"ذهن ما صرفا کارکرد مغز ما نیست، بلکه مجموعهی آن چیزهایی که مغز ما میآفریند، فرم بدن، دوستان و اطرافیان، جامعه و جهان ماست".
جملهای قابل تامل از فیلسوف انگلیسی اندی کلارک در کتاب به تازه چاپ شدهاش به نام "ماشین تجربه"، که رویکرد دکارتی در شناخت bottom-up و ذهن را به چالش میکشد.
به این فکر میکنم که تک تک جاهایی که پا گذاشته ام، تک تک دوستانی که کنارشان یاد گرفتم و خندیدم و بزرگ شدیم؛ عطر نعنای باغچه فیروزکوه، خجالتی بودن بابا، بوی الچورک مهربان جان، محبت بیدریغ خاله نازی، شنیدن پادکست پرسه به همراه میثم در مسیر ایستگاه دو، سفرهای کودکیام به اصفهان، سر و کله زدن با نتهای پیانو، برنامه ریزی برای سفر و لذت از سفر برنامه ریزی نشده، قهقهههای دوران لیسانس، کلاس های رهیافت آقا شارمین که شروعی بود برای علاقه مندی به کنشگری، خواندن فلسفه و جامعهشناسی و مسئولیت پذیری، بازی با کودکان بیمارستان علیاصغر، سلیقهی بینهایت عزیزانم در خانه درمان، دوندگیهای خانواده های دادخواه و داغدار تا نگذارند خون به ظلم ریخته شده پاره جانشان پایمال شود، تلاش جمعی برای برگزاری و کتاب کردن سمینارهای جمعیت امام علی تا راه برای آیندگان هموارتر شود، اراده محیا، انرژی بینهایت نیما برای اینکه سعی میکنه حواسش به همه باشه، بچهها و داوطلبان جمعیت که در قلبم ابدی شدهاند، بدنی که با زخم جراحی سالهای قبل دوست شده، لبخند در کنار عزیزانی که برایم آرامش میآفرینند، معلمانی که چراغ مسیر آگاهی و کنش شدند،گلهای باغچه مراغه، باور به اینکه انسان همواره در حال شدن است، همه و همه ذهن من را میسازند.
ذهن ما در یک فرایند جمعی ساخته میشود.
امروز زادروز بیژن الهی است. شعری از او را بسیار دوست میدارم.
اگر بدانی چهقدر تاریک شدهست، میباید تا همهی روشنای از دسترفته شوی، بی آن که چیزی از تاریکی برتوانی.