Sara Haghtalab·۴ سال پیشنویسنده محترمجمعیت را که مثل مگس های مزاحم دائم سر راهم ظاهر میشدند کنار زدم. طبق معمول چند جوان علاف هم تا سرحد مرگ مشغول فیلمبرداری و گرفتن سلفی بو…
Sara Haghtalab·۴ سال پیشآرزوی بزرگچیزی به نیمهشب نمانده. نشستهام در کافهی همیشگی و آخرین جرعه از قهوهی شبانهام را مینوشم. دلم تنگ خواهد شد. البته دیگر واقعن کافی است.…
Sara Haghtalab·۴ سال پیشرگ غیرت شاعرمعشوق نشسته روبه رویش. دو دستش را بر زیر چانه چفت کرده و به دوردست نگاه میکند. عاشق لبخند رضایت بر لب، به معشوق خیره شده و از موی سر تا نا…
Sara Haghtalab·۴ سال پیشگذرگاه دو دنیاهمهچیز در سکون تمام است. سکون و سکوت. نه در آسمان بالای سرمان حرکتی وجود دارد نه در دریای جلوی رویمان. جلوی چشمانمان گسترهی بیکران روشنای…
Sara Haghtalabدرکتاب باز·۴ سال پیشوقتی کتابها صدایت میزنندتحت فشارم. از چپ و راست. انگار که دستگاه پرسی افقی در دو طرف من قرار گرفته باشد. قبلن کمی آزادتر بودم اما فکر میکنم یک عضو جدید وارد خانوا…