ویرگول
ورودثبت نام
سارا قرائي
سارا قرائيگاهي دوست دارم بنويسم
سارا قرائي
سارا قرائي
خواندن ۱۰ دقیقه·۱۰ ساعت پیش

سفری روانکاوانه به عمق خاطراتی که هرگز از یاد نمی‌روند(آخرین قسمت)

بخش اول را از اینجا مطالعه کنید.

بیمارستان در تراپی مشترک:

سارا: فضای بیمارستان جایی است که سارا را با گناه مرگ مادرش روبرو می کند.

او خودش را مقصر می داند چون در لحظات آخر زندگی مادرش در کنار او نبوده است و دوباره قرار گرفتن در اتاقی که مادرش در آن بستری بود فرصتی دوباره به او می دهد تا این بار گناه را از روی دوش خودش بردارد. در ادامه او برای رهایی از این درد کار دیگری هم انجام می دهد که جلوتر به آن می پردازم.

دیوید: او پدر مضطربش را در انتظار تولد زودرس خود می بیند و سعی می کند او را آرام می‌کند.

او ماجرای متفاوتی در بیمارستان دارد. دیوید متوجه می شود که زودتر از موقع و نارس به دنیا آمده و پدرش به شدت نگران او بوده است. حالا متوجه می شود چرا همیشه به او می گفتند که پسر خاصی است. دیوید از پدرش حمایت عاطفی می کند تا اضطرابش کمتر شود.

از نگاه درمانی حضور آنها در کنار هم برای سبک شدن بار گناه و نگرانی شان است. دیوید و سارا با هم همدلی متقابل می کنند آنها از حالت انزوا نسبت به مساله ای که دارند بیرون می آیند و در کنار هم بودن را برای رها کردن مسائل گذشته شان تجربه می کنند. حضور دیوید به عنوان شاهدی برای سارا مفید است چون باعث می شود به پذیرش سوگ مادر بدون مقصر دانستن خودش برسد و حضور سارا برای دیوید نوعی حمایت است برای رهایی از اضطراب های همیشگی اش با تقویت افزایش خود باوری که اتفاقا کمک بزرگی به او کرد.

 مقصد پنجم: چشم اندازی دل انگیز

دیوید و سارا از پله های زیادی بالا می روند و به تپه ای می رسند، جایی که انگار زمین زیر پای آن دو نفر است.

آنها مرز بین تنهایی و صمیمیت را در این مکان می شکنند و با هم در مورد تجربیات خود صحبت می کنند و همچنین در مورد چیزهایی که می توانست یا می تواند بین آن دو به وجود بیاید خیال پردازی می کنند.

طبیعت نماد خودآگاه است جایی که برای گفتگوی عمیق درباره مشکلات و تروماهای گذشته مکانی امن می شود. کم کم حس می کنیم دیوید و سارا بهتر مسائل خودشان را می بینند، از مرحله انکار به پذیرش می رسند و الگوهای دفاعی اشتباه آنها تبدیل به الگوهای سالم و درست تری در رفتارشان می شود.

 تجربه دیوید و سارا مرا به یاد جلسات روایت درمانی انداخت.

 روایت درمانی: رویکردی است که به افراد کمک می‌کند تا با بازنویسی داستان‌های زندگی خود، خود را از مشکلات شان جدا کنند. این درمان، مراجعین را به عنوان متخصصان زندگی خودشان می‌بیند و آنها را تشویق می‌کند تا روایت‌ های منفی را به روایت‌ های توانمندسازتر تبدیل کنند.

من با دوستانم این متد را شبیه سازی کردیم و وقتی دور هم جمع می شویم از آن برای مرور آنچه گذشته است استفاده می کنیم و مشکل مان را کاملا جداگانه بررسی می کنیم بدون اینکه خودمان را در مشکل ببینیم. مثلا نمی گوییم چون من بی ارزشم این اتفاق برای من افتاده است. به جای القای حس منفی آن را آگاهانه تبدیل به مسیر شناخت عامل اصلی می کنیم و در نهایت راهی برای برون رفت از آن پیشنهاد می دهیم.

سارا و دیوید در این مکان و با به اشتراک گذاشتن زخم ها و احساس های بدی که نسبت به خودشان دارند، تاب آوری روانی شان را در کنار هم افزایش می دهند، از نظرات یکدیگر برای بهبود افکار مخرب خود استفاده می کنند و متحول می شوند.

در میانه سفر هر چند هنوز حس های بد را همراه خود دارند اما کمی از بارهای پر درد گذشته خود را کنار گذاشته اند و این خودش بخشی از بهبود است.

مقصد ششم: کافی شاپ

این در برای هر دوی آنها آشناست. دیوید اعتراف می کند که قبلا نامزد داشته و سارا می گوید اینجا پاتوق همیشگی اش بوده است.

ماجرای دیوید: نامزدش می گوید: « برای چه می خواهی این رابطه را تمام کنی؟»

-دیوید: « نمی دانم شاید قسمت نبوده است.»

ماجرای سارا: دوستش می گوید: « بهترین اتاق هتل را رزرو کرده تا به او بیشتر خوش بگذرد.»

-سارا: « نیمه شب تو را ترک می کنم و هیچ وقت مرا پیدا نمی کنی.»

اعتراف سارا: ازت خوشم میومد چون رابطمون در حد خوشگذرونی بود اما بعد تو خواستی جدیش کنی و من ترسیدم چون رابطه جدی نمی خواستم چون تو عاشق نسخه قلابی من بودی، چیزی که من نیستم. تو هیچوقت من واقعی رو نشناختی.

اعتراف دیوید: می خواستم خوشبختت کنم و هر روز با این امید میومدم پیشت. رابطه که جدی تر شد همه چیز واسم پوچ و بی ارزش شد و دوباره شدم دیوید قبل از دیدنت، خسته و ناامیدتر از قبل و دیگه کنارت خوشحال نبودم.

کافی شاپ قرار نیست نماد خاصی باشد معمولا مکانی است که در آن رابطه ای شکل می گیرد یا تمام می شود. برای سارا و دیوید آشکار شدن دلیل روابط شکست خورده قبلی شان است.

مشکل اصلی دیوید: ترس از رد شدن که ریشه اش به شکست عشقی او در دبیرستان بر می گردد. عشق و دوست داشتن برای او غیر قابل دسترش تعریف شده و او را گوشه گیر و تنها کرده است.

سبک دلبستگی دیوید اجتنابی است، چون:

  • به محض صمیمت بیشتر از آن می گریزد

  • نیاز به وابستگی را در خود سرکوب می کند

مشکل اصلی سارا: احساس نالایقی به خاطر انتخاب های اشتباهی که در زمان بیماری مادرش داشته (غیبت او در شب فوت مادر) که احساس ارزشمندی او را ویران کرده است پس او هیچگاه خودش را لایق عشق و دوست داشته شدن نمی داند.

سبک دلبستگی سارا اضطرابی-دوگانه است، چون:

  • در فوت مادر خود را گناهکار می داند و آن را از یاد نمی برد

  • وابستگی ناسالم را در خود تقویت کرده است

در این پست چهار سبک دلبستگی از نگاه جان بالبی را توضیح داده ام.

 دیوید و سارا دوباره سوار ماشین می شوند اما حالا می دانند که هر کدام چه مسائلی را تجربه کرده اند.

آنها ناگهان با اعلام GPS ماشین با یک گوزن تصادف می کنند و ماشین چپ می کند.

روایت درمانی با این شکل برای این دو نفر تمام شده است و مقصد بعدی را باید به تنهایی بروند، می دانید چرا؟

وقتی متوجه می شوید که ریشه مساله تان کجاست باید به همان جا رجوع کنید و این سفر کاملا درونی است و شما باید با ذهنیت ها و نوع نگاه تان به مسائل روبه رو شوید و با آنها به صلحی درونی برسید تا بتوانید از آنها گذر کنید و مسیر زندگی تان را متفاوت طی کنید.

سارا اصرار دارد که رابطه شان جلوتر از این نرود تا پشیمان نشوند چون به ریسکش نمی ارزد. اما دیوید برعکس می خواهد این بار زندگی را با کسی شریک شود نه به خاطر خوشبخت شدن سارا یا خودش بلکه فقط به خاطر خود زندگی با تمام پستی و بلندی هایش. او مصمم شده است حالا که فهمیده چه نقص هایی دارد و سارای واقعی را هم شناخته است می توانند رابطه بهتر و سالم تری با هم برقرار کنند.

سارا قبول نمی کند.

مسافرخانه سرِ بزنگاه - وقتی ماشین و موبایل شما را قال می گذارد، ما هستیم!
مسافرخانه سرِ بزنگاه - وقتی ماشین و موبایل شما را قال می گذارد، ما هستیم!

آنها به مسافرخانه ای می رسند. فردا صبح ماشین تعمیر شده است و آنها دوباره به همان مکانی برمی گردند که همسفر یکدیگر شده بودند. سارا باید از دیوید جدا شود و ادامه سفر را هر کدام به تنهایی طی کنند. هرچند که هیچکدام شان تمایلی به ادامه سفر ندارند و فقط دوست دارند به خانه بازگردند.

مقصد هفتم: خانه

هر کدام از آنها روبه روی درب خانه بچگی شان قرار می گیرند.

دیوید وارد خانه کودکی اش می شود تا با خود نوجوانش مواجه شود. همان شبی که دلش شکسته است و باید با کسی حرف می زد. دیوید پانزده ساله می گوید: « یک بار مامان ما رو یک ماه ترک کرد و من می دیدم تو شب ها گریه میکنی و ترسیده بودی اما نمی تونستم کمکت کنم.»

-دیوید در نقش پدر می گوید: « دنیا همینه و هیچ وقت بی عیب و نقص نیست. اما پدر و مادرت دوستت دارند و از تو تا جایی که بتونن مراقبت می کنن.»

سارا وارد خانه کودکی اش می شود و لحظاتی را با مادرش می گذراند. سارای دوازده ساله به مادرش می گوید: « رابطه هایش خوب پیش نمی رود و می ترسد آدم بزرگ خوبی نباشد.

-مادرش می گوید: « تو همیشه توانایی این رو داری که از زندگیت رضایت داشته باشی و فقط باید انتخابش کنی. وقتی احساس رضایت داشته باشی لحظاتی از خوشبختی رو هم تجربه می کنی.»

 خانه دوران کودکی‌ نمادی از کاوش عمیق ناخودآگاه و آشتی با کودک درون است. به نظر من این صحنه به عنوان نقطه اوج روان‌درمانی عمل می‌کند، جایی که هر کدام جداگانه با سایه‌ های گذشته مواجه شده و نقش والد و کودک خود را ایفا می‌کنند این اتفاق به بازسازی روابط درونی و حل تعارض های عاطفی شان کمک می‌کند.​

 تحلیل شخصیت دیوید

دیوید در خانه کودکی‌ اش نقش پدر خود را بازی می‌کند و نوجوان پانزده ساله‌اش را دلداری می‌دهد. این نقش اجازه می‌دهد تا کودک درون او که از طرد و اضطراب رنج می‌برد حمایت پدرانه دریافت کند و الگوی ناکارآمد عشق‌ و خوشبختی در او شکسته شود.

در نتیجه دیوید خود را با زخم هایش می پذیرد و برای رابطه بالغانه آمادگی پیدا می کند.

تحلیل شخصیت سارا

سارا شبی شاد با مادر مرحومش را در دوازده سالگی بازآفرینی می‌کند که باعث می شود گناه ناشی از عدم حضور در بستر مرگ مادر (به دلیل اولویت دادن به روابط سطحی) را التیام ‌بخشد. مواجهه کودک درون او با عشق مادرانه احساس مناسب نبودن برای عشق و دوست داشته شدن را خنثی می‌ سازد.

در نتیجه ترس و نگرانی از تعهد در او ریشه‌کن شده و به سمت انتخاب های درست در زندگی می رود.

دیوید ماشین را تحویل می دهد.

GPS ماشین سارا می گوید دوست داری انتهای مقصدت کجا باشه؟

سارا هم ماشین را تحویل می دهد.

سارا جلوی درب خانه دیوید ایستاده است و می گوید: « با تو به ریسکش می ارزه هر چند ممکن همدیگر رو ناراحت کنیم ولی دوست دارم با تو هر اتفاقی بیوفته چون فکر می کنم می تونیم کنار هم راضی و عاشق باشیم.»


ورود به رابطه بالغانه

همان طور که متوجه شدید مسائل درونی دیوید (تعریف اشتباه از عشق و به دنبال آن جستجوی ناممکن برای به دست آوردن آن) و مسائل درونی سارا ( ترس از آسیب دیدن دیگران) تا حد زیادی حل شد.

یادتان باشد آگاهی از مساله بخش بزرگی از درمان است اما اگر تنها آگاه باشید اما برای آن اقدامی انجام ندهید در واقع درمان نشده اید! فکر کنید به دکتر مراجعه کردید تا علت بیماری تان را بدانید، دکتر علت را می گوید و برایتان دارو تجویز می کند. اگر شما به داروخانه نروید، داروها را مصرف نکنید و صبوری نکنید آیا بیماری شما بهتر می شود؟

پس دقت کنید اگر با کتاب، دوره آموزشی یا هر چیزی توانستید نامی برای مشکل یا رفتار خود پیدا کنید اسمش را درمان نگذارید. درمان زمان بر است و هر رفتاری برای تغییر و بهینه شدن به زمان مناسب نیازمند است.

دیوید و سارا پس از بررسی های مشترک و فردی با آگاهی از نقاط ضعف و ویژگی های مثبت یکدیگر دوباره به هم می رسند و دری را به عنوان نماد آینده مشترک باز می کنند.

به نظر شما آنها در رابطه عاطفی خود دیگر مشکلی نخواهند داشت؟

پاسخ قطعی وجود ندارد اما با شواهدی که از این دو نفر در دست داریم و با توجه به اینکه دردهای خود را شناخته اند و با درون خود آشتی کرده اند و همچنین نسبت به ویژگی های بد و خوب یکدیگر شناخت معقولی پیدا کردند احتمال اینکه رابطه خوبی داشته باشند زیاد است.

اختلاف نظر در هر رابطه ای خودش را نشان می دهد و نمی توان جلوی آن را گرفت اما با در نظر گرفتن خودمان و طرف مقابل، کمی تاب آوری بیشتر و انتخاب آنچه نفع دو طرف را در بردارد می توانیم از تبدیل شدن هر مساله ای به دعوایی غیر قابل حل جلوگیری کنیم.

احساس رضایتدوران کودکیروان درمانیگذشتهیادداشت فیلم
۶
۱
سارا قرائي
سارا قرائي
گاهي دوست دارم بنويسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید