هر روز از زندگی ما پر از اتفاق های خوب و بد است، گاهی در بروز حادثه ای کاملا مقصریم و گاهی تنها بخش کوچکی از آن هستیم. متاسفانه برخی از اتفاق ها به قدری ناراحت کننده و غیر قابل جبران هستند که تاثیری زیادی بر روند زندگی ما می گذارند. در یک لحظه فشار زیادی در خود احساس می کنیم و آرزو داریم زمان به قبل از آن اتفاق برگردد. زندگی به ناگاه دو پاره می شود و آنچه از خود می شناسیم در مسیر باتلاقی می افتد که تا به حال فکرش را هم نمی کردیم که تا این حد سست و ضعیف باشیم، طوری که نتوانیم از عهده خودمان بر بیاییم. نه اینکه نمی خواهیم یا تلاش نمی کنیم که این مقوله جداگانه ای است و داستان خودش را دارد. گاهی به راستی می خواهیم کاری انجام دهیم اما توانش را نداریم، روح مان به قدری سرگردان و پریشان شده است که با هیچ زبانی نمی خواهد درمان شود. می خواهد در همان وضعیت مرزی و بلاتکلیف بماند و جسم مان را به ورطه نابودی بکشاند. مطمئن هستم حداقل یک بار در شرایط غیر قابل پیش بینی دردآوری قرار گرفته اید و غم یا ترس بیش از حد را تجربه کرده اید و می دانید از چه حرف می زنم. اتاق، خانه و دنیا برایمان جای ناخوشایندی می شود، حتی دلمان می خواهد بیش از این وجود نداشته باشیم.
موضوع فیلم A Good Person در ارتباط با تروما بعد از حادثه است.Post-traumatic stress disorder (PTSD) فکر می کنم کم و بیش این اصطلاح را شنیده باشید. معمولا در ارتباط با افرادی از آن استفاده می شود که شاهد حادثه ای وحشتناک یا تهدید کننده بوده اند.
از اینجا به بعد بخش هایی از داستان فیلم را اسپویل می کند.
جشن نامزدی الیسون و نیتن است و همه خوشحال هستند که شبی خوب و خوش را در کنار هم می گذرانند. قرار است الیسون با خواهر نیتن و همسرش برای انتخاب لباس عروسی به مرکز خرید بروند که ناگهان بیل مکانیکی کنار جاده به ماشین در حال حرکت آنها برخورد می کند و ...
الیسون در بیمارستان بستری می شود، نیتن بهت زده است. او مدام تکرار می کند که تصادف تقصیر او نبوده و بیل مکانیکی یکهو وارد جاده شده است. پلیس برای توضیحاتی وارد اتاق می شود و در کمال ناباوری متوجه می شویم که خواهر نیتن و همسرش در صحنه تصادف از بین رفته اند. همه چیز برای الیسون تبدیل به کابوسی دردناک می شود و زندگی اش رو به تاریکی می رود.
یک سال از این ماجرا می گذرد و الیسون مانند تمام افرادی که چنین تجربه دردناکی را ناخواسته تحمل می کنند خودش را در خانه زندانی کرده و قرص های آرام بخش قوی می خورد و نمی خواهد با حقیقت امروز مواجه شود. این حقیقت چیست؟ اتفاق وحشتناکی افتاده است و من بخشی از آن حادثه بوده ام که منجر به از دست دادن دو عزیز نامزدم شده است. هر چند تلخ و رنج آور اما باید خودم را جمع و جور کنم و از این حصار، داروها و ... خلاص شوم.
متاسفانه استرس پس از سانحه منجر به فراموشی در به خاطر آوردن افکار و خاطرات مربوط به تروما می شود. الیسون نمی خواهد شرایط را دوباره بازسازی کند و تکلیف همه چیز را مشخص کند و مسائل آزاردهنده را به کناری بگذارد و دوباره به زندگی باز گردد. یک سال گذشته و هر چه زمان بیشتری بگذرد فرد دچار کرختی احساسی بیشتری می شود به طوریکه خودش را از کلیه فعالیت ها، مکان ها، اشیاء یا افرادی که یادآور خاطره تروما هستند دور می کند.
مادر الیسون سعی می کند با دور انداختن داروها او را مجبور به قطع مصرف آنها کند با این خیال که دخترش دوباره به کار و زندگی سابق خود بر می گردد. هر چند گاهی این روش ها تا حدودی کمک کننده هستند اما برای فردی که سابقه یک سال مصرف داروی آرام بخش قوی دارد و هنوز نتوانسته است تمام و کمال با آن رویداد آسیب زا که به صورت تصاویر، افکار و فلاش بک های ناخواسته در ذهنش بارها و بارها با آنها مواجه می شود نه تنها کاربردی نخواهد داشت بلکه این امکان وجود دارد که برای ماندن در همین شرایط تقلا کند و دست به کارهای خطرناک تری بزند.
خواهر نیتن دختری به نام رایان دارد که پس از دست دادن ناگهانی پدر و مادرش با پدر بزرگش زندگی می کند. برای او هم این از دست دادن ترومایی پدید آورده که منجر به خشم فراوان او شده است.
تروما باعث می شود که از بروز ترس، عصبانیت و غم ناشی از آن اجتناب کنیم. بسیار مهم است که درمان درستی را دریافت کنیم چون مصرف قرص های قوی تنها ما را بیشتر به آنها وابسته می کند و به هیچ وجه اجازه نمی دهد ترس، نگرانی و احساسات بد را ردیابی کنیم. اگر می خواهیم از این وضعیت به شفای درونی دست پیدا کنیم لازم است با تمام اتفاق های ناگوار رو در رو شویم. هر ترسی که توان مقابله با آن را نداشته باشیم آرام آرام تبدیل به شکنجه گر روحی ما می شود.
الیسون برای به دست آوردن قرص ها با دوست قدیمی خود هم رفتار مناسبی ندارد، حتی او را تهدید می کند که اسراری که از او می داند فاش می کند!
رایان هم در مدرسه دعوا می کند و پرخاشگر است، مدیر مدرسه از پدربزرگ او می خواهد که بیشتر از او مراقبت کند و تهدید می کند اگر این رفتارها تکرار شود مجبور می شوند او را اخراج کنند.
الیسون و رایان هر کدام با نوع متفاوتی از تروما درگیر هستند؛ یکی خشمگین است که چرا باید ناگهان پدر و مادرش را از دست می داد در حالیکه همه بچه هایی که می شناسد پدر و مادر دارند و دیگری خود را عامل درد و بدبختی می داند. برای الیسون شرایط کمی سخت تر است چرا که او هر روز صحنه تصادف را می بیند و سوالی را مدام از خودش می پرسد: چطور می توانستم از این سرانجام غم انگیز جلوگیری کنم؟ معمولا چون فرد آسیب دیده نمی تواند یک راه حل رضایت بخش پیدا کند بیشتر خود را مقصر می پندارند و شرایط را برای التیام خود غیر قابل دسترس تر می کند.
الیسون برای پیدا کردن قرص های خود حاضر می شود شخصیتش را برای خوشایند هم مدرسه ای های قدیمی معتادش زیر پا لِه کند و برای آرامش دردهایش خود را در یک قدمی اعتیاد قرار می دهد.
رایان واکنش دیگری به درد و خشم خود نشان می دهد و پسری به خانه می آورد که باعث عصبانیت بیش از حد پدر بزرگش می شود. پدربزرگی که پلیس بازنشسته است و معتاد به الکل بوده اما ده سال از ترک آن می گذرد. رفتارهای بی ملاحظه رایان (در مقایسه با الیسون کوچکتر است و رفتارهای تکانه ای شدیدتری از خود نشان می دهد) و عدم توانایی پدربزرگ در حل مسائل نوه اش او را به فکر مصرف دوباره الکل می اندازد. هر فردی زخم هایی دارد که روزی توانسته بر آنها غلبه کند، زندگی گاهی به سمتی می رود که حس می کنیم یا وسوسه می شویم تنها راه نجات مان بازگشت به همان رفتارهای مخرب گذشته است.
الیسون تصمیم می گیرد به یکی از مراکز ترک اعتیاد مراجعه کند (داروهای تجویزی گاهی می توانند ما را بیش از حد وابسته کنند طوری که بدون آنها حالت هایی مانند اضطراب های شدید را تجربه می کنیم و ترجیح می دهیم مداوم از آنها استفاده کنیم.) البته مادرش هم بابت بیرون ریختن داروها از او عذرخواهی می کند و از جایی برایش آنها را تهیه کرده اما الیسون نمی خواهد این شرایط را ادامه دهد.
رفتار اطرافیان نسبت به فردی که دچار ترومای پس از حادثه شده است اهمیت زیادی دارد آنها می توانند نقش خوبی در بازسازی دوباره شخصیت از دست رفته فرد آسیب دیده داشته باشند. یکی از مهلک ترین خطاهای اطرافیان درک نکردن حال روحی فرد و عدم همدلی است. اگر درد من درک نشود مدام با خود احساس ضعیف و مقصر بودن را حمل می کنم و نمی توانم بزرگی، درون ذهنم شکل می گیرد که هر روز بزرگ و بزرگ تر می شود تا جایی که حس کنم قادر به ادامه مسیر زندگی نیستم و ...
شخصیت آدم ها و نوع تاب آوری هر فردی متفاوت از دیگری است، متاسفانه گاهی برای ترغیب فرد آسیب دیده او را با کسی که قبلا دچار حادثه ای مشابه شده مقایسه می کنیم و تیر خلاصی را به پیکر نحیف فرد آزرده وارد می کنیم. از نظر ما کار درستی است و فکر می کنیم باعث می شود فرد کمی به خودش بیاید اما این مسیر به بی راهه می رود، می دانید چرا؟ ممکن است این کار نقص ها و ضعف های او را بالا بیاورد و این چیزی نیست که انگیزه و اراده ای را در فرد بیشتر کند. شاید توصیه کلی برای اطرافیان فرد آسیب دیده در قدم اول این باشد: اجازه بدهید او احساس کند درد بی پایانش را درک می کنید و بدون توصیه ای در کنارش هستید.
الیسون وارد مرکزی می شود و خیلی اتفاقی پدربزرگ رایان (پدر نامزد سابقش) را می بیند و برای مواجه نشدن با او سعی می کند زودتر از آنجا بیرون برود؟
به نظر شما چرا الیسون آشفته و مضطرب می خواهد از آن مرکز خارج شود؟
ادامه این داستان را دو هفته آینده در همین صفحه بخوانید.