ویرگول
ورودثبت نام
سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۲۳ دقیقه·۴ سال پیش

آیا رسالت رسانه ها افشاگریست یا بادمجان دور قاب چینی؟

به شهادت روزنامه نیویورک تایمز، ریچارد وُلف برجسته ترین اقتصاددان مارکسیست آمریکایی معاصر است. وُلف ابداعاتی در نظریه مارکسیستی دارد که او را از سایرین متمایز می سازد. منجمله این مشاهده که نظامهای دموکراتیک غربی در ساختار سیاسی اصول دموکراسی را پیاده کرده، اما در ساختار کسب و کارها و محل کار نظام غالب همان شیوه سلسله مراتبی بالا به پایین است که در نظامهای اقتدارگرا وجود دارد. لذا ولف علاج مشکلات سرمایه داری را تحول در ساختار کسب و کارها و هدایت آنها به سمت دموکراسی می داند. به این ترتیب تعریف ولف از سوسیالیسم عبارت است از گسترش کسب و کارهایی که بصورت دموکراتیک توسط کارگران و کارمندان هدایت و مدیریت می شوند (دموکراسی در محل کار).

Richard D. Wolff
Richard D. Wolff


از این نظر البته دیدگاه ولف همسو با سایر مارکسیستها و حتی آنارشیستها و لیبرتاریانیستها است. یعنی مشکلاتی را در سرمایه داری و مدرنیته و دموکراسی مشاهده کرده اند، اما علاج این مشکلات را حرکت بیشتر به سمت مدرنیته و دموکراسی می دانند.

از جمله مشکلاتی که ولف مشاهده کرده توقف رشد سطح دستمزد کارگران آمریکایی است.

تا دهه 1970 دستمزد کارگران آمریکایی همیشه و بطور دایم متناسب با ارتقای بهره وری تولید روند افزایشی داشت. همین رشد دایمی باعث شکل گیری فرهنگی شد که به رویای آمریکایی معروف شده است. اما از دهه 1970 این رشد متوقف شد. به این ترتیب که بهره وری تولید همچنان مانند گذشته روند افزایشی داشته، اما دستمزد کارگران آمریکایی متناسب با افزایش بهره وری افزایش نیافته است. این باعث شد تا رویای آمریکایی دیگر با واقعیت مطابقت نداشت.

اشاره ولف به این نمودار است که در نوشته های قبلی بررسی کرده بودیم:

ولف ادامه می دهد:

کارگران آمریکا که نسل اندر نسل به فرهنگ رشد دستمزد و درآمدها خو کرده بودند، وقتی با عدم رشد سطح دستمزدها روبرو شدند به دنبال راهی می گشتند تا همچنان سطح رفاه سابق خود را حفظ کنند. به این ترتیب بود که هر کسی به دنبال شغل دوم و حتی سوم رفت، زیرا درآمد یک شغل دیگر کفاف بریز و بپاشهایی که به آن خو کرده بودند را نمی داد. علاوه بر این زنان هم به نیروی کار پیوستند، چون بر خلاف سابق که درآمد یک نفر می توانست پاسخگوی مخارج کل خانواده باشد، حالا باید زن و مرد هر دو به دنبال کار می رفتند. به این ترتیب جنبش آزادی و برابری زنان، جنبه دیگرش جبران توقف رشد دستمزد کارگران آمریکایی بوده است.

ولف بر پایه این مشاهده، محافظه کاران آمریکایی را به استهزاء میگیرد که از طرفی ادعای حفاظت و حمایت از قداست خانواده را دارند، اما از طرف دیگر با حمایت از سرمایه داران در مقابل طبقه کارگر موجب از هم گسسته شدن خانواده ها و افزایش آمار طلاق و تجرد شده اند:

هیچ توجه کرده اید که تصویری که در فیلمها و برنامه های تلویزیونی قبل از دهه 1970 از خانواده های آمریکایی می دیدیم چقدر با تصویری که امروز می بینیم تفاوت داشته؟ آن زمان خانواده هایی را می دیدیم که همگی خوشحال و خندان بودند، مرد از سر کار به خانه می آمد و زن به استقبالش رفته و او را به میز غذاهایی که درست کرده بود فرا می خواند. روابط زن و مرد عاشقانه و دوستانه بود. اما در فیلمها و سریالهای امروز دایما زن و مرد را در حال دعوا و توهین و فحاشی می بینیم. عشق و محبت جایش را به رقابت و نفرت داده.
وقتی دستمزد کارگران رشد نکند و زنان مجبور باشند برای حفظ سطح رفاه خانواده بیرون رفته و مانند مردان کار کنند، طبیعی است که دیگر قادر نخواهند بود آن نقش سنتی خود را ایفا کنند که عبارت بود از تامین و تزریق عشق و محبت در روابط زناشویی و خانوادگی. اگر قبلا نوعی تقسیم کار میان زن و مرد وجود داشت، طوری که مردان بیرون از خانه کار کرده و زنان کارهای منزل را رتق و فتق می کردند، حالا زن و مرد هر دو باید بیرون از منزل کار کنند و به دلیل خستگی و انرژی که سر کار از آنها گرفته شده، هر دو به یک اندازه نسبت به انجام کارهای داخل منزل بی میل و بی رغبت خواهند بود. بنابراین طبیعی است که دعوا و تنش میان زن و مرد روز به روز بیشتر شود.



در نوشته های قبلی به تفصیل توضیح دادیم که عدم رشد سطح دستمزد کارگران آمریکایی به معنی کم شدن درآمدها نبوده، بلکه شکل گیری درآمدهای رانتی، بخصوص از طریق سفته بازی در بازارهای بورس و املاک موجب شد تا درآمد بخش وسیعی از کارگران آمریکایی همچنان روند صعودی داشته باشد.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1-%D9%88-%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AA-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%AD%D9%84%DB%8C-gz81qasbepiw

پس این دیدگاه که زنان آمریکایی به دلیل توقف رشد مزد و مزایای شوهرانشان از خانه بیرون زده و به مشاغل سابقا مردانه بیرون از خانه روی آوردند نمی تواند درست باشد. اتفاقا خود وُلف هم این نکته را تایید می کند:

افزوده شدن زنان به لشکر کارگران جویای کار از طرفی موجب افزایش تعداد کارگران و نتیجتا کاهش بیشتر سطح دستمزدها شد. از طرف دیگر، شاغل شدن زنان به معنی بوجود آمدن هزینه های جدیدی برای خانواده ها شد. حالا به جای یک اتوموبیل باید دو اتوموبیل خریداری می شد. از آنجا که مادر سر کار می رفت، پس باید بچه ها هم به مهد کودک سپرده می شدند و آن هم هزینه خودش را داشت. باید وعده های بیشتری از بیرون غذای حاضری تهیه می کردند. باید برای زن لباس رسمی محل کار تهیه می شد. و بسیاری هزینه های دیگر.

همکاری داشتم که دو فرزند داشت. همسرش دوست داشت شاغل باشد و بیرون از خانه کار کند. لذا سر کاری می رفت که درآمدش ماهانه 4000$ بود. از طرفی چون هر دو شاغل بودند چاره ای نبود جز اینکه بچه ها را که یکی شش ماهه بود و دیگری یک سال و نیمه در مهد کودک نام نویسی کنند. هزینه نگهداری از هر بچه هفته ای 500$ بود. بنابراین کل درآمد خانم صرف هزینه مهد کودک بچه های نوزاد و خردسالش می شد! نه تنها درآمد خانم کمک خرج خانواده نبود، بلکه عملا کل خانواده چیزی هم از جیب می پرداخت تا مادر خانواده وقت آزاد داشته باشد و به کارفرمای بیرون از منزلش خدمت کند.

اینها مشاهداتی هستند که گویا آقای اقتصاددان مارکسیست از دیدن آنها عاجز است. دلیل اصلی که این زن شغل بیرون از خانه را ترجیح میدهد به هیچ عنوان کسب درآمد بیشتر نیست. پس دلیل اصرار زن به کار بیرون از منزل چیست؟


اینجا می رسیم به مشاهده کلیدی که پیشتر از همین آقای ریچارد ولف نقل کردیم. مشاهده ای که با سوال و موضوع این نوشته هم مرتبط است. چرا تصویر خانواده آمریکایی در فیلمها و برنامه های تلویزیونی قبل از دهه 1970 اینقدر با تصویری که بعد از آن رایج شده تفاوت دارد؟ آیا این بازتاب واقعیات اجتماعی و تصویر واقعی خانواده است که در رسانه ها دیده و می بینیم، یا برعکس، رسانه ها هستند که با تصویر سازی موجب شکل گیری فرهنگ عمومی و واقعیات اجتماعی می شوند؟


خود ما هم به یاد داریم سالهای یکی دو دهه اول بعد از انقلاب را که زن در فیلمها و برنامه های تلویزیونی ایرانی همیشه در نقش مادری فداکار و دلسوز نشان داده می شد. اما از زمانی که بحث "توسعه سیاسی" در دستور کار نظام قرار گرفت، ناگهان چهره جدیدی از زن در فیلمهای ایرانی مشاهده می کردیم. ابتدا زنان اغواگر، طماع، فرصت طلب و بزه کار وارد داستانها و فیلمها شدند. اخیرا هم که صحنه دعوای زن و شوهر، خانواده های از هم پاشیده، نفرت متقابل میان زن و مرد و از این قبیل مسایل کاملا عادی شده است.

نه آن زمان که زن را همیشه در نقش مادری فداکار و همسری وفادار می دیدیم تمام زنان جامعه به آن صورت بودند، و نه امروز تمام زنان اغواگر و بزه کار و سراپا نفرت و تنفر. بلکه در هر دوره ای تصویری که مورد انتظار از زن است در رسانه های آن دوره منعکس می شود.

یعنی اگر زمانی تصویر زن همیشه بصورت مادران دلسوز و همسران مهرورز نشان داده می شد، نه به این دلیل که همه زنان به آن صورت بودند، بلکه به این دلیل بود که از زنان انتظار می رفت چنان خصلتها و خصوصیاتی داشته باشند. متقابلا از زمانی که دیدگاه های فمینیستی مد روز گشته و فراگیر شدند، زنان را با چهره ای سرکش و یاغی و طغیان کرده می بینیم. در آمریکا هم زمانی که خانواده قرار بود قداست داشته باشد، روابط زناشویی را توام با عشق به تصویر می کشیدند. اما از زمانی که دیگر نیازی به تولد و پرورش فرزندان نبوده و نیروی کار از طریق مهاجرت تامین می شود، فیلمها و سریالها هم دعوا و تنفر و تنش میان زن و مرد را نشان می دهند.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%D9%86%D8%B1%D8%AE-%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D9%88-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%AA-lxurhshbbze7


این شیوه البته مطلب جدیدی نیست و از زمانهای خیلی دور رایج و مرسوم بوده است. شعرا و مدیحه سرایانی که مخاطب آثارشان پادشاهان و حاکمان بودند با نسبت دادن صفات پسندیده و کرامات و کمالات به پادشاهان از طریق تمثیل و کنایه آنها را نصیحت نموده و به طریق صواب و نیکی رهنمون می شدند.

برای نمونه، سعدی در بوستان حکایتی نقل می کند از مرد خردمندی که اهل سفر بوده و روزی گذارش به شهری میافتد که پادشاهی نیکوکار و عادل و مردم دار در آن حاکم بود. وقتی پادشاه این مرد خردمند را می بیند تصمیم می گیرد او را بر مسند وزارت در دستگاه دولت خود بگمارد. مرد خردمند در جایگاه وزارت بسیار خوش می درخشد و امور مملکت را به نحو احسن اداره می کند. تا جاییکه رشک و حسد وزیر قبلی برانگیخته می شود:

ز روشن دلش مُلک پرتو گرفت
وزیر کُهن را غم نو گرفت
ندید آن خردمند را رخنه‌ای
که در وی تواند زدن طعنه‌ای
امین و بد اندیش طشتند و مور
نشاید در او رخنه کردن به زور

وزیر پیشین که به دنبال یافتن نقطه ضعفی از وزیر خردمند بود متوجه می شود که او به چهره دو نفر از غلامان حاضر در دربار پادشاه بطور محبت آمیزی نگاه می کند:

ملک را دو خورشید طلعت غلام
به سر بر، کمر بسته بودی مدام
دو پاکیزه پیکر چو حور و پری
چو خورشید و ماه از سدیگر بری
دو صورت که گفتی یکی نیست بیش
نموده در آیینه همتای خویش
سخنهای دانای شیرین سُخُن
گرفت اندر آن هر دو شمشاد بن
چو دیدند کِاوصاف و خُلقش نکوست
به طبعش هواخواه گشتند و دوست
در او هم اثر کرد میل بشر
نه میلی چو کوتاه‌بینان به شر
از آسایش آنگه خبر داشتی
که در روی ایشان نظر داشتی

وزیر حسود پیشین همین مطلب را بهانه کرده و به شاه گزارش می دهد که وزیر جدیدش همجنسباز است و دربار را مرکز فساد و فسق و فجور خود گردانیده:

وزیر اندر این شمه‌ای راه برد
به خبث این حکایت بر شاه برد
که این را ندانم چه خوانند و کیست!
نخواهد به سامان در این مُلک زیست
سفر کردگان لاابالی زیند
که پروردهٔ مُلک و دولت نیند
شنیدم که با بندگانش سر است
خیانت پسند است و شهوت پرست
نشاید چنین خیره روی تباه
که بد نامی آرد در ایوان شاه

شاه با شنیدن این مطلب بسیار خشمگین می شود، اما از آنجا که پادشاه خردمندی بوده کظم غیظ کرده و با خود می اندیشد که نباید با عجله و از روی عصبانیت تصمیمی گرفته یا کسی را مجازات کند. لذا تصمیم می گیرد شخصا مدتی وزیر خود را تحت نظر بگیرد:

مَلِک را چنان گرم کرد این خبر
که جوشش برآمد چو مرجل به سر
غضب دست در خون درویش داشت
ولیکن سکون دست در پیش داشت
که پرورده کشتن نه مردی بود
ستم در پی داد، سردی بود
میازار پروردهٔ خویشتن
چو تیر تو دارد به تیرش مزن
به نعمت نبایست پروردنش
چو خواهی به بیداد خون خوردنش
از او تا هنرها یقینت نشد
در ایوان شاهی قرینت نشد
کنون تا یقینت نگردد گناه
به گفتار دشمن گزندش مخواه
مَلِک در دل این راز پوشیده داشت
که قول حکیمان نیوشیده داشت

دل است، ای خردمند، زندان راز
چو گفتی نیاید به زنجیر باز

همینجا سعدی نکته حکیمانه دیگری را گوشزد کرده. پادشاه وقتی از اتهامی که بر وزیرش وارد شده بود مطلع شد، بجای پرداختن به افشاگری و جار زدن مطلب پیش همگان این مطلب را مانند رازی پیش خود نگه داشت تا بیشتر در مورد آن تفحص و تحقیق کند. یعنی سعدی صراحتا افشاگری و هوچیگری را مذمت و نکوهش کرده. مطلبی که در زمانه ما کاملا معکوس جا افتاده و بسیاری از ما تصور می کنیم افشاگری نشانه آزادگی و شجاعت و بزرگی است!

به این ترتیب شاه مدتی پنهانی وزیرش را تحت نظر می گیرد و متوجه نگاه های مشکوک او به آن دو غلام می شود:

نظر کرد پوشیده در کار مرد
خلل دید در رای هشیار مرد
که ناگه نظر زی یکی بنده کرد
پری چهره در زیر لب خنده کرد
دو کس را که با هم بود جان و هوش
حکایت کنانند و ایشان خموش
چو دیده به دیدار کردی دلیر
نگردی چو مستسقی از دجله سیر
ملک را گمان بدی راست شد
ز سودا بر او خشمگین خواست شد

با اینحال باز هم پادشاه از تصمیم عجولانه و از روی عصبانیت خودداری کرده و راه خردورزی را پیش گرفته به آهستگی مرد وزیر را پیش خوانده و او را بازخواست می کند:

هم از حسن تدبیر و رای تمام
به آهستگی گفتش ای نیک نام
تو را من خردمند پنداشتم
بر اسرار مُلکت امین داشتم
گمان بردمت زیرک و هوشمند
ندانستمت خیره و ناپسند
چنین مرتفع پایه جای تو نیست
گناه از من آمد خطای تو نیست
که چون بدگهر پرورم لاجرم
خیانت روا داردم در حرم

وزیر دانا و حکمت آموخته وقتی می شنود وزیر قبلی چغلی وی را پیش پادشاه کرده، با لبخند رو به پادشاه کرده و عرض می کند که تعجبی ندارد اگر وزیر پیشین سخن به بدگویی از وی گفته باشد. همچنین برای روشن شدن پادشاه، داستانی تعریف می کند که روزی مردی شیطان را در خواب می بیند که فرشته ای است به غایت زیبا و جمیل و دلربا! از شیطان می پرسد آیا تو واقعا شیطان هستی؟! اگر تو تا این حد زیبا رویی، پس چرا همه جا تصویر تو را به مانند دیوی کریه و خوف انگیز می کشند؟!

ندانم کجا دیده‌ام در کتاب
که ابلیس را دید شخصی به خواب
به بالا صنوبر، به دیدن چو حور
چو خورشیدش از چهره می‌تافت نور
فرا رفت و گفت: ای عجب، این تویی
فرشته نباشد بدین نیکویی
تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا در جهانی به زشتی سمر؟
چرا نقش بندت در ایوان شاه
دژم روی کرده‌ست و زشت و تباه؟
شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زاری برآورد بانگ و غریو
که ای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است

یعنی سعدی در دلِ داستان، داستان دیگری را نقل کرده تا گوشزد کند سیاه نمایی و گفتار غرض آلود تا چه اندازه می تواند با واقعیت فاصله داشته باشد. وقتی رسانه در اختیار و تحت مدیریت دشمن باشد زیبا را زشت و کریه را فتانه نمایش می دهد. سعدی هفتصد سال پیش، از قدرت رسانه به خوبی آگاه بود و ما امروز در قرن بیست و یکم با وجود بهره مندی از میراث عظیم فرهنگی که سعدی و دیگر بزرگان فرهنگ ایرانی برای ما باقی گذاشته اند، همچنان ساده لوحانه چشم بر قاب تصویر رسانه های معاند و متخاصم می دوزیم و تصور می کنیم آنچه تحویل ما می دهند "اخبار" است و با هدف "روشنگری" و "آموزش" و "آگاهی بخشی".

شاه از سخنوری وزیر دانا در شگفت می ماند و فاش می سازد که اتهامی که به وی وارد است را تنها از دشمنان نشنیده، بلکه با چشمان خود هم رویت نموده که او بطرزی مشکوک آن دو غلام را نگاه می کند:

ز خصمت همانا که نشنیده‌ام
نه آخر به چشم خودم دیده‌ام؟
کز این زمره خلق در بارگاه
نمی‌باشدت جز در اینان نگاه

وقتی رسانه ای ذهن ما را آلوده و ما را نسبت به چیزی بدبین کرد، از آن به بعد مشاهدات عینی ما هم در جهت تایید اکاذیبی که رسانه تحویلمان داده عمل می کنند. درست مانند همین پادشاه که با چشم خود مشاهده کرده بود که وزیرش به آن غلامان نگاه می کند و تصور کرده بود این نگاه ها از روی شهوت بوده اند.

وزیر دانا پاسخ می دهد که نگاه های او به آن دو غلام فی الواقع در حسرت شباب از دست رفته خودش است، و او با نگاه کردن به آنها به یاد ایام جوانی خود می افتد که مانند این دو غلام تر و تازه و با طراوت و شاداب بوده و دریغ می دارد از اینکه پیر و سپید موی شده:

بخندید مرد سخنگوی و گفت
حق است این سخن، حق نشاید نهفت
در این نکته‌ای هست اگر بشنوی
که حکمت روان باد و دولت قوی
نبینی که درویش بی دستگاه
به حسرت کند در توانگر نگاه
مرا دستگاه جوانی برفت
به لهو و لعب زندگانی برفت
ز دیدار اینان ندارم شکیب
که سرمایه داران حسنند و زیب
مرا همچنین چهره گلفام بود
بلورینم از خوبی اندام بود
در این غایتم رشت باید کفن
که مویم چو پنبه‌ست و دوکم بدن
مرا همچنین جعد شبرنگ بود
قبا در بر از نازکی تنگ بود
دو رسته درم در دهن داشت جای
چو دیواری از خشت سیمین بپای
کنونم نگه کن به وقت سخن
بیفتاده یک یک چو سور کهن
در اینان به حسرت چرا ننگرم؟
که عمر تلف کرده یاد آورم
برفت از من آن روزهای عزیز
به پایان رسد ناگه این روز نیز
چو دانشور این در معنی بسفت
بگفت این کز این به محال است گفت
در ارکان دولت نگه کرد شاه
کز این خوبتر لفظ و معنی مخواه

نهایتا سعدی از این حکایت نتیجه گیری می کند که تاخیر در اجرای حکم از ملزومات حکمرانی خردمندانه است و پادشاه نباید از روی غضب و احساسات تصمیمی اتخاذ کند که بعدا از آن پشیمان شود، و همیشه باید فرصت دفاع به متهم داده شود:

به تندی سبک دست بردن به تیغ
به دندان بَرَد پشت دست دریغ
ز صاحب غرض تا سخن نشنوی
که گر کار بندی پشیمان شوی
نکونام را جاه و تشریف و مال
بیفزود و، بدگوی را گوشمال
به تدبیر دستور دانشورش
به نیکی بشد نام در کشورش
به عدل و کرم سالها مُلک راند
برفت و نکونامی از وی بماند
چنین پادشاهان که دین پرورند
به بازوی دین، گوی دولت برند
از آنان نبینم در این عهد کس
وگر هست بوبکر سعد است و بس
بهشتی درختی تو، ای پادشاه
که افکنده‌ای سایه یک ساله راه
طمع بود از بخت نیک اخترم
که بال همای افکند بر سرم
خرد گفت دولت نبخشد همای
گر اقبال خواهی در این سایه آی
خدایا به رحمت نظر کرده‌ای
که این سایه بر خلق گسترده‌ای
دعا گوی این دولتم بنده‌وار
خدایا تو این سایه پاینده دار
صواب است پیش از کشش بند کرد
که نتوان سر کشته پیوند کرد
خداوند فرمان و رای و شکوه
ز غوغای مردم نگردد ستوه
سر پر غرور از تحمل تهی
حرامش بود تاج شاهنشهی
نگویم چو جنگ آوری پای دار
چو خشم آیدت عقل بر جای دار
تحمل کند هر که را عقل هست
نه عقلی که خشمش کند زیردست
چو لشکر برون تاخت خشم از کمین
نه انصاف ماند نه تقوی نه دین
ندیدم چنین دیو زیر فلک
که از وی گریزند چندین ملک

ملاحظه می کنید که سعدی چطور در ظاهر از ابوبکر ابن سعد که پادشاه زمان وی بوده است تعریف و تمجید کرده، اما در واقع او را نصیحت می کند که در تصمیم گیری و مجازات زیردستان و به راه انداختن لشکریان باید از احساسات پرهیز کرده و همیشه راه خرد و تدبیر عاقلانه را در پیش بگیرد.

درست مانند پدر یا مادری که فرزندش را غیر مستقیم نصیحت می کند، و مثلا می گوید: "آفرین دخترم، تو خیلی دختر خوبی هستی، هوای برادرت را داری، مواظبش هستی، موقع بازی اذیتش نمی کنی، هلش نمیدی، گازش نمیگیری، بهش لگد نمیزنی، ..."

این شیوه اندرز گویی در فرهنگ ما و حتی فرهنگ سایر ملل جهان کاملا مرسوم بوده. علاوه بر اینکه نرم و دلنشین و اثربخش و مثبت اندیشانه است، به هیچ عنوان جنبه بادمجان دور قاب چینی هم ندارد. اگر کسی حرکت غلط و ناصوابی مرتکب شد و اطرافیان به خاطر کار غلط او را تشویق کردند، این می شود بادمجان دور قاب چینی. همچنین اگر کسی مدح و ثنای محض بگوید بدون اینکه سخنش بار و ارزش حکیمانه ای داشته باشد، آن هم می شود بادمجان دور قاب چینی. اما وقتی با زبان شیوا و شیرین سخنان حکیمانه و مصلحانه بیان شود، حتی اگر در قالب مدیحه سرایی باشد نمی توان نام آن را بادمجان دور قاب چینی گذاشت.

از سوی دیگر سیاه نمایی و خوار شمردن مخاطب و سخن در قالب لعن و نفرین به واقع از بی تاثیرترین شیوه های ارائه مطلب است. آنچنان بی تاثیر که چنین سخنانی را در حد ترهات و یاوه گویی می توان دسته بندی کرد. برای نمونه به شیوه سخن گفتن فردی دقت کنید که اتفاقا ادعا می کند در نگارش پیرو سبک سعدی است:

درين قحط سال فضيلت و عدالت همه از شما شاکی اند و من از شما متشکرم. "زان يار دلنوازم شکری است با شکايت." نه اينکه شکايتی نداشته باشم. دارم و بسيار دارم اما آنها را با خدا در ميان نهاده ام. گوشهای شما چندان از ستايش و نوازش مداحان پر و سنگين شده است که جايی برای صدای شاکيان ندارد. ولی من از شما بسيار متشکرم. شما گفتيد که "حرمت نظام هتک شد" و آبروی آن به يغما رفت. باور کنيد که در تمام عمر خود خبری بدين خوشی از کسی نشنيده بودم. آفرين بر شما که نکبت و ذلت استبداد دينی را اذعان و اعلام کرديد.

شادم که آخر الامر آه سحرخيزان به گردون رسيد و آتش انتقام الهی را برافروخت. شما حاضر بوديد آبروی خدا برود اما آبروی شما نرود. مردم به ديانت و نبوت پشت کنند اما به ولايت شما پشت نکنند. شريعت و طريقت و حقيقت مچاله شوند اما ردای رياست شما چين و چروک نخورد. اما خدا نخواست. دلهای سوخته و لبهای دوخته و خونهای ريخته و دست های بريده و دامانهای دريده نخواستند و نگذاشتند. پاکان و پارسايان و پيامبران نخواستند. محرومان و مصلحان و ستم کشيدگان و ستم ستيزان نگذاشتند.

ظاهرالامر، گوینده این سخنان شخص اول مملکت را مخاطب قرار داده، اما تا جایی که مخاطب واقعا همان کسی باشد که در ظاهر مخاطب است، کلیه سخنان یاوه و بی اثرند. از آن جهت یاوه که حتی خود گوینده هم خوب می داند سخنش هرگز تاثیری در مخاطب نخواهد گذاشت، مگر احیانا ایجاد خشم و نفرت و انزجار از لحن سیاه نمایی که سراسر مطلب را فرا گرفته.

این شیوه بیان را مقایسه کنید با شیوۀ سعدی در داستان فوق که پادشاه زمانه خود را پند و اندرز داده. آیا سنخیتی بین این دو می بینید؟!

حکمت سعدی کجا و هوچیگری این رند کجا. مجددا به یاد آن بیت معروف از افصح المتکلمین سعدی شیرازی میافتیم که فرمود:

نه هر کس حق تواند گفت گستاخ
سخن مُلکیست سعدی را مسلم

برخلاف شیوه سعدی، شیوه کلام این فرد مانند مادر یا پدری است که با فرزندش اینگونه سخن بگوید: "ای دختر احمق، اینقدر شعور نداری که بفهمی وقتی به روغن داغ دست بزنی دستت می سوزد. حالا دست زدی و دستانت سوخت. باور کن که در تمام عمر خود خبری بدين خوشی از کسی نشنيده بودم. آفرين بر تو که نکبت و ذلت افکار کودکانه ات را اذعان و اعلام کردی. آرزو می کنم دستان کوچکت قطع شود تا یاد بگیری به حرفهای من گوش بدهی. شادم که آخر الامر آه پدر و مادر سحرخيزت به گردون رسيد و آتش انتقام الهی را برافروخت و دستان تو را سوزاند".

پدر و مادری که با این شیوه فرزند خود را مخاطب قرار می دهند پیش از هر چیزی تعادل روانی و عقل و شعور خودشان زیر سوال است! بعید است کسی این شیوه سخن گفتن را از سر دلسوزی بداند.

مولانا در کتاب فیه مافیه در همین معنا چنین گفته:

اکنون انبیاء و اولیا [...] راست را از کژ می دانند و می بینند، باز در مجاهده ای عظیمند زیرا این خلق را همه افعال کژست و ایشان می بینند و تحمل می کنند [...] از صد کژی یک کژی را می گویند تا او را دشوار نیاید و باقی کژی هاش را می پوشانند، بلک مدحش می کنند که آن کژت راست است تا به تدریج این کژی ها را یک یک ازو دفع می کنند.

همچنانک معلم کودکی را خط آموزد، چون به نظر رسد، کودک سطر می نویسد و به معلم می نماید. پیش معلم، آن همه کژست و بد. با وی به طریق صنعت و مدارا میگوید که جمله نیکی است و نیکو نبشتی، احسنت! احسنت! الاّ این یک حرف را بد نبشتی، چنین می باید و آن یک حرف هم بد نبشتی. چند حرفی را از آن سطر بد می گوید و به وی می نماید که چنین می باید نبشتن و باقی را تحسین می گوید تا دل او نرمد و ضعف او با آن تحسین قوت می‌گیرد و همچنان به تدریج تعلیم می‌کند و مدد می‌یابد.

این شیوه را مقایسه کنید با شیوه بیان کلیه مخالفان و معاندانی که امروز از طریق انواع و اقسام رسانه ها و تریبون های رنگ و وارنگ با مخاطبان صحبت می کنند. دقیقا عکس شیوه ای که مولانا بعنوان شیوه موثرِ راهنمایی و اصلاح و هدایت مخاطبان معرفی کرده، این جماعت فقط از بدی و کژی و زشتی و پلشتی می گویند. این را می گوییم سیاه نمایی. هدف سیاه نمایی اصلاح و ارتقای وضع موجود نیست، بلکه دقیقا برعکس، با هدف تخریب و نابود کردن و تضعیف جنبه های مثبت و تشدید جنبه های منفی و نهایتا تنزل وضع موجود به وضعیتی بدتر است.

اما وقتی می گوییم "وضعیتی بدتر" این بدتر برای مخاطب است، اما همین "بدتر" برای دشمنان مخاطب می شود بهتر. مثلا وقتی شخصی پادشاهی را با لحن تخفیف و توهین مخاطب قرار می دهد، سخن این شخص در جهت منافع دشمنان آن پادشاه است. همچنین وقتی رسانه ای وضعیت جامعه ای را بصورت سیاه نمایی نشان می دهد، تاثیر عملکرد این رسانه همسو با منافع دشمنان آن جامعه است.

همانطور که سعدی هم گفت:

شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زاری برآورد بانگ و غریو
که ای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است

وقتی دایم به گوشمان بخوانند فساد و تباهی سراسر جامعه را فراگرفته، به تدریج عادت می کنیم همه جا فساد و تباهی ببینیم و خودمان هم هر جا دستمان رسید ناخنکی بزنیم یا حقی را ناحق کنیم، از ارتکاب به آن مضایقه نکنیم. وقتی باور عمومی این شد که همه مسئولین خائن و وطن فروشند، به تدریج قباحت خیانت و وطن فروشی شکسته شده و امری عادی و روزمره خواهد شد. فرهنگ افشاگری همان فرهنگ اشاعه فحشا است.

وقتی رسانه ها تصویر زنان را بصورت مادرانی فداکار و همسرانی دلسوز نشان می دادند، هنجارهای اجتماعی هم بر اساس همان ارزشها شکل گرفته و کیفیات فردی و اجتماعی زندگی به سمت تثبیت و تحکیم نهاد خانواده متمایل می شد. اما زمانی که رسانه ها شروع به ترویج تصویر خانواده های از هم پاشیده و زن و شوهری کردند که نفرت و انزجار متقابل تمام وجودشان را فراگرفته، واقعیات اجتماعی هم به سمت افزایش آمار طلاق و کاهش آمار ازدواج و کاهش نرخ باروری و کاهش تولد نوزادان و رواج فرهنگ خودپرستی و دیگر خصوصیات جامعه پست مدرن هدایت شد.

پس رسانه ها دو دسته اند. یکی رسانه های دلسوز و خودی، یکی هم رسانه های معاند و غیر خودی. رسالت هر یک از این دو بر خلاف آن دیگریست. رسالت رسانه های دلسوز و خودی اصلاح و هدایت به سوی بهتر شدن است که از طریق ترسیم وضع بهتر و جا انداختن این تصویر به عنوان خواسته و باور عمومی تلاش می کند جامعه را به سوی چنین ارزشهایی همگرا کند. در مقابل، رسالت رسانه های معاند هم افشاگری و سیاه نمایی و جا انداختن تصویر جامعه ای از هم گسسته و از هم پاشیده و فاسد و رو به زوال است تا به این طریق آحاد جامعه را نسبت به ارزشهای اجتماعی خود واگرا کند.

توجه داشته باشید که هیچیک از دو نوع رسانه رسالت "بیان واقعیات" را ندارند. چون چنین چیزی غیر ممکن است و واقعیات جهان به قدری پیچیده هستند که هیچ رسانه ای نمی تواند حقیقت و واقعیت را بدون تحریف منعکس کند. هر رسانه ای جهان را صرفا از یک زاویه نگاه بخصوص نشان می دهد. همانطور که شما وقتی به روبرو نگاه می کنید از پشت سر خبر ندارید، وقتی چشم و گوش به رسانه ای می سپارید از زوایای دیگری که توسط رسانه منعکس نمی شود هم بی اطلاع می مانید. و به این ترتیب است که دنبال کردن هر رسانه ای منجر به شکل گیری جهان بینی دلخواه آن رسانه در شما می شود. از این طریق رسانه ها افکار عمومی را هدایت و کنترل می کنند. و از همین طریق است که رسانه های معاند به تدریج جامعه را به سمت فساد و تباهی سوق می دهند.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%DA%86%D8%B1%D8%A7-%DA%A9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%AA%D9%82%D8%AF-%D9%87%D9%85%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D8%B9%D9%88%D8%A7%D9%85%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%A8%D9%86%D8%AF-zdoc9losneze

مدیر، نماینده مجلس، وزیر، قاضی، یا هر مقام مسئول دیگری که دچار فساد شده و راه را کج برود قطعا مجرم است. اما رسانه ای که با مشی افشاگری اقدام به اشاعه فحشا و سوق دادن جامعه به سمت ترویج فساد می کند جرمی مضاعف دارد. در ظاهر فساد را محکوم می کند، اما در باطن آن را ترویج می کند. یعنی دقیقا معکوس شیوه سعدی که در ظاهر تعریف و تمجید می کرد و در باطن از فساد و تباهی نهی می نمود.

مولانا می فرماید:

ای بسا زراق گول بی‌وقوف
از ره مردان ندیده غیر صوف
ای بسا شوخان ز اندک احتراف
از شهان ناموخته جز گفت و لاف
هر یکی در کف عصا که موسی‌ام
می‌دمد بر ابلهان که عیسی‌ام
آه از آن روزی که صدق صادقان
باز خواهد از تو سنگ امتحان
آخر از استاد باقی را بپرس
یا حریصان جمله کورانند و خرس
جمله جستی باز ماندی از همه
صید گرگانند این ابله رمه
صورتی بنشینده گشتی ترجمان
بی‌خبر از گفت خود چون طوطیان

گویی مخاطبش همان رندی است که ادعا می کند شیوه نگارش سعدی را کسب کرده، اما در واقع شیوه بیان و نگارشش دقیقا نقطه مقابل سعدی است:

آخر از استاد باقی را بپرس
یا حریصان جمله کورانند و خرس
جمله جستی باز ماندی از همه
صید گرگانند این ابله رمه
صورتی بنشینده گشتی ترجمان
بی‌خبر از گفت خود چون طوطیان



افشاگریتملق گوییآزادی بیانمطبوعات آزاداشاعه فساد
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید