یکی دیگر از ادعاهایی که در اثر تکرار و تلقین پذیرفته ایم همین مطلب است که نظام دموکراسی بر پایه عقلانیت است. حتی در بسیاری از خطابه ها و مقالات و مصاحبه ها از اصطلاح «نظام دموکراتیک عقلانی» استفاده می شود. علت اصلی که بر پایه آن دموکراسی را بر اساس عقلانیت می دانند این است که دموکراسی را در مقابل حکومت دینی قرار می دهند. لذا اینطور ادعا می شود که حکومت دینی بر پایه خرافات دینی است، و چون دموکراسی ماهیتی سکولار و غیر دینی دارد نتیجتا می شود عقلانی.
این قبیل استدلالات سطحی در جامعه ما خریداران متعصبی هم دارد. اما اگر تعصب خشک مذهبی به این باورهای ضد مذهب را کنار بگذاریم، آیا واقعا دموکراسی بر پایه عقلانیت است؟
این مساله را از چند بعد می توان بررسی کرد.
اولا، مفروض این ادعا این است که قوانین فقهی و مذهبی غیر عقلانی هستند. قبلا گفتیم که اتفاقا اگر فرض کنیم مذاهب از آسمان به زمین نازل نشده و توسط خود انسانها ساخته و پرداخته شده اند، بر اساس نظریه علمی تکامل داروین به این نتیجه می رسیم که قوانین فقهی و مذهبی که هزاران سال در جوامع انسانی جاری بوده اند قطعا کارآمد و دقیق و عقلانی بوده اند.
دوما، حتی اگر فرض کنیم حکومت مذهبی غیر عقلانی است، دلیل نمی شود که دموکراسی عقلانی باشد. به این دلیل که در شیوه علمی، اثبات عدم صحت یک گزاره الزاما به معنی صحت گزاره دیگر نیست، مگر اینکه از قبل بدانیم قطعا یکی از آن دو گزاره درست است. مثلا اگر اثبات کنیم که امروز شنبه نیست، دلیل نمی شود که حتما یکشنبه باشد. اما اگر ثابت کنیم الان شب نیست، در آنصورت ثابت می شود پس روز است. این مورد در خصوص دموکراسی و حکومت دینی صدق نمی کند. چون حکومت های سکولار و غیر دینی غیر دموکراتیک هم وجود دارند. از حکومت های کمونیستی بگیرید تا همین پهلوی اول و دوم خودمان که غیر دینی بودند، و غیر دموکراتیک هم بودند. ضمنا این را هم باید توجه داشت که از یک نظر حتی سکولاریسم هم نوعی مذهب است و در ماهیت با مذاهب سنتی هیچ تفاوتی ندارد، بجز این تفاوت که مذاهب سنتی در گذر زمان آزموده شده اند، اما سکولاریسم مدرن امروزی تازه دارد در بسیاری موارد آزمون و خطا می کند.
سوما، اگر نگاهی دقیقتر به دموکراسی بیاندازیم متوجه می شویم هیچ چیز عقلانی در آن نیست!
اساسی ترین اصل در دموکراسی همان حق رای عمومی است. یعنی لااقل در تئوری قرار است همه افراد جامعه در تصمیم گیری های اجتماعی حق رای داشته باشند، و هر کس هم فقط یک حق رای دارد. کجای این داستان عقلانی است؟!
هر کدام از ما لااقل در یک زمینه صاحب تخصص و آگاهی خاص هستیم. هر تخصصی هم داشته باشیم اولا عمر خود را برای کسب تجربه و تخصص در آن زمینه بخصوص صرف کرده ایم، و ثانیا می دانیم بسیاری از تجربیات ما به قدری خاص است که شاید هیچ احد دیگری در دنیا آن تجربیات را نداشته باشد. آیا ما در حوزه تخصصی خودمان حاضریم از شخصی که هیچ تخصصی در آن زمینه ندارد حرف شنوی داشته باشیم؟
جهان پیرامون ما به قدری پیچیده است که هیچ انسانی توان درک تمام پیچیدگی های جهان را ندارد. تمام پیچیدگی های نامکشوف جهان که جای خود، حتی هیچ انسانی قادر نیست تمام پیچیدگی های مکشوف جهان را بشناسد. در هر حوزه ای وارد شویم می توانیم تمام عمر خود را صرف یادگیری کنیم و باز وقتی سرمان را زمین گذاشتیم که بمیریم خودمان می دانیم که بی نهایت مطلب نادانسته در همان حوزه تخصصی خود داریم که فرصت درکشان را نداشته ایم.
یک پزشک هفت سال درس می خواند و آموزش می بیند تا پروانه طبابت بگیرد. تازه در آن مقطع می شود جوجه پزشک! کلی وقت صرف معاینه بیمار می کند و تازه معلوم نیست تشخیصش چقدر درست از آب در بیاید. از آنجا به بعد عمری را به طبابت می گذراند تا بشود یک پزشک حاذق و کار کشته. از همانهایی که به طرفه العینی مشکل بیمار را تشخیص داده و درمان آن را هم می دانند. کدام انسان عاقلی پزشکی که چهل سال طبابت کرده را می گذارد و می رود سراغ یک جوجه پزشک که تازه فارغ التحصیل شده؟
مدیریت یک سوپرمارکت ساده هم برای خودش ظرایف و دقایقی دارد. شاید همان پزشک را اگر بگذاریم سوپرمارکت را مدیریت کند از عهده کار بر نیاید. باید مدتی شاگردی و تجربه اندوزی کند تا بتواند روی پای خودش بایستد. بعد چطور و با کدام عقلانیت به این نتیجه می رسیم که همه مردم جامعه باید در تصمیم گیری های کلان مدیریتی جامعه حق نظر داشته باشند؟
به قول فردوسی:
همه کدخدایند و مزدور کیست
همه گنج دارند و گنجور کیست
ز دینآوران این سخن کس نگفت
تو دیوانگی داشتی در نهفت
از مضحک ترین خصوصیات برخی نظام های دموکراتیک محدودیت هایی است که بر دوره های تصدی بالاترین سطوح مدیریتی اعمال می کنند. مثلا رئیس جمهوری که حد اکثر می تواند دو دوره چهار ساله بر سر کار باشد. اگر واقعا قرار باشد این رئیس جمهور کار مدیریتی انجام دهد، کدام عقل سلیمی می پذیرد مدیری که تجربه مدیریت در بالاترین سطح اجرایی کشور را دارد باید کنار برود و یک فرد بی تجربه جای او را بگیرد؟ یعنی یک مدیر باید چند سال بیاید آزمون و خطا بکند و گند بزند به امور مملکت، بعد که کار بلد شد و کم کم داشت به پختگی می رسید باید کنار برود و یک بی تجربه بیاید و روز از نو روزی از نو.
البته بگذریم که همین مطلب نشان می دهد در حکومت های دموکراتیک رئیس دولت عملا هیچ کاره است و مانند مترسکی است که آنجا می کارند تا عده ای دیگر تصمیمات اصلی را دور از چشم دیگران در جای دیگر بگیرند. تعجبی هم ندارد که بازیگران و آکتورها اقبال خوبی در کسب کرسی ریاست جمهوری داشته اند. از رونالد ریگان که بازیگر سینما بود بگیریم تا دونالد ترامپ که در نمایش های کشتی حرفه ای نقش بازی می کرد.
کافی است نظری به مناظره انتخاباتی اخیر در آمریکا بیاندازیم که میان ترامپ و بایدن برگزار شد. دو نفر با هم مسابقه گذاشته بودند که چه کسی فحش های آبدارتر و رکیک تری به دیگری می دهد یا کدام بهتر بلد است از دیگری سوتی گرفته و رو کم کنی متلک بیاندازد. اتفاقا از این جهت فحاشی نمی کنند که دل خودشان خنک شود. قطعا هر دو پیرمرد از سن این قبیل لودگی ها عبور کرده اند. بلکه دلیل اصلی فحاشی هر دو از اینرو است که رای دهندگان آمریکایی از شنیدن الفاظ رکیک علیه کاندیدای جناح مقابل لذت می برند. پس برای جذب آرای بیشتر هر دو طرف باید سعی کنند هر چه بیشتر به سبک مردم کوچه بازار فحاشی کنند. کجای این سیرک کودکانه عقلانیت هست؟
اتفاقا این مورد محدود به آمریکا هم نیست و در تمام دموکراسی ها وجود دارد. اما شدت آن در آمریکا از همه جا بیشتر است. دقیقا به همین دلیل که آمریکا پر سابقه ترین دموکراسی جهان است. هر چه دموکراسی در جامعه ای بیشتر جا افتاده و پیشرفته تر شود، به همان میزان از عقلانیت آن کاسته شده و سخیفتر می گردد. کما اینکه در خود آمریکا هم سابقا وضع تا این اندازه افتضاح نبود. بعنوان مثال مناظره های انتخاباتی ریچارد نیکسون را، با مناظره های رونالد ریگان، با مناظره های کلینتون، بوش، اوباما، و نهایتا ترامپ مقایسه کنیم، به وضوح یک روند کاهش عقلانیت و افزایش خریت را مشاهده می کنیم.
همانطور که بالاتر گفتیم، اساسا مناظره های انتخاباتی و انتخابات از همان ابتدا هم امری غیر عقلانی بودند، اما فرآیند دموکراتیک مانند قطاری است که هر چه جلوتر می رود بیشتر جامعه را به سمت پرتگاه می کشاند.
در همین جریانات انتخابات پیش رو در آمریکا، جو بایدن، نامزد حزب دموکرات و رقیب ترامپ، در جریان بازدید از یک کارخانه با یکی از کارگران آن کارخانه وارد بحث شد. کارگر مذکور گفت: «تو برای من کار می کنی». منظورش این بود که رئیس جمهور برای من که رای دهنده هستم کار می کند. خیلی جالب بود که بایدن بی رودربایستی اینطور جواب داد:
Don't be an asshole! You know I don't work for you.
اینقدر لاشی نباش! خودتم میدونی که من واسه تو کار نمیکنم.
و البته واقعیت هم همین است. رئیس جمهور یا هر رئیس دولت دیگری در نظام های دموکراتیک اصلا قرار نیست خادم رای دهندگان باشد. بلکه قرار است در خدمت یک هیات حاکمه ای باشد که صاحبان اصلی قدرت هستند، اما هیچ سمت رسمی ندارند. این دم و دستگاه انتخابات هم صرفا برای این است که ظاهری مشروع به دولت داده شود. و شاید این تنها جنبه عقلانی دموکراسی باشد. یعنی عقلانیتش در این است که به صاحبان اصلی قدرت امکان می دهد پاسخگو نباشند و در معرض هیچ انتقاد یا فشاری قرار نگیرند. اگر گَندِ کاری در بیاید نهایتا یک دولت می رود و دولت دیگری می آید. مانند این که یک دلقک وقتی هو می شود برود و یک دلقک دیگر وارد صحنه شود. اما صاحب سیرک پشت پرده باقی می ماند و کسی نمی تواند بازخواستش کند. اتفاقا این صاحب سیرک است که دلقک ها را بازخواست می کند.
اما مهمترین اشکال دموکراسی تاثیری است که بر فرهنگ جامعه می گذارد. انحطاط روز افزون فرهنگ و اخلاق آمریکایی که بازتاب آن را در مناظرات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا می بینیم هم از همین مطلب می آید. در نظام های غیر دموکراتیک پایه و اساس ساختار حکومت و دولت بر این فرض استوار است که وقتی کسی در زمینه ای تخصصی ندارد بنابراین حق اظهار نظر در آن زمینه را هم ندارد. اما در دموکراسی این فرض کنار می رود و برعکس حق مساوی و برابر برای اظهار نظر و رای به همه آحاد جامعه اعطا می شود. همین مطلب باعث می شود این توهم در انسانهای چنین جوامعی پدید آید که می توانند در هر موضوعی مستقلا و با تکیه بر دانش ناقص خود تصمیم گیری کرده و عمل کنند.
سعدی می گوید:
همه کس را عقل خود بکمال نماید و فرزند خود بجمال.
یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند
چنان که خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان: گر این قبالهٔ من
درست نیست خدایا یهود میرانم
یهود گفت: به تورات میخورم سوگند!
وگر خلاف کنم همچو تو مسلمانم
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم
دریغ از اینهمه عقلانیت که چه ها بر سر ما آورده و خواهد آورد.
جهان زین سخن پاک ویران شود
نباید که این بَد به ایران شود