زمانی که در لباس سرباز وظیفه بودیم و در نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران خدمت می کردیم، هر روز صبح به خط می شدیم و در مراسم صبحگاه یکصدا با هم سرود نیروی انتظامی را می خواندیم.
ما زجان گذشتگان حافظان میهنیم
در نبرد خود سران همچو کوه آهنیم
پیرو خط امام جان نثار امتیم
چون هُژبر صف شکن در مصاف دشمنیم
دیده بان مرز و بوم کشوریم
حامی حریم و دین و دفتریم
روز و شب پی رفاه خستگان
جان به کف مطیع حکم رهبریم
جان به کف مطیع حکم رهبریم
ما پناه قلب شکسته ایم
دل ز هر چه جز حق گسسته ایم
تا نجات انسان ز فتنه ها
در کمین ظالمان نشسته ایم
نیروی انتظامی ایرانیم
در خدمت مکتب و قرآنیم
جان به کف بودن و جان نثار بودن اولین و اساسی ترین خصوصیتی است که از یک سرباز مورد انتظار است. سربازی که جان خودش را بر اجرای فرامین و ماموریتهای محوله به وی ارجح بداند قطعا قابل اطمینان نیست و در تمام جهان چنین سرباز بزدل و ترسویی را خائن و مستحق مجازاتهای سنگین می دانند که می تواند شامل تیرباران و اعدام هم باشد.
اما در دنیای امروز گاهی اوقات وضعیت به سمتی می رود که حتی مجازات اعدام و تیرباران هم دیگر کارایی ندارند!
پدیده جدیدی که گریبان ارتشهای بزرگ جهان را گرفته مساله افسردگی و خودکشی سربازان نازک نارنجی است که حتی تاب تحمل دیسیپلین محیط نظامی در شرایط معمولی را هم ندارند، چه رسد به اینکه بخواهند درگیر عملیات نظامی و درگیری مستقیم با یک نیروی متخاصم راسخ و جدی هم بشوند!
آخرین آمار منتشر شده توسط ارتش آمریکا حکایت از آن دارد که تنها در سه ماهه آوریل، مه، و ژوئن 2021 تعداد 139 سرباز آمریکایی خودکشی کرده اند. این آمار حاکی از افزایش 46% نسبت به همین سه ماهه در سال 2020 است.
آمار سالانه منتشر شده در سال 2020 تعداد 581 خودکشی را گزارش کرده بود. بعبارت دیگر، ارتش ایالات متحده در سال گذشته لااقل به اندازه دو گردان از نیروهای خود را بدون هیچ گونه درگیری نظامی تلفات داده است.
آمار خودکشی در کشورهای غربی و توسعه یافته عموما بسیار بالاتر از کشورهای جهان سوم و به اصطلاح «کم توسعه» یا «در حال توسعه» است. بعنوان مثال، تعداد خودکشی در ایران 5.7 (پنج مُمَیز هفت دهم) نفر در هر 100 هزار نفر، و در افغانستان 4.1 نفر است. این در حالیست که آمار خودکشی در اکثر کشورهای غربی و توسعه یافته معمولا بیش از دو یا سه برابر این تعداد است. بعنوان مثال سوئد 14.9 نفر، دانمارک 11.4 نفر، ایالات متحده 15.7، کانادا 12 نفر، استرالیا 12.4 نفر، و کره جنوبی 28.6 نفر را نشان می دهد. (واقعا چرا ما نمی توانیم مثل کره جنوبی باشیم؟!)
مساله آمار بالای خودکشی یکی از شاخص های واقعی و غیر قابل انکاری است که مانند دم خروس از زیر عبای مبلغان مذهب غرب پرستی بیرون می زند و حاکی از آن است که میزان فشارهای عصبی و روانی و نبود احساس رضایت و خوشی و خوشحالی در زندگی روزمره ساکنان این جوامع به قدری جدی و شدید است که چنین تعداد زیادی را به سمت خودکشی هدایت می کند. و البته اکثر افرادی که دچار فشارهای عصبی و روانی هستند اگرچه خودکشی نمی کنند، اما از زندگی خود لذتی هم نمی برند.
کسانی که تجربه کار در شرکتهای بزرگ غربی را دارند این را می دانند که دو چیز دایما در پیامها و برنامه ها و آموزشهای سازمانی اینها تکرار و تاکید می شود: یکی اهمیت «تلون و شمول» (Diversity & Inclusion) و دیگری اهمیت سلامت روانی و حمایت از افرادی که از استرس و فشارهای روانی عذاب می کشند. البته نه واقعا به این دلیل که خیلی انسان دوست و خیرخواهند، بلکه چون خودشان هم خوب می دانند مساله افسردگی و عذاب های روحی یکی از معضلات بسیار جدی در این جوامع است.
اما میزان خودکشی میان نیروهای نظامی ارتش آمریکا بطور ویژه بسیار بالاتر از متوسط خودکشی در جامعه آمریکاست. طبق آمارهای رسمی، میزان خودکشی کل نظامیان آمریکایی در سال 2020 معادل 28.7 نفر در هر 100 هزار نفر بوده است. یعنی حتی از میزان خودکشی در کره جنوبی هم بیشتر! جالب اینجاست که این میزان در نیروی زمینی ارتش آمریکا بسیار بالاتر و معادل 36.4 نفر بوده است.
در حقیقت ارتش آمریکا به جای سربازان جان به کف، موفق شده تعداد زیادی سرباز جان به لب تربیت نماید.
شیخ سخن، سعدی شیرازی می فرماید:
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این گوز
در فرهنگ اصیل ما این بیت به مطلبی حکمت آموز اشاره دارد. به اینصورت که سعدی زندگی مادی را به گردویی تشبیه کرده که موقتا بر گنبد گیتی آویخته شده و بالاخره روزی به پایین خواهد افتاد. بنابراین سعدی توصیه می کند دل به جنبه های گذرا و فانی دنیا نبندیم و در عوض جهد و تلاشمان در جهت رسیدن به چیزهایی باشد که بقایشان با عمر کوتاه ما گره نخورده.
جهان بی ما بسی بودهست و باشد
برادر جز نکونامی میندوز
پیش از سعدی، همین نکته حکیمانه را فردوسی از زبان زال، پدر رستم، اینطور بیان کرده بود:
همه رنج ما ماند زی خارستان
گذر کرد باید سوی شارستان
کسی دیگر از رنج ما برخورَد
نپاید برو نیز و هم بگذرَد
چنین رفت از آغاز یکسر سخن
همین باشد و نو نگردد کهن
اگر توشهمان نیکنامی بود
روانها بران سر گرامی بود
وقتی هدف از زندگی به اینصورت می شود اندوختن نیکنامی، معنایش این است که اصالت با فرد نیست. اشخاص خود را در مرکز گیتی نمی بینند. خودخواهی و خودپرستی با عناوین دروغین و گمراه کننده ای مانند «حق خود بر بدن» یا «حق تعیین سرنوشت» یا «مبارزه با تبعیض» به ارزش تبدیل نمی شود. نتیجتا انسانها به ارزشهایی فراتر از زندگی شخصی خود می اندیشند.
در چنین جامعه ای است که مادران برای مهر و محبت مادرانه نسبت به فرزندانشان نرخ و قیمت تعیین نمی کنند. چون مادر بودن جایگاهی آسمانی دارد و با حقوق و مزایا و درآمد حاصل از فلان موقعیت شغلی قابل مقایسه نیست. در چنین جامعه ای مردان برای فرار کردن از زیر مسئولیت هزینه معیشت فرزندانشان (همان که ما «نفقه» می گوییم و انگلیسی زبانان Alimony می نامند) تا آخر عمر مجرد باقی نمی مانند و روابط غیر رسمی از یک شب یا هزار شب را بر رابطه زناشویی ترجیح نمی دهند. نتیجتا نه پدیده «مادران مجرد» رایج می شود و نه کودکان و انسانهای بی پدر.
انسانها در چنین جامعه ای از هر چیزی محروم شوند هرگز از خوشی و لذّتِ بودن محروم نمی شوند.
از اینروست که آن انسان افغان که زن یا شوهر یا فرزندان و بستگان خود را در بمباران یا بمبگذاری تروریستهای آمریکایی یا همدست با آمریکا از دست داده، اسلحه دست می گیرد و می جنگد؛ اما آن سرباز آمریکایی که نه پدر دارد و نه مهر مادری را تجربه کرده و نه همسری دارد و نه فرزندی، خودش داوطلبانه به زندگی خود پایان می دهد. چون این چیزی که او تجربه کرده زندگی نیست، نکبت و بدبختی خالص و محضی است که از درون وجودش را فرسوده کرده.
وقتی هدف از زندگی شد رفاه و آسایش مادی، طبیعی است که چنین رفاهی ناپایدار است و به زودی به ملال و دل زدگی تبدیل خواهد شد.
مولانا می فرماید:
شب نبُد نور و ندیدی رنگها
پس به ضد، نور پیدا شد ترا
دیدن نورست آنگه دید رنگ
وین به ضد نور دانی بیدرنگ
رنج و غم را حق پی آن آفرید
تا بدین ضد خوشدلی آید پدید
هر چیزی از درون ضد خود زاییده می شود. اگر تاریکی نباشد نور هم معنا پیدا نمی کند. خوش دلی هم از درون رنج و غم پدیدار می شود. و البته رفاه گرایی و آسایش طلبی مادی دقیقا به معکوس همین مطلب می رسد. یعنی رنج و غمی که از درون رفاه و آسایش پدیدار می شود.
مانند دو شخصیت مقابل هم در فیلم آمریکایی «آخرین قلعه». ژنرال زندانی که از فرمانده بودن خسته شده بود و می خواست مانند یک انسان عادی زندگی کند اما نهایتا تنها او بود که یک فرمانده واقعی بود، و در برابر او آن سرهنگ فرمانده زندانبانان که خیلی دوست داشت یک فرمانده باشد ولی در نهایت بازنده ای بیش نبود.
طرفداران توسعه غربی هم به همین سیاق تمام تمرکزشان بر دستیابی به رفاه و آسایش مادی است، و نهایتا نکبت و افسردگی و سیاهی نصیبشان می شود. و در مقابل آنهاییکه از قافله پیشرفت و توسعه عقب مانده اند بیش از همه از خوشی های زندگی بهره مندند.
وقتی از «بحران هویت» صحبت می کنیم، اکثرا چیز زیادی از معنا و مفهوم این اصطلاح نمی فهمند. اما معنای خودکشی را همه می دانند. هیچ کس از شدت خوشی و شادی خودکشی نمی کند. پس چطور ممکن است آنهایی که مدعیند «خوشحالترین کشورهای جهان» هستند، بالاترین آمار خودکشی در جهان را هم داشته باشند؟!
چون نمایی مستی ای خورده تو دوغ
پیش من لافی زنی آنگه دروغ