جنگ جهانی دوم در سال 1945 پایان یافت. جنگی که در آن ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی (روسیه) در یک ائتلاف نظامی بزرگ، متفقاً علیه آلمان می جنگیدند. در طول آن جنگ ایالات متحده آمریکا در حدود 400 هزار کشته و تلفات داده و به استثناء حمله ژاپن به بندر پرل هاربر در اقیانوس آرام، خاک آمریکا بکلی از خسارات و خرابی های جنگ در امان ماند. در مقابل، روسیه شوروی با حدود 27 میلیون کشته و تلفات و ویرانی کامل شهرهای صنعتی خود تقریبا بطور کامل ویران شده بود.
بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم، فرماندهان نظامی ایالات متحده آمریکا گزارشی فوق محرمانه را تقدیم ترومن رئیس جمهوری وقت آمریکا نمودند. این گزارش در حقیقت نقشه و برنامه حمله گسترده نظامی برای نابودی و اشغال نظامی کشور روسیه شوروی بود. این برنامه که به تصویب رئیس جمهور و سایر مقامات آمریکایی رسیده بود، قرار بود از انحصار فناوری بمب هسته ای توسط آمریکا در زمانی که شوروی درگیر بازسازی ویرانی های جنگ قبلی بود استفاده نموده و کار روسیه را یک بار برای همیشه یکسره نماید.
بر اساس این برنامه، تعداد 300 بمب اتمی به همراه 20 هزار تُن بمب متعارف باید روی 200 هدف واقع در 100 منطقه شهری و مسکونی روسیه ریخته می شد. پس از این حمله هوایی گسترده، عملیات زمینی عظیمی با پیشروی 450 لشکر آمریکایی و اروپایی در خاک روسیه شروع می شد. پیش بینی آمریکاییها این بود که در این عملیات برق آسا چیزی حدود 80 میلیون شهروند روسیه کشته خواهند شد. برخی کشورهای شرق اروپا (مانند کشور آلبانی) قرار بود بکلی با خاک یکسان شده و از صفحه روزگار محو شوند. نهایتا کشور روسیه به چهار منطقه تحت مدیریت چهار قدرت غربی تقسیم می شد.
این عملیات ابتدا با اسم رمز عملیات دراپشات (Dropshot) نامگذاری شده و بعدها بارها اسامی رمز جدیدی به آن داده شد. اسناد فوق محرمانه تاریخی که اخیرا از از طبقه بندی اطلاعاتی خارج شده اند نشان می دهند که تاریخ آغاز این عملیات نظامی آمریکایی، اول ژانویه (ابتدای زمستان) سال 1957 میلادی بود.
این عملیات نظامی در حقیقت تداوم استراتژی و طرحی بود که چندین ماه پیش از پایان جنگ جهانی دوم توسط وینستون چرچیل، نخست وزیر انگلیس، ارائه گردیده بود. طرح چرچیل ابتدا به دلیل نبود آمادگی نظامی نیروهای انگلیس و آمریکا جهت جنگ تمام عیار با روسیه شوروی رد شده بود. لیکن پس از بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی، چرچیل و رهبران و ژنرال های آمریکا به این نتیجه رسیدند که با استفاده از قدرت بمب اتمی می توانند با روسیه وارد جنگ تمام عیار شوند.
مهمترین عاملی که موجب شد عملیات دراپشات بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم آغاز نشود، کمبود تعداد بمب های اتم و همچنین قلت و کمبود هواپیماهای بمب افکن به میزان کافی جهت اجرای موثر طرح عملیات بود. تا سال 1948، ایالات متحده تنها 50 بمب اتم و 32 بمب افکن قادر به حمل بمب اتم در اختیار داشت. در حالیکه عملیات نابودی روسیه نیاز به 300 بمب اتم داشت.
در همان سال 1948، پرزیدنت ترومن فرمان «سیاست جنگ هسته ای» را امضا نمود که به موجب آن امکانات برای گسترش توان هسته ای آمریکا بسیج می شد. تنها حدود یک سال پس از آن، تعداد بمب های اتمی آمریکا به 250 عدد افزایش یافت. در آن نقطه از زمان، مقامات پنتاگون در گزارشی تحلیلی اظهار داشتند که اکنون پیروزی در عملیات نابودی روسیه «امکانپذیر» شده است. همه چیز به خوبی و خوشی برای نابودی کامل بزرگترین کشور کره زمین آماده بود. اما ناگهان خبری بسیار تلخ و نگران کننده موجب بر هم خوردن آسایش رهبران آمریکا گردید!
در سال 1949، روسیه شوروی اولین بمب اتم خود را با موفقیت آزمایش نمود. به موجب ارزیابی سازمان های اطلاعاتی آمریکا پیش بینی شده بود که روسیه شوروی تا دسترسی به بمب اتم سالهای بسیاری فاصله دارد. لیکن در کمال ناباوری این ارزیابی غلط از آب در آمده و همین مطلب موجب به تعویق افتادن عملیات جنگ تمام عیار علیه روسیه گردید.
اگرچه دسترسی روسیه به بمب اتم موجب بر هم خوردن محاسبات آمریکاییها گردیده بود، لیکن نخبگان آمریکا همچنان معتقد بودند شوروی تعداد بسیار محدودی بمب اتم در اختیار داشته و تا زمانی که بتواند تعداد قابل توجهی بمب تولید کند هنوز فرصت برای حمله تمام عیار علیه روسیه وجود دارد.
نقشه حمله بازبینی شد و قرار بود حمله نهایی به جای 300 بمب اتم، با استفاده از 3500 بمب اتم علیه اهدافی در سرتاسر روسیه شوروی، چین، و شرق اروپا انجام گردد. ژنرال های آمریکایی پیش بینی می کردند در این حمله چیزی در حدود 285 تا 425 میلیون نفر کشته شوند.
و البته این عملیات هرگز اجرایی نگردید، چون روسیه شوروی در مسابقه تسلیحاتی موفق شد در مدت کوتاهی زرادخانه هسته ای خود را طوری گسترش دهد که نه تنها از آمریکاییها عقب نماند، بلکه از آنها سبقت گرفته و صاحب بزرگترین زرادخانه هسته ای جهان گردد. شوروی هم از نظر تعداد بمب و کلاهک هسته ای از آمریکا پیشی گرفت، و هم از نظر تعداد موشک های قاره پیما و قدرت تخریب کلاهک ها. بطوریکه قدرتمندترین بمب هیدروژنی تاریخ (با عنوان بمب تزار) توسط شوروی آزمایش شد.
285 تا 425 میلیون انسان کشته نشدند، چون رهبران شوروی کمونیستی تقابل را به مذاکره ترجیح دادند.
کلیه گونه های جانوری و گیاهی و مظاهر حیات در نیمی از کره زمین توسط 3500 بمب اتم نابود نگردید، چون روس ها تهدید را با تهدید متقابل پاسخ دادند.
و مهمتر از همه، روس ها توانستند برای همیشه به قدرت بازدارنده هسته ای مسلح شوند، چون رهبران شوروی این را فهمیده بودند که امنیت همیشه و همیشه بر معیشت و رفاه و آسایش و تنعم اولویت داشته و ارجح است.
در سال 1991 اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید. وارث اصلی آن جمهوری فدراتیو روسیه بود که همچنین بخش اعظم زرادخانه هسته ای شوروی را هم ارث برد. یکی از مهمترین عوامل فروپاشی شوروی، موفقیت ایالات متحده آمریکا در جنگ ادراکی بود. بگونه ای که اکثر شهروندان و حتی رهبران شوروی تصور می کردند با پیوند خوردن در نظام اقتصادی غربی می توانند سطح معیشت خود را ارتقا بخشند.
فروپاشی شوروی فرصتی بسیار طلایی برای ایالات متحده آمریکا بود تا برنامه های ناکام مانده خود را عملی کند. این بار باید حساب شده تر و دقیقتر عمل می کردند. سلطه تمام عیار آمریکا در چندین محور پیگیری شد.
1- تضعیف، خلع سلاح، و محاصره روسیه.
2- تضعیف و محاصره چین.
3- حذف کامل قدرت های منطقه ای در سرتاسر جهان (منجمله ایران).
برنامه و استراتژی آمریکا ادامه همان عملیات دراپشات بود که ابعاد و پیچیدگی های بسیار وسیعتری یافته بود. پیمان دفاعی ورشو که برای خنثی کردن تهدید پیمان تهاجمی ناتو تشکیل شده بود حالا از هم پاشیده بود. نتیجتا، کشور یوگوسلاوی به سادگی مورد تهاجم نیروهای ناتو قرار گرفته و تجزیه شد.
افغانستان و عراق با بمباران گسترده و دکترین نظامی «شوک و بهت» اشغال شدند. وقتی چشم انداز حمله آمریکا به عراق جدی شد، صدام حسین از خیر بمب های شیمیایی خود گذشت و ترجیح داد در برابر خواسته های آمریکا تمکین نماید. اما این حرف گوش کردن از حمله تمام عیار آمریکا و اشغال کامل عراق جلوگیری نکرد.
همین روند در مورد کشور لیبی هم اتفاق افتاد. معمر قذافی، رهبر لیبی، از حمله آمریکا به عراق به شدت وحشت زده شده و سیاست عادی سازی روابط با غرب را در پیش گرفت. تاسیسات تولید سلاح های هسته ای و شیمیایی خود را تعطیل کرده و در اختیار غربی ها قرار داد. ولی عاقبت بر اثر عملیات بمباران ناتو در لیبی، قذافی به طرز فجیعی توسط نیروهای مورد حمایت ناتو کشته شده و کشور لیبی در چشم بهم زدنی از مرتبه «مرفه ترین کشور آفریقا» به یکی از ویرانترین کشورهای جهان سقوط نمود.
دوگانه «معیشت یا امنیت» علیه ایران هم با قدرت و قوت بکار گرفته شد. بطوریکه هنوز به وفور ایرانیان ساده لوحی را می بینیم که ریشه فقر و کمبود امکانات در نقاط محروم ایران را نفوذ و حضور نظامی و سیاسی و اجتماعی ایران در سوریه و عراق و لبنان و غزه می دانند.
به وفور ایرانیان ساده لوحی را می بینیم که تصور می کنند حمله روسیه به اوکراین ناشی از حماقت و خریت پوتین بوده و روسیه با وارد شدن به این جنگ خود را بدبخت کرده است!
ریشه این باورهای مضحک در همان نظام تقسیم کاری است که همیشه مهمترین شاخص مدنیت و تمدن در تاریخ بشر بوده. مردم عادی تنها به فکر معیشتند، چون امنیت وظیفه نیروهای نظامی و حکومتی است. به همین دلیل در اذهان عمومی امنیت به پس زمینه رانده شده و معیشت و رفاه و آسایش اقتصادی به پیش زمینه می آید.
حال اگر قرار باشد تصمیمات و سیاست های کلان در سطح ملی بر اساس مطالبات و آراء مردمی بنا شود که کوچکترین درکی از اولویت ها در چنین سطحی ندارند، طبیعتا نتیجه چیزی جز فاجعه نخواهد بود. فجایعی مانند فاجعه فروپاشی و تجزیه یک کشور. فاجعه قحطی و جنگ داخلی. فاجعه تهاجم خارجی و کشتار و ویرانی. الخ.
فراموش نکنیم، اگر استالین هم مانند مهاتما گاندی یا نلسون ماندلا شوروی را رهبری کرده بود، یا اگر شوروی داوطلبانه حکومتی دموکراتیک مانند آنچه آمریکاییها در افغانستان و عراق پیاده کردند را برپا نموده بود، کمترین خسارتی که به بشریت وارد می شد کشتار 285 تا 425 میلیون نفر بود که بر اثر اصابت 3500 بمب اتم به اهدافی به وسعت نیمی از خشکی های زمین رخ می داد.
وقتی آمریکاییها صحبت از «جنگ برای صلح» می کنند منظورشان دقیقا چنین صلحی است. یعنی صلحی که در اثر نابودی کامل رقبا حاصل آمده باشد. زیرا آمریکاییها هم به خوبی ارجحیت و اولویت امنیت بر معیشت را درک کرده اند. در آمریکا هم مانند ایران هستند بسیاری که معتقدند بودجه نظامی و امنیتی بیش از هزار میلیارد دلاری آمریکا باید مصروف ریشه کن کردن فقر و ارتقای سطح رفاه عمومی شهروندان آمریکا گردد. بوالعجب که غربگرایان ما این را نمی بینند که در همان آمریکا فقیرترین اقشار جامعه به سفت و سخت ترین شکل ممکن مجبور به پرداخت مالیاتی هستند که عمدتا مصروف هزینه های نظامی نجومی آمریکا می گردد. اقشاری که از هیچ خدمات رفاهی دولتی بهره ای نمی برند، بجز امنیت در برابر تهاجم نظامی خارجی که ابتدایی ترین کارویژه هر حکومتی است.