رهرو
رهرو
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

شهر پوچ

وقتی نفسم یارم نشد

حتی خداهم همراهم نشد

باید میگرفتمت راحت ا پشت

که تنها فانتزیمم حقیقت نشد


خسته و بیجون کنارم همین

تنهام تنهام تنها ترین

میگذره باورا از مغز سریع

که هممون حساره یه مشت باوریم


ماها همواره عاشق میشیم

فارق میشیم عاقل میشیم

ماها داعمن از دم کیشیم

که دست نجنبونیم ماتم میشیم


یاده کهکشانه ستاره بارون

همتون آروم دله ما اما داغون

نزنین الکی به دلا صابون

چون تمومه هرچیزی که بین ما بود


شعر میگم شاعرم شعار نمیدم

من خالقم خلایق زیر بارم نمیرن

شعر میگم اما خب حافظ نمیشم

من رپ میگم به کمم قانع نمیشم


زیر پوسته این شهره پوچ

قلبا خیلی وقته. که. کرده کوچ


تو این کهکشان ستاره بارون

فقط دل منه که با دله تو میگیره اروم

اینجا قلب مردماش گرفته تاعون

آدمه کثیفم. زیاد دیدیم تو رامون


سختی کشیده آب بندی

به سختیا فقط میخندی

طول میکشه آخر میفهمی

که سرتو میبرن تو اوجه بی رحمی


نمیفهمی ولی سرتو میبرن

تا بجنبی به خودت سرتو میبرن

اینجا میان حقتو میخورن

آخرشم روت سیفونو میکشن


آره این شهر اینجوریه

یه مشد جسم جون داره بی روحیه

همه چیزاشم فیک طوریه

هرکاریم کنی گل خودیه


شعرام دارکن عمیقا گوش نده

اگه گوشم دادی خب فوشم نده

چند تا خنجر پشتم زده

که نشون میده واقعا حالم بده


این شهرو با تموم بدیاش دیدم

این شهرو با تموم کمیاش دیدم

هرکیم میبینم بهش میگم

که راحت دارم از دست میرم


ما هر راهی رفیتم سخت شد

هر جایی بود بنبس شد

هرکسی بود بی کس شد

دورمونم داربس شد





شهرپوچدپرپ
دل نوشته از نوع شعر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید