Mohammad Saleh Ansari محمد صالح انصاری
Mohammad Saleh Ansari محمد صالح انصاری
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

خالی‌هایی که هنگام استخدام برای من در گلرنگ بستند

یادش بخیر وقتی می‌خواستم «گروه صنعتی گلرنگ» استخدام بشم چه حرف‌های خوشگلی تحویلم دادن. چند تا از اون‌ها رو می‌گم:

  • یادمه یکی از واسطه‌های فرایند جذب بهم می‌گفت به زودی اونقدر پیشرفت می‌کنی که یکی از ماشین‌های تو پارکینگ (که همه‌شون لوکس بودن) "مال خودت می‌شه". خیلی مسخره بود این حرفش. واقعاً هم پول دغدغه آخرم بود.
  • "گروه ما خیلی بزرگه و فرصت یادگیری خواهی داشت". واقعاً هم خیلی بزرگ و متنوع بود (هست) ولی فرصت یادگیری به من داده نشد. تعامل بین شرکتی خیلی کم و با اکراه بود؛ لااقل در سطح ما. منم تازه از معدود آدم‌های خوشبخت مجموعه بودم که به واسطه کارم تو دانشگاه و برگزاری بازدید دانشجویی، یه سری از کارخونه‌های گروه رو دیدم. وگرنه گروه برای صاحبانش بزرگه، نه برای کارمندان جزئش (ببخشید این عبارت رو استفاده می‌کنم ولی واقعاً ما جزء بودیم).
  • کرامت انسانی، تکرار می‌کنم: «کرامت انسانی»! من کارشناس واحد استراتژیک بودم ولی استراتژی‌های سازمان رو نباید می‌دونستم! یادم نمی‌ره یه روز یکی از رؤسا گفت که بریم دفترش. بعد دیدیم یه سری از محصولات My (آرایشی و بهداشتی) گذاشته و گفت که هر کس می‌خواد برداره چون داره خراب می‌شه!
  • "تو کار رشد خواهی کرد". کارهایی که به من سپرده می‌شد فقط به منظور تأیید نظر و تصمیم پیش‌فرض رئیسم بود. من عاشق خلاقیت و کارهای نو بودم ولی مجبور بودم کاری رو بکنم که رئیسم می‌خواد. شاید طبیعی باشه که دستورات اون رو اجرا کنی ولی این که کوچکترین سؤالی نشه که "نظر خودت درباره این کار چیه" خیلی درد داره. نوکر بودیم خلاصه. نوکری که Excel بلد بود و کمی هم انگلیسی سرش می‌شد.
می‌رفتم تو انبارهای گروه تا وزن و ابعاد کارتن و خود کالاهای داخلشون رو اندازه‌گیری کنم
می‌رفتم تو انبارهای گروه تا وزن و ابعاد کارتن و خود کالاهای داخلشون رو اندازه‌گیری کنم


همه چیز سیاه بود؟

البته اونقدری که تو متن می‌بینید از گلرنگ ناراضی نیستم. نمک‌دون نمی‌شکنم و نمی‌خوام سیاه‌نمایی کنم. منم خیلی چیزها یاد گرفتم ولی یا خودم آموختم و یا از معدود همکاران بی‌نظیری که داشتم یاد گرفتم. سازمان "هیییچ" برنامه رشدی برای من نداشت. آینده‌م کاملاً مبهم بود در یکی از مهمترین و موفق‌ترین سازمان‌های بخش خصوصی؛ گروه صنعتی گلرنگ.

من گلرنگ رو دوست داشتم و حتی مقید بودم محصولاتش رو بخرم. هنوز هم بایودنت، اولین انتخاب منه. ولی گلرنگ واقعاً من رو دوست نداشت. به راحتی قابل جایگزینی شده بودم. اصلاً براش مهم نبود حال من چطوره. فقط سر وقت حقوق می‌داد و یه وقت‌هایی هم ارزاق می‌داد که من تو فامیل پخش می‌کردم و همه ذوق می‌کردن!

یعنی هیچ کس موفق نمی‌شه؟

من قصه خودم رو تعریف کردم. کم نیستن کسانی که چنین حسی دارن در اون سازمان. آیا هیچ کس موفق نمی‌شه تو اون سازمان؟ چرا! خیلی‌ها، ولی خوبی از خودشونه نه از سازمان. یکی از مهمترین عوامل موفقیت در گلرنگ و فکر می‌کنم بیشتر سازمان‌های خیلی بزرگ (در مقیاس چند هزار کارمند) اینه که در چه شرکت و چه واحدی مشغول به کار بشید. قصه من و دوستانم در اون واحد، بسیار مشابه هم هستن.

به گلرنگ احترام بگذاریم؟

نمی‌دونم. من بابت دروغ‌هایی که از اول به من گفته شد بسیار ناراحتم، اما به چشم خودم دیدم که در تلاطم‌های مرگ‌بار و «کسب و کار افکن» ایران، همواره گلرنگ دوام آورده و حتی از آب گل‌آلود ماهی هم گرفته. هیچی نباشه بیش از 20هزار خانواده از کنار این گروه صنعتی ارتزاق می‌کنن و این خیلی ارزشمنده.

بزرگترین مشکل گروه صنعتی گلرنگ از نظر من به عنوان یک کارشناس ساده و ناموفق، مدیریت منابع انسانی، اختلاف طبقاتی واقعی و مجازی بسیار زیاد در سازمان، عملکردهای جزیره‌ای و سنجش موفقیت با «پول» بود. امروز نمی‌دونم حال گلرنگ چطوره ولی با دوستانم که صحبت می‌کنم، پاشنه بر همون در می‌چرخه و کماکان گروه صنعتی گلرنگ سازمانی‌ست با ظاهری مدرن ولی مدیریتی بسیار سنتی.

چند تا عکس هم ببینید از روزهای خوبم با دوستانی که چندتاشون واقعاً برام نمونه بودند. امیدوارم حرف‌های من رو نه به عنوان یک قضاوت قطعی، بلکه به عنوان یک شاهد عینی خوانده باشید. این فقط یک روایت، از یک نفر، از یک زاویه دید بود.

هر کی بگه من سر کار تا حالا خوابم نبرده دروغ می‌گه!
هر کی بگه من سر کار تا حالا خوابم نبرده دروغ می‌گه!
از راست: طه، حمزه، علی و سینا
از راست: طه، حمزه، علی و سینا
دفتر نوآوری و فناوری گلرنگ در دانشگاه شریف که بسیار دفتر ناموفقی بود! قصه‌اش جدا و آموزنده‌س.
دفتر نوآوری و فناوری گلرنگ در دانشگاه شریف که بسیار دفتر ناموفقی بود! قصه‌اش جدا و آموزنده‌س.
همیشه سلفی رو طه می‌گرفت چون بلندتر از همه بود. همیشه هم ژستش همینه تو عکس‌ها مگر اینکه بخندونیش از قبل!
همیشه سلفی رو طه می‌گرفت چون بلندتر از همه بود. همیشه هم ژستش همینه تو عکس‌ها مگر اینکه بخندونیش از قبل!
طه با فرزانه، یکی از ملائکه روی زمین ازدواج کرد. یکی از دوست‌داشتنی‌ترین و بامعرفت‌ترین زوج‌هایی که می‌شناسم.
طه با فرزانه، یکی از ملائکه روی زمین ازدواج کرد. یکی از دوست‌داشتنی‌ترین و بامعرفت‌ترین زوج‌هایی که می‌شناسم.
آقای اوسطی (راستیه) برامون چای می‌آورد. بسیار مؤدب و عزیز بود. اصلاً به درد این دنیا نمی‌خورد. عکس روزهای آخر سال 95ه.
آقای اوسطی (راستیه) برامون چای می‌آورد. بسیار مؤدب و عزیز بود. اصلاً به درد این دنیا نمی‌خورد. عکس روزهای آخر سال 95ه.
یک چهارم این عکس ایران نیستن، یک سومشون دیگه گلرنگ نیستن، کلشون دیگه تو این دفتر نیستن! رفتن یه جای دیگه.
یک چهارم این عکس ایران نیستن، یک سومشون دیگه گلرنگ نیستن، کلشون دیگه تو این دفتر نیستن! رفتن یه جای دیگه.
روز آخرم در گروه صنعتی گلرنگ (29 خرداد 96، دو روز پیش از اعزام به سربازی) از راست: خانم خبازی، سینا، خودم، طه، سعید،علی، دکتر عسگری، فرزانه و خانم بابایی.
روز آخرم در گروه صنعتی گلرنگ (29 خرداد 96، دو روز پیش از اعزام به سربازی) از راست: خانم خبازی، سینا، خودم، طه، سعید،علی، دکتر عسگری، فرزانه و خانم بابایی.









شغلمنابع انسانیگروه صنعتی گلرنگفرهنگ سازمانی
کارت پایان خدمت، آغاز سربازی راستکی‌ست. عضو تیم «روبه‌راه»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید