سردار نقدی اخیرا اینطور اظهار فرمودند:
احتمالا منظور از «بزرگترین کشتارها و خیانت ها در کشور» که به «سلسله پلید هخامنشی» نسبت داده شده، اشاره به ماجرای کشتار ایرانیان به دستور خشایارشا در فتنه استر یهودی است که به یاد آن همین امروز هم شهرک نشینان صهیونیست همه ساله جشن می گیرند.
تسلیم کشور به مغولها در دوره ساسانیان مشخص نیست دقیقا به کدام واقعه تاریخی اشاره دارد. احتمالا سردار یا عرب را با مغول اشتباه گرفته، یا ساسانیان را با خوارزمشاهیان.
در هر صورت، پس از بیش از چهل سال از «انقلاب شکوهمند اسلامی» و در ابتدای گام دوم انقلاب، نبود یک روایت رسمی و مشخص در خصوص اجزای شکل دهنده هویت ایرانی که هم با منافع ملی سازگار بوده و هم با خط مشی ها و رهنمودهای مقام معظم رهبری هماهنگ باشد کاملا محسوس و مشهود است.
این را می شود فهمید که در سالهای آغازین پس از انقلاب، عده ای جَو گیر و عقب افتاده ذهنی بودند که تحت تاثیر شعارهای روشنفکرانه غربگرایان و شیفتگان دموکراسی غربی، چنین توهمی گرفتارشان کرده بود که شاهنشاهی یعنی فاسد و دشمن «مردم» و سراسر پلیدی، و جمهوری یعنی عاری از فساد و بری از ظلم و سراسر پاکی!
قطعا در کشوری که پادشاهش در قفس حیوانات وحشی از جنس «مجاهدین خلق» و «کو مه له» و «حزب دموکرات کردستان» و «خلق عرب» و غیره را باز کرده و خودش هم از کشور فرار کرده باشد، اینکه یک رجل سیاسی چطور موضع گیری کند و چه بگوید و چه نگوید تابع اقتضائات و شرایط خاص همان دوره بوده است.
اما بعد از چهار دهه، اینکه هنوز عده ای در همان حال و هوای چهل سال پیش گیر کرده اند و گویا خبر ندارند فضای فکری و سیاسی و اجتماعی چه در داخل و چه در خارج از ایران چه تغییرات و تحولاتی داشته، تنها نتیجه ای که می توانیم از آن بگیریم ناکارآمدی دستگاه های فرهنگی و ناهماهنگی ارگانهای عقیدتی سیاسی در داخل بدنه نظام است.
این را باید اضافه کرد که اظهارات سردار نقدی بیش از اینکه ناشی از تعصبات شخصی وی باشد، نشان دهنده سمت گیری ذهنی مخاطبانی است که مستمع اظهارات وی بوده اند. واقعیت این است که هسته و بدنه اصلی نیروهایی که حاضر به ایثار و جانفشانی زیر پرچم جمهوری اسلامی ایران هستند را قشری از جامعه تشکیل می دهد که از مسیر هویت مذهبی به هویت ملی می رسند. لذا علیرغم آنکه نیاز به فعال کردن کلیه ظرفیتهای قدرت نرم بیش از هر زمان دیگری در مقطع فعلی قابل مشاهده و لمس است، لیکن همچنان نوعی حس خوف و رجا در گذار از گفتمان و روایت های ضد سلطنتی رایج در سالهای آغازین انقلاب، به روایتی عقل گرایانه و سازگار با شرایط روز وجود دارد.
این مطلب از دو زاویه قابل مشاهده است.
از یک طرف، همانطور که گفته اند «مستمع بر سر شوق آورد صاحب سخن را»، تا زمانیکه نیروهای مذهبی تنها قشری هستند که با تمام وجود پرچم دفاع از ایران و منافع ملی را بلند نگاه داشته اند و برای حفظ امنیت و اقتدار کشور از جان و مال و هست و نیست خود مایه می گذارند، طبیعی است که تاثیر و نفوذ تفکرات و خطوط فکری این قشر در اظهارات مسئولین و فرماندهان و سرداران رده بالای نظام هم بسیار پررنگتر از سایر اقشار باقی خواهد ماند.
از طرف دیگر، کلیّت نظام جمهوری اسلامی با انفعال در این حوزه شرایطی را محیا نموده تا بیرق «ایرانیت» برای ایرانیانی که می توانند از مسیری غیر از باورهای مذهبی به هویت ملی برسند بطور انحصاری در اختیار نیروهای معاند و اپوزیسیون برانداز و دشمنان ایران و ایرانی و ایرانیت قرار بگیرد.
در حال حاضر مزیت نسبی جمهوری اسلامی ایران در منطقه غرب آسیا بر پایه قدرت سخت و توان نظامی است. طبیعتا اولین اولویت کشور هم در راستای حفظ و تقویت این توانایی قرار می گیرد. لیکن در عین حال قطعا می توان با یک برنامه ریزی حکیمانه و جامع، به سمت فعال کردن ظرفیتهای عظیم فرهنگی و اقتدار نرم حرکت کرد، بطوریکه فی المثل از یکطرف در جمهوری آذربایجان و نخجوان در برابر نفوذ نرم ترکیه که ظرفیتهایی به مراتب ضعیفتر و محدودتر از ایران دارد اینطور منفعل و شکست خورده ظاهر نشویم، و از سوی دیگر در افغانستان و تاجیکستان از اشتراکات زبانی و فرهنگی برای تولید اقتدار اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در راستای منافع ملی ایران استفاده کنیم و اینطور فرصت سوزی نکنیم.
ظرفیتهای موجود در ایران بی نهایتند. اقتدار نظامی کنونی کشور، حاصل فعال شدن درصد ناچیزی از ظرفیتهای ملی ماست. برای رفع بسیاری از مشکلات اجتماعی و اقتصادی و امنیتی کشور، تنها کافیست کمی بیشتر از ظرفیتهای معطل مانده فعال شوند.