اگر قسمت های قبل را نخوانده اید : بخش اول - بخش دوم
آنا زودتر به خانه رفت تا همه چیز را آماده کند. استفان دوان دوان در بین جمعیت راه را باز می کرد تا زودتر برسد.
کلید پشت درب آپارتمان جا می ماند.
مارتین خیلی اتفاقی توسط بخش پس از فروش یک شرکت لوازم خانگی از موضوع این خانه خبردار می شود. به آدرس مورد نظر می رود کلیدی پشت در پیدا می کند، با تردید وارد خانه می شود و هر چه نباید ببیند را می بیند. شوکه و پریشان در حالیکه عقب عقب از درب خانه خارج می شود به حفاظ پله ها برخورد می کند، تعادلش را از دست می دهد و سقوط می کند.
آنا بلافاصله خانه را ترک می کند.
استفان با جسد مارتین در آغوشش تنها می ماند. پلیس در مورد این ارتباط سوال هایی از او می پرسد و متعجب است که آنها چگونه این ارتباط را بدون اینکه مارتین بفهمد ادامه داده بودند.
مواجه دکتر فلمینگ و همسرش را چگونه تصور می کنید؟
در بخش نخست این نوشتار به مدل جان گاتمن اشاره کردم و در مورد اعتماد نوشتم. چون نقش مهمی در روابط ایفا می کند به نظرم کمی بیشتر به آن پرداختن خالی از لطف نیست. ارزش و شکنندگی اعتماد یکی از حقایق مهم روانشناختی است زیرا هنگامی که اعتماد بین دو نفر شکسته میشود، عذرخواهی کردن به تنهایی نمیتواند همه چیز را به حالت اول برگرداند. اعتماد، سرمایهای است که با تلاش و صداقت ساخته میشود و به راحتی از دست میرود. به همین دلیل حفظ و مراقبت از اعتماد در روابط انسانی یکی از اساسیترین اصول برای داشتن رابطه سالم و پایدار است. زمانی که اعتماد از بین میرود، روابط به شدت آسیب میبیند و بازسازی آن نیاز به زمان و تلاش فراوان دارد. عذرخواهی ممکن است نخستین قدم برای جبران باشد، اما اعتماد دوباره باید از طریق اقدام های مستمر و صادقانه بازسازی شود.
در این ماجرا اتفاق بدتری افتاده و فرزندی به دلیل رفتار اشتباه پدر جان خودش را از دست داده است، شرایط پیش آمده دوباره به ما گوشزد می کند که حتی اگر عذرخواهی ما پذیرفته شود و بخواهیم با رفتار مناسب پله پله اعتماد را از نو ایجاد کنیم اما گاهی عواقب برخی از رفتارهای ما قابلیت جبران ندارد. آیا دکتر فلمینگ با هزار بار عذرخواهی از اینگرید می تواند مارتین را زنده کند؟
استفان می توانست با کنترل رفتار و واکنشهای خود که از جمله مهارتهای حیاتی در زندگی است از بروز این فاجعه جلوگیری کند اما در جواب اینگرید که از او می پرسد: "فکر می کردی می تونستی به این کار ادامه بدی؟" می گوید: "اره می تونستم." افسوس وقتی عقل مان درست کار نمی کند خوش خیال می شویم. همان طور که یادگیری کنترل رفتارهای مان مهارتی است که میتواند به بهبود روابط مان کمک کند واکنش های سریع و بدون فکر میتواند به ایجاد مشکلات بیشتر منجر شود.
پند و اندرز حکیمانه: سعی کنید به جای رفتارهای تکانه ای نسبت به هر مساله ای واکنش های مدبرانه و سنجیده داشته باشید.
دکتر فلمینگ استعفا می دهد البته مجبور است از همه چیز استعفا بدهد حتی از پدر بودن و زندگی اش با اینگرید چون دیگر هیچ جایگاهی ندارد و از نظر همه بی آبرو و بی اعتبار است.
استفان به هتل محل اقامت مادر آنا می رود و فکر می کند این فاجعه می تواند نکته مثبتی برای او داشته باشد حالا که او همه چیزش را از دست داده و حقایق روشن شده بنابراین به راحتی می تواند با آنا باشد اما ضربه فنی می شود چون مادر آنا می گوید او قبلا برایت تعریف کرده بود که در چنین شرایطی کجا می رود. فکر می کنید آنا پیش چه کسی برود؟
البته استفان موقع خداحافظی ناگهان می گوید: آنا همین جا در اتاق توست و درست حس زده بود اما آنا دیگر دکتر فلمینگ را نمی خواست و بدون هیچ حرف و توضیحی با نگاه بی فروغش به او فهماند.
ممکن است بپرسید اگر آنا واقعا استفان را دوست داشت چرا این کار را کرد؟ با قاطعیت نمی توان پاسخ داد در فیلم هم گذرا از این موضوع رد می شود و دلیلی برایمان نمی آورد. آنا به دنبال تشکیل خانواده بود نه عشق استفان و مشکلات پیش رویش. حالا که مارتینی نیست و زندگی مشترکی در کار نخواهد بود استفان دیگر به درد نمی خورد او هیچ چیز است چون نه آن موقعیت بالای اجتماعی را دارد، نه ثروتی و نه .... او تنها عشقی آتشین دارد که دیگر به کار امثال آناها نمی آید، دردناک است اما حقیقت دارد. استفان در زندگی مشترکش و با همان شرایط و یواشکی در کنار زندگی جدید آنا قابل استفاده بود، اما حالا مثل جنس کهنه و فرسوده محکوم به فراموش شدن است.
در انتهای فیلم استفان را با لباس هایی ساده در خانه ای روستایی با اندک وسایل زندگی می بینیم او می گوید: «سفر کردم تا بتوانم دوباره زندگی خودم را پیدا کنم.» در آن خانه محقر تصویر بزرگی از یک عکس سه نفره دیده می شود (عکس ابتدایی این نوشتار) ؛ دکتر فلمینگ، آنا و مارتین که هر کدام نگاه خاص خود را دارند. استفان به تصویر آنا خیره می شود و می گوید: «یک بار اتفاقی او را در فرودگاه دیدم که می خواست پروازش را عوض کند، آنا متوجه من نمی شود او با پیتر بود و بچه ای همراهشان. او با هیچکس دیگری متفاوت نبود.»
دیالوگ پایانی فیلم تکاندهنده است گویی تمام آنچه سال ها برایشان زحمت کشیده بودی را به خاطر هیچ چیز ویران کرده ای و تازه متوجه می شوی که چه چیزهایی را از بین بردی و خرابه ای بر جای گذاشتی. نه جایی برای جبران باقی گذاشته ای و نه عذاب وجدان تا لحظه ای که زنده هستی دست از سرت بر می دارد و بدتر از همه این است که با خودت تنها مانده ای خودی که هر روز نهیب می زند که او با هیچکس دیگری متفاوت نبود. بر خلاف تصور عموم فرد خائن نیز رنج بزرگی با خود حمل می کند، قرار نیست همیشه از دست دادن عزیزی رخ بدهد کسی که خیانت می کند بعضی اوقات یا همیشه وجدان درد دارد، نگرانی و اضطراب مداوم از افشای راز آرامش را از او سلب می کند و دیگر نمی تواند به راحتی به اطرافیان خود اعتماد داشته باشد.
بعد از دیدن فیلم فکر می کردم چرا کارگردان تا این اندازه خشونت روحی و روانی نسبت به این قضیه اعمال کرده بود؛ مرگ مارتین و ترک شدن استفان توسط آنا. شاید می خواست ژرفنای نمایشی حزن انگیز را حس کنیم. داستان فیلم می توانست تا این حد تراژیک نباشد مثلا مارتین نمیرد یا آنا با استفان بماند اما گویا کارگردان نمی خواست از این اتفاق، خوبی یا خوشی بیرون بیاید. یک اشتباه را با بدترین عواقب ممکن جلوی چشمان مان قرار داد تا کمی در مورد آن تامل کنیم و زمانی که خواستیم افسارمان را به جای عقل به احساس بسپاریم بدانیم کلید شروع فاجعه ای در آینده را فعال کرده ایم. هرچند من و شما نیک می دانیم که بارها و بارها پیامدهای خیلی از رفتارها و کارهای نادرست را مشاهده کرده ایم اما عبرت نگرفته ایم و تنها به نصیحت کردن دیگران اکتفا کرده ایم، در حالیکه اگر خودمان هم در همان شرایط قرار بگیریم رفتار بهتر و شایسته تری از ما سر نخواهد زد!
اگر در رابطه ای متعهد هستید و خواسته یا ناخواسته دلتان لرزیده است:
1- موقعیت، فکر، احساس و رفتار خود را بررسی کنید؛
2- نگاه پیش گیرانه داشته باشید (چرا این حس به وجود آمده است؟ چگونه می توانم بدون سرکوب کردن آن را در تعادل نگه دارم؟)؛
3- اگر به هر دلیلی نارضایتی با طرف مورد تعهد دارید یک فضای ارتباطی سالم ایجاد کنید (از مهارت های مکالمه بهره بگیرید)؛
4- این مساله را در سه وجه مدنظر قرار دهید: خودم، همسرم/دوستم، ازدواجم/ارتباطم؛
5- در مورد احساسات، افکار و عقایدتان در ارتباط با این مساله بنویسید. (همان طور که بارها عنوان شده است نوشتن یکی از راه های حل و فصل درون ذهن است).
مهم و کاربردی: به غیر از این مورد هر مشکلی در رابطه عاطفی یا زندگی مشترک باید با نگاه فرایندی بررسی و تحلیل شود، مراحل زیر را با دقت مطالعه و به کار ببندید:
1. تعریف مشخصی از مشکل ارائه دهید؛
2. ارائه راه حل، تا می توانید راه حل ارائه دهید ( از مدل طوفان فکری استفاده کنید و هر چه به ذهنتان می رسد را فهرست کنید مهم نیست چقدر احمقانه به نظر برسد!)؛
3. راه حل ها را ارزیابی کنید؛
4. اگر لازم است برخی از راه حل ها را ترکیب کنید و سپس یک راه حل مناسب انتخاب کنید؛
5. راه حل انتخاب شده را اجرا کنید و آثار و نتایج آن را بررسی کنید؛
با بررسی این فرایند پنج مرحله ای همه چیز شفاف می شود و بهتر می توانید تصمیم بگیرید. می دانید اکثر افراد به جای شفاف سازی چه کاری انجام می دهند؟
متخصصان در این زمینه هشدار می دهند که به این پدیده (خیانت) تک عاملی نگاه نکنیم و از ابعاد مختلف به بررسی آن بپردازیم. حتما بارها این عبارت ها را شنیده اید که می گویند: فلان فرد خیانت کرد چون همه مردها تنوع طلب هستند و ... متاسفانه بیان این جمله ها در جامعه جا افتاده است که نه تنها کمکی به حل مسائل نمی کند بلکه به نوعی برچسب روی افراد گذاشته می شود طوریکه باید آن را پذیرفت! مردها دست خودشان نیست و در ذاتشان تنوع طلبی نهادینه است! به جای وقت بیهوده صرف کردن برای این کلیشه های رایج که سودی هم ندارد بهتر است موارد زیر را در ارتباط با همسر/والدین/فرد سوم و خودمان بررسی کنیم.
اگر نیازهای عاطفی من در ارتباط با والدینم آسیب دیده باشد ترس ها، انتظارها و باورهایی در من شکل می گیرد که در انتخاب همسر، مرزبندی ارتباطی و رفتار با همسر و حتی شیوه مقابله با مشکلات احتمالی به نحوی عمل می کنم که دوباره نیازهای عاطفی من آسیب ببینند. تله هایی که در روان ما شکل می گیرد نماینده تام الاختیار والدین در روان ما هستند. مطالب زیادی در ارتباط با سبب شناسی در این زمینه وجود دارد که تخصصی تر است و در این نوشتار نمی گنجد. سعی من بر این بود با توجه به اصولی که همیشه از نظرها پنهان می ماند و اتفاقا می تواند کمک بهتری به ارائه راه حل های مناسب تری داشته باشد شما را ترغیب کنم نگاه موشکافانه ای به این نوع مسائل داشته باشید و با یک الگوی خاص جلو نروید تا بتوانید به خود و دیگران آسیب کمتری برسانید.
معرفی سریال: Presumed Innocent هرچند این سریال یک درام جنایی و دادگاهی است اما به دلیل موضوع خیانت با سکانس هایی مواجه می شوید که از نگاه سه نفری که درگیر این ماجرا شده اند لحظات قابل تاملی برای بیننده رقم می خورد. احساسات هر فرد در ارتباط با این مساله بسیار واقعی و قابل فهم به تصویر کشیده شده است، حتی ممکن است برای کسانیکه این شرایط را تجربه کرده اند بسیار دردآور باشد.