خانه دو وجه دارد. یک وجه، ظاهر و کالبد خانه است و وجه دیگر مفهوم خانه است که در دل رویدادها و روایتها شکل میگیرد.
خانه عناصر مختلفی دارد مثل پنجره، سقف، نور، گرما… که هرکدام میتواند نماد و استعارهی مفهومی باشند و از طرفی ساکنان خانه، مهمانها، همسایهها و ارتباط این آدمها با هم و نیز ارتباطشان با عناصر خانه، سیستم پیچیدهای به نام خانه را به وجود میآورد. خانهای که هم راویست هم روایتشونده! هم خلق میکند و هم خلق میشود.
در این مجموعه، نویسندگان به سراغ داستانهای فارسی میروند تا شش مفهوم کلیدی حضور، حریم، امنیت، مرز، زنانگی و قدرت را که در پیوند با خانه، معناساز میشوند بررسی کنند و در پایان به مفهومی میرسند به نام بیخانمانی!
در این باره میخوانیم:
«تلاش برای حفظ خانه، همان تلاش برای حفظ معنای آن است و همهی اینها برای گریز از بیخانمانیست.»
و در جایی دیگر میخوانیم:
«آیا کسی که در فضایی دائمی زندگی میکند و در آن آسایش، حریم یا امنیت ندارد، بیخانمانی را تجربه نمیکند؟ آیا بدون محقق شدن معنای خانه، میتوان نام یک کالبد فیزیکی را خانه گذاشت؟»
کتاب را که میخواندم به جای خانه، گذاشتم وطن و بعد نفسم بند آمد از این که سالهاست دلخوش به کالبد فیزیکی این خانه بودهایم، بیآن که بدانیم قدم اول برای حفظ خانه این است که بفهمیم بیخانمانی وقتی اتفاق میافتد که خانه از معنا تهی شده باشد و این خانه، سالهاست از مفاهیمی چون حریم، امنیت و آرامش تهی شده است.
یادداشتها – صدیقه حسینی