بخش اول را از اینجا مطالعه کنید.
الیسون دلش نمی خواست با دنیل (پدر نامزد سابقش) مواجه شود؛ او این طور فکر می کرد که دنیل او را مقصر آن حادثه می داند و الیسون هم نمی توانست با هیچ دلیل و برهانی مساله ای را توضیح دهد که خودش هم جوابی برای آن نداشت. تناقض موجود در احساس الیسون را درک می کنید؟ او می خواست فریاد بزند که مقصر حادثه نیست ولی در اعماق وجودش نمی توانست قبول کند که تقصیری نداشته است. افرادی که چنین بار روانی را با خود حمل می کنند به شدت آسیب پذیر و مستعد رفتارهای غیر قابل پیش بینی می شوند.
از طرف دیگر الیسون دلش نمی خواست مجبور باشد تمام ضعف و ناکامی خود را در یک سال اخیر برای دنیل بازگو کند. اکثر ما دوست نداریم آنچه بر ما گذشته را همه بدانند و متوجه بشوند که چقدر ضعیف و ناتوان بوده ایم، زیرا همیشه سعی کردیم خودمان را طوری جلوه بدهیم که می توانیم مسائل را حل کنیم و نشان دادن تمام عجز و فرسودگی برایمان کار سختی است. می دانید چرا؟ باید از آن کاخی که از خود ساخته ایم پایین بیاییم و اقرار به ضعیف بودن خود در زمینه ای خاص کنیم که کاری بسیار دشوار است.
دنیل با روی خوش و مهربانی سعی می کند مانع رفتن الیسون شود، او تجربه اعتیاد به الکل و در این مسیر بودن را یک بار چشیده و خوب می داند کسی که تصمیم می گیرد کمک بگیرد خیلی با خودش کلنجار رفته است که این کار را انجام بدهد. او با همراهی و درکی عمیق از الیسون که می گوید: «نمی خواهم هیچ جایی باشم» خواهش می کند که حالا که تا اینجا آمده این مکان را ترک نکند و دلیل آمدن خودش به اینجا را هم احساس ناتوانی و رغبت شدید به بازگشت به شرایط قبلی خود عنوان می کند. حواستان باشد هر کسی شکنندگی و ظرفیت منحصر به فردی دارد، افراد زیادی با اراده های آهنین نیز می توانند در لحظه ای دوباره به پرتگاه تباهی سقوط کنند. اگر زمانی با انگیزه خاصی اراده کرده اید و رفتار یا کار ناپسندی را کنار گذاشته اید دلیلی ندارد که با مواجه شدن دوباره با شرایطی سخت کششی به آن سمت در خود احساس نکنید، بهترین کاری که می توانید انجام دهید این است که با فردی مورد اعتماد صحبت کنید یا کمک تخصصی بگیرید.
الیسون در جلسه درمان گروهی شرکت می کند و دنیل از گذشته تاریک خود حرف هایی می زند که او انتظارش را نداشت. بعد از جلسه گفتگوی صمیمانه تری بین آن دو شکل می گیرد، این ارتباط به سمتی می رود که دنیل به الیسون و الیسون به رایان کمک کند. رفتارهای اشتباه و پر خطر دنیل در گذشته زندگی فرزندانش را خراب کرده و او حالا می خواهد برای رایان والد خوبی باشد اما رفتار درست را بلد نیست، الیسون می تواند در این زمینه به او کمک کند. الیسون هم احساس می کند ناتوان است و اراده کافی برای شروع دوباره را ندارد و دنیل که با تجربه شروع دوباره و سختی های مسیر به خوبی آشناست می تواند راهنمای خوبی برای او باشد.
دنیل با کمک الیسون سعی می کند ادبیات متفاوتی را در ارتباط با رایان در پیش بگیرد. هرچند او هنوز هم با برخی رفتارها و کارهای نوه اش مخالف است اما تلاش می کند بیشتر نقش حمایتگر را ایفا کند و در مورد برخی مسائل آموزش های لازم را بدهد و سطح آگاهی او را نسبت به آنچه در پیرامون خود اتفاق می افتد بالا ببرد، با توجه به این حقیقت که او پدربزرگ مهربانی است و نوه اش را دوست دارد و می خواهد با هم ارتباط خوب و سالمی داشته باشند تا به هر دوی آنها کمک شود.
حواستان هست که دنیل چطور به آرامی مسیر ارتباطی با نوه اش را تغییر داد. قرار نیست همیشه تغییر بنیادینی اتخاذ کنید و همه چیز را از بین ببرید و از نو بسازید گاهی لازم است حتی اگر قرار است نوسازی ایجاد شود پایه ها و ستون ها را حفظ کنید و از اقدام های کوچک شروع کنید. برای رایان تغییر لحن دنیل از یک پدربزرگ خشن و زورگو که فقط دستور می دهد تا اطاعت کنی به کسی که او و نیازهایش را می فهمد و با آگاهی و هشدار دادن اجازه تجربه کردن می دهد بسیار ثمربخش است.
الیسون در اولین جلسه گروهی از ماجرای تصادف و احساسش نسبت به این اتفاق می گوید، حرف هایی که برای اولین بار جرات پیدا کرده تا آنها را عنوان کند. بخش حیاتی و بسیار پر اهمیت در مسیر بهبودی رویارویی و پذیرفتن حادثه تروماتیک است. زیرا فرد را قادر میسازد تا تأثیر رویدادی را که تجربه کرده است بپذیرد و برای التیام وضعیت خود اقدام کند.
دنیل ماکتی از یک شهر رویایی در طبقه پایین خانه اش ساخته است. روزی آن را به الیسون نشان می دهد و می گوید هر چیزی که دوست داشته در زندگیش اتفاق بیوفتد را در این ماکت طراحی و ساخته است. او از پدر الکلی خود می گوید و تعریف می کند که چطور معتاد به الکل شده است.
هر کدام از ما دوست داشته ایم زندگی به گونه ای خاص برایمان اتفاق بیفتد، برخی چیزها را اصلا نمی خواستیم و همان طور که در بخش نخست این نوشتار به آن اشاره کردم مقصر هم نبودیم. چیزهایی را دوست داشتیم و حتی برایش جنگیده ایم اما نتوانستیم آنها را داشته باشیم، هر چند سخت و ناراحت کننده است ولی زندگی و دنیای ما همین است به قول قیصر امین پور :
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
اگر به زندگی و روزهای خود دقت کنید می بیند که هر چند آنچه دوست داشتید همیشه محقق نشده است اما با چیزهای دیگری مواجه شدید و ناگهان مسیر متفاوتی را در مقابل خود دیده اید و مسائلی رخ داده که از دایره محدود ذهن ما خارج بوده است که به رشد شخصیت و جهان بینی ما کمک شایانی کرده است.
همان روز موقع خداحافظی ناگهان رایان به خانه می رسد و از دیدن الیسون تعجب می کند و متوجه هویت واقعی او می شود و به دنیل می گوید: «تو همیشه اون رو مقصر می دونستی.» دنیل از الیسون می خواهد که کمی بیشتر بماند. الیسون و رایان اشاره ای به ناراحتی های خود می کنند و الیسون حس می کند که می تواند به رایان کمک کند.
دردهای مشترک هر چند ممکن است منشاء یکسانی داشته باشند اما در هر فردی به شکلی ظاهر می شود، شاید آن بخشی از من که آسیب دیده در روان دیگری مقاوم تر باشد و انگیزه ای برای تلاش من شود. هیچ وقت فکر نکنید که اگر درد یا مشکلی دارید نمی توانید به دیگران در آن زمینه کمک کنید، حتی دیده شده فرد در این مسیر نسبت به درمان خودش هم تاثیرگذار بوده است.
الیسون آرام آرام تصمیم می گیرد داروی مسکن را قطع کند، او نتایج و آثار کارهای گذشته اش را مرور می کند و بیشتر مصمم می شود. نگاه کردن به دستاوردهای گذشته یادآوری خوبی است برای اینکه بدانیم چقدر پر توان و با انگیزه بوده ایم. مطمئن باشید باز هم می توانید به روزهای اوج خود بازگردید.
رایان می خواهد الیسون را ببیند و از شب حادثه بیشتر بداند. قرار می شود به محض بازگشت به تیم فوتبال مدرسه با الیسون قرار بگذارد. دنیل سعی می کند از این ارتباط مراقبت می کند هرچند حس می کند که الیسون به دنیای رایان نزدیک تر است تا خودش. قرار در کافه با توضیح رایان در مورد زندگی جدید نیتن (نامزد سابق الیسون) نتیجه خوبی ندارد و باعث می شود الیسون تمام راه رفته تا آن روز را با خوردن یک مشت قرص مسکن از بین ببرد.
در مسیر درمان در اوج شکنندگی و آسیب پذیری هستیم، هرچند بیشترین سعی و تلاش خود را نشان می دهیم اما امکان دارد با شنیدن خبر یا اطلاعاتی در مورد آن حادثه دوباره بهم بریزیم و زحمت های چند روزه یا چند ماهه را به راحتی به باد دهیم. رایان فکر می کرد کار درستی انجام می دهد اما جزئیات رابطه جدید نیتن برای الیسون گران تمام شد. الیسون در آئینه به خود می گوید : تو موجود ضعیف و به دردنخوری هستی که حتی نتونستی دو روز ترک کردن قرص ها را تاب بیاری، از تو متنفرم.
هر چند هیچ وقت پیشنهاد نمی کنم که این گونه با خودتان صحبت کنید اما برای الیسون جواب داد! او واقعا نمی خواست زندگی اش را با این روال ناخوشایند ادامه دهد. رایان برای جبران حرفی که زده از او خواهش می کند در اجرای گروهی خواننده او را همراهی کند، الیسون با اکراه قبول می کند که با او برود و آنجا متوجه می شود رایان با نیتن هم قرار گذاشته تا آنها همدیگر را ببینند (نیتن با دوست دختر جدید خود آمده بود!) الیسون نمی تواند آن فضا را تحمل کند و همراه رایان به یک مهمانی خصوصی می روند و دوباره همه چیز بهم می ریزد.
دنیل و نیتن به سختی آنها را پیدا می کنند. رایان از هوش رفته و الیسون هم وضع مناسبی ندارد؛ دنیل تمام خشم خود را با بی رحم ترین جمله ها نثار الیسون می کند. حرف هایی که در تمام این مدت ته دلش مانده بود و سعی کرده بود آنها را بروز ندهد: «هیچ وقت نمی تونی بلایی که سرم آوردی رو درست کنی، تو دخترم رو ازم گرفتی. می خواستم ازت متنفر باشم، اما وقتی وارد گروه شدی جلوی خودمو گرفتم و گفتم خدا داره امتحانم می کنه. من خواستم به تو بدبخت، حقیر و معتاد کمک کنم. نوه من پدر و مادری نداره، توی بیچاره اونا رو ازش گرفتی. حیف روحی که خداوند به تو داده، دخترم فقط به خاطر اشتباه تو مرد.»
حرف های تلخ و لحن خشن دنیل الیسون را واداشت که به یک مرکز ترک اعتیاد برود. گاهی آنقدر اصرار به خوب نشدن داریم که باید حرفی مثل پتک توی سرمان بخورد یا به ته دره ای سقوط کنیم تا بفهمیم چقدر همه چیز جدی است و ما تنها دو راه برای انتخاب داریم: یا در منجلابی که هستیم دست و پا می زنیم تا از بین برویم یا با تمام سختی رنج پوست انداختن و نو شدن دوباره را به جان می خریم، باور کنید راه سومی وجود ندارد.
الیسون با تلاش فراوان بهبود می یابد و به نیتن می گوید هیچ وقت فکر نمی کرد آن موقع می تواند عزاداری کند و از همه چیز حتی از خودش فرار کرده بود. حالا با خودش در صلح است، در حالی که می داند مقصر حادثه بوده اما تلاش کرده خودش را ببخشد.
پس از مدتی دنیل با زندگی وداع می کند، او در نامه ای برای الیسون نوشته بود: در زندگی همه چیز به اندازه ماکتی که ساختم تمیز و زیبا نیست، سعی کن عاشق سرنوشت خودت باشی چون ما هیچ کدوم اون رو انتخاب نکردیم اما شاید بتونیم راهی برای دوست داشتنش پیدا کنیم.
یادتان باشد آسیب های شما شخصیت شما را شکل میدهند و شما میتوانید از آن آسیب ها هویت جدیدی برای خود بسازید. امروز باید بپرسید: داستان جدید من چه خواهد بود؟ این سوال به جای اینکه شما را قربانی اتفاق گذشته بداند شما را به نویسنده داستان زندگیتان تبدیل میکند. سعی کنید از تمام تجربیات و آسیبهایی که داشتهاید، هویت جدیدی برای خود بسازید و بعد از آن رسالت خود بدانید تا روزِ فرد دیگری را بهتر کنید.
اجتناب از درد یک عادت قدرتمند است. یادتان باشد وقتی چیزی دردناک را به تعویق می اندازید، فوراً تسکین می یابید، اما هزینه ای طولانی مدت را به شما تحمیل می کند که آن پشیمانی و درماندگی از عمریست که با درد تَلَف شده است.
نکته های ارزشمند
کارهایی که به فرد آسیب دیده کمک می کند:
چگونه متوجه شوم که تروما را پشت سر گذاشتهام؟
چگونه میتوانم از فردی که حادثه تروماتيك را تجربه کرده پشتیبانی کنم؟
هشدار لطفا از این موارد اجتناب کنید :
منبع : https://www.rcpsych.ac.uk/mental-health/translations/persian/post-traumatic-stress-disorder-(PTSD)