقه ندارد و واضح تر اینکه شما را نمی خواهد نمانید و باعث عذاب خود نشوید. این کار حماقت که چه عرض کنم ذره ذره نابودی شما خواهد بود. سخت است نادیده گرفته شدن و تلخ تر از آن کنار گذاشته شدن خصوصا وقتی خیلی از فاکتورهای شما از آدم جدید بالاتر و بهتر است. اما چاره چیست؟ استر کمی بیشتر منتظر ماند تا همه بروند. وارد حیاط شد و از راه پله ها بالا آمد درب کارگاه باز بود آهسته به در زد، هوگو گفت: جانم؟ استر از اینکه با او تنها بود و می توانست حرف دلش را بزند خوشحال شد. فقط یک سوال داشت؛ واقعا قصدشان از این ارتباط چه بود؟

همه ما می دانیم کسی که تَرک می کند دردی ندارد، صحبتی نمی کند زیرا حرفی برای گفتن ندارد. کسی که تَرک می کند از مدتها قبل آماده رفتن بوده است. اما کسی که تَرکش می کنند تا ابد می خواهد صحبت کند و همه این حرف ها تلاشی است برای گفتن این که دیگری نسبت به من اشتباه کرده اما این صحبت کردن سودی ندارد و دردی از ما دوا نمی کند. پیشتر باید با خودمان حرف می زدیم تا امروز نخواهیم برای دیگران ساعت ها دلیل بیاوریم و آنها را متقاعد کنیم که در حق ما ظلم شده است. ناگهان هوگو را دید که چهره اش نشان می داد اصلا منتظر او نبوده است. بریده بریده از روی نگرانی یا ترس فقط گفت: قرار است اِوا استینا ....

استر کاملا وا داده بود مثل اینکه به دست خودش نقشه استحکام های دفاعی اش را داده باشد تا هوگو بررسی کند. تنها چیزی که می دید استیصال بود، معلق میان جهان واقعیت و دنیای آرمانی اش. با عجله پله ها را تا پایین دوید تا کسی را نبیند. آدم ها با پاسخ قطعی که ناراحت شان کند آسان تر از پاسخ مبهم امیدبخش کنار می آیند. امید زمانی که انگل می شود باید دست و پایش را بست و جلوی منابعی که تغذیه اش می کنند هزاران مانع گذاشت تا از بین برود، چون امید از هر رفتاری، لبخندی، همدلی و درخشش چشمی چیزی که بخواهد به دست می آورد و این موضوع بسیار خطرآفرین است. انسان امیدوار غافل می شود و در ناآگاهی می ماند. به نظر شما امید را چگونه باید از بین برد؟ باید گرسنگی اش داد تا بمیرد. استر به خانه برگشت در رابطه اش با هوگو دیگر چیزی برای فهمیدن وجود نداشت.

رولو مِی، روان شناس آمریکایی می گوید: آدمیزاد یکی از نبردهای اصلی و تقلاهای همیشگی‌اش این است که از طریق نگاه دیگری، جایی در این جهان بیابد و زمین سفتی برای ایستادن پیدا کند. کسی که این دیده شدن و پذیرفته شدن را داشته باشد، یک دنیا بار روانی را زمین می‌گذارد و به سراغ هر چه باید برود می‌رود. پیش از آن آدمی در جستجویِ نگاه و پذیرش هرز می‌رود. گویی پیش از آن گم شده است و حتی وجود ندارد. وقتی این نگاه و این پذیرش را پیدا می‌کند، جایی در این دنیا دارد. چه خوب است آدم این خانه و این نگاه را داشته باشد و بتواند آن را به دیگران هم بدهد. مهمترین و شاید کم هزینه ترین هدیه‌ای که آدم‌ها می توانند بهم بدهند همین توجه و محبت است. در رابطه عاطفی هم قصه همین است خیلی خوب است که به قول رولو مِی در نگاه دیگری پذیرفته باشیم تا خیالمان راحت شود و به کارهایمان برسیم اما حواستان باشد هر پذیرشی، هر دوست داشتنی و هر نگاهی ما را بالنده نمی کند. دلیل نمی شود اگر تا امروز نگاهی نبوده یا دیگری به ما بد کرده خود را بی ارزش و حقیر بدانیم و در هر ارتباط اشتباهی حضور داشته باشیم.


این داستان در غم انگیزترین حالت ممکن به پایان رسید. ما در روابط مان آسیب دیده ایم و برخی بیشتر از دیگران رنج کشیده اند. گاهی اوقات تمایل نداریم به روابط مخرب خاتمه دهیم چون ندایی می گوید: همین چیزی که داری رو از دست نده! حتی فکر می کنیم حوصله پیدا کردن رابطه ای بهتر و سالم تر را هم نداریم بنابراین با ناراحتی و دردی که آشناتر هستیم کنار می آییم و با ریسک نکردن سعی می کنیم دوباره به خودمان آسیب نزنیم. اما باور داشته باشید ما حق انتخاب داریم، همیشه این حق را داشته ایم. یادمان باشد سعی کنیم انتخاب هایمان را در زمان مناسب عملی کنیم. از افراد متخصص کمک بگیرید تا بهبودی روحی زودتر حاصل شود. ممکن است دیگران به ما آسیب برسانند ولی همه آدم ها این طور نیستند، برخی افراد هم می توانند به ما کمک کنند. در یک رابطه دو طرفه سالم هر کسی می تواند عامل رشد و ترقی دیگری باشد. درست است انتخاب کردن کار آسانی نیست اما باید شجاع بود و جرات نه گفتن،دل کَندن و بازگشتن از مسیر طولانی پیموده شده را داشته باشیم.


پیشنهاد فیلم :

پ. ن: در ارتباط با فیلم 500Days of Summer مطلبی را در دو بخش نوشته ام می توانید از لینک های زیر در مورد آن بخوانید:

بخش اول

بخش دوم



روان درمانیرابطه عاطفیخودشناسیخلاصه کتابدوست داشتن
گاهي دوست دارم بنويسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید